کد خبر: ۸۴۳۱
زمان انتشار: ۱۸:۱۰     ۰۴ بهمن ۱۳۸۹
یحیی عبدالهی؛[۱]

مقدمه

همانگونه که انقلاب اسلامی ایران به رهبری حضرت امام خمینی(ره)، خَرق حجاب مادی گرایی و گشودن دریچه ای به عالم معنا و ملکوت در عصرسقوط و هبوط انسان بود، همانگونه که به حیات سیاسی مارکسیسم پایان بخشید و تمدن اومانیستی غرب را در صحنه بین اللملل منفعل کرد و موازنه قدرت را به نفع دین تغییر داد، در عرصه علم و فرهنگ و اندیشه نیز می بایست مبانی و علوم غربی را به انزوا و انفعال بکشانیم. اگر لایه های فرهنگ را به «عمومی، تخصصی و بنیادین» تقسیم نمائیم، از ثمرات انقلاب اسلامی، تحول در فرهنگ عمومی مردم بود که توانست گرایشات و ارتکازات عمومی مردم را بر محور ارزش های والای انقلاب دستخوش تحول قرار دهد. اما امتداد این حرکت مقدس نیازمند تحول در فرهنگ تخصصی و بنیادین جامعه است که می توان از آن به «انقلاب فرهنگی» یاد کرد. اگر عرصه علم و اندیشه و همچنین ساختارها و نرم افزارهای اداره حکومتی و اجتماعی در یک جامعه با گرایش ها و مناسبات سیاسی آن همخوانی نداشته باشد، این جامعه در بلند مدت دچار چالش و تنازع خواهد گردید. از این روی بازنگری در علومی که خاستگاه آنان تمدن مادی گرای غربی است و تولید عقلانیت مبتنی بر مبانی توحیدی، ضرورت اصلی پیش روی انقلاب اسلامی در مسیر رسیدن به «تمدن اسلامی» خواهد بود.

مادی گرایی تمدن غرب، خاستگاه علوم مدرن

ریشه علوم مدرن را می بایست در سیر تحولات تاریخی غرب و از منظر فلسفه تاریخ جستجو کرد؛ آنگاه که انسان غربی، خود را خدا پنداشت و محور آفرينش دانست وديگر موجودات را در نسبت با خود تعريف كرد. خدا در عرصه حیات انسان غربی عزل مي شود و در نهايت طي يك ترور تاريخي عملا از صحنه آفرينش حذف مي گردد. بر اين باور جمله «خدا مرد» نيچه[2] در تاريخ ثبت گرديد و شك دكارتی[3]، حس گرايي فرانسيس بيكن[4]، پيشرفت علم و تکنولوژی، تحولات سياسي واجتماعي و.. در مجموع باعث شد تا انسان غربي به غيبت خدا از عرصه زندگي عادت نمايد.

ابتنای علوم انسانی، بر انسان شناسی

موضوع علوم انسانی، «انسان» و عوامل مؤثر بر کنش های انسانی اعم از فردی و اجتماعی است. همانگونه که انسان غربی خود را محور موجودات قرار داد، علوم انسانی را محور علوم دانست. براین اساس علوم انسانی بر محور تعریف از «انسان» شکل می گیرد، چنانکه اریک ولف[5] گفته است: «انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است». براین اساس دو نگرش الحادی و الهی به انسان و جایگاه او در منظومه هستی، دو گونه انسان شناسی و در نتیجه دو سنخ علوم انسانی را نتیجه می دهد.

اومانیسم و نگرش مادی به انسان، شالوده علوم انسانی موجود

در نظام فکری و اندیشه ای غرب، نقطه پرگار ارزش و حقیقت، بر مفهوم انسان فرود آمد و ما سواي انسان در شعاع او قدر و منزلت یافت و اينگونه هندسه دنياي غرب رسم گردید. انسان غربی خود را از همه عوامل و عناصری که در آزمایشگاه، زیر ذره بین او جای نمی گرفتند رهانید و اینچنین منکر عالم غیب و ملکوت شد. البته این رویکرد در دهه های اخیر به سیاست «استفاده ابزاری» از عوامل معنوی و فراطبیعی مبدل گشت؛ به رسمیت شناختن اعتقادات و باورهای دینی به عنوان خرده فرهنگ ها، درون فرهنگ توسعه ابتهاج و لذت مادی با تئوری های «کارکردگرایانه» به دین در عرصه اجتماعی توسط آگوست کنت[6] پایه ریزی و بدست امیل دورکیم[7] بنا شد. از این روی در عصر مدرنیته خداوند نیز در خدمت انسان مدرن در آمد و خادم او گردید و جمله پروتاگوراس در460 سال قبل از ميلاد كه بيان روح انديشه‌ي اومانيستي است محقق گردید: «انسان مقياس همه چيز است، هر آنچه كه وجود دارد و هر آنچه كه وجود ندارد»[8]. انسان متجدد، «دنیا» را غایت مراد خویش قرار داد و اتوپیای خود را در اوج اباحه گری و لذت جویی تصویر کرد. براین مبنا «مرگ» را بزرگ ترین مانع لذت خویش و عامل مخرب در بهداشت روحی و آرامش انسان دانست. او طراحی زیست و معیشت خود را بدست «عقل خود بنیاد» نهاد و خود را از خدای عالمیان مستغنی دید. سوبژکتیویسم انسان غربی نیز محصول محوریت یافتن عقل ابزاری (راسیونالیسم) است که انسان را بر مسند قضاوت در معرفت می نشاند و «آنچه که من می پندارم» را جایگزین «آنچه که هست» می کند. انسان عصر تجدد جام شراب «آزادی» را در سراب اسارت در دنیا سر کشید و پرستش دنیا را به جای خالق آن برگزید. بنابراین اومانیسم، راسیونالیسم و لیبرالیسم را می توان سه خصیصه اصلی انسان مدرن دانست که هرسه از «أنانیت» و «استکبار علی الله» او نشأت می گیرند.[9]

«انسان» در نظام توحیدی عالم

شناخت جامع از انسان نیازمند نگاه نظام مند و سیستمی به عالم و ملاحظه همه عوامل و عناصر تأثیر گذار بر انسان است. از این روی می بایست اولاً از عوامل درون انسان شناخت پیدا کرد، ثانیاً از عوامل محیطی و بیرونی او و در قدم بعد روابط درون و بیرون. اگر هریک از این دو دسته عوامل و یا ترابط بین آنها نادیده گرفته شود شناخت ما از انسان ناقص خواهد بود. آنچه غالباً به نام انسان شناسی ارائه می شود، توجه به درون انسان است و به عوامل بیرونی همچون جامعه و تاریخ در علوم دیگر به صورت مستقل پرداخته می شود حال آنکه اگر تأثیر و تأثر این عوامل بر یکدیگر را بپذیریم لازم می آید مجموعه عوامل را در یک نظام جامع مورد دقت قرار دهیم. آنچه در ادامه می آید طرحی کلی و اجمالی از مجموعه عوامل مؤثر در شناخت انسان ناظر به درون، بیرون و ترابط آن ها است.

الف) شناخت عوامل درونی تأثیر گذار بر انسان

انسان موجودی پیچیده و رازگونه است که شناخت جامع و کامل نسبت به او آسان نیست. خصایص متعدد و ابعاد گوناگون و متقوم به یکدیگر در وجود انسان باعث گردیده که ارائه مدلی جامع از او جز به صورت کلی ممکن نباشد. در یک نگاه کلی می توان ابعاد وجودی انسان را به «روح، ذهن و رفتار» تقسیم کرد. حوزه «روح» موطن گرایش ها، میل و نفرت ها، انگیزه ها و حب و بغض های انسان است. «ذهن» قوه ای است که به محاسبه و سنجش اختصاص دارد و همچنین «رفتار» ناظر به عمل عینی و حسی انسان می باشد. به عبارت دیگر حوزه های عملکرد اراده انسان و افعالی که از انسان واقع می شود نمی تواند خارج از این سه حوزه باشد. این تقسیم بندی ابعاد وجودی انسان، در شناخت عوامل درونی انسان مؤثر است.

1- اراده

مهمترین عامل در وجود انسان قدرت «اختیار و اراده» است، اگر اراده انسان را همچون سایر موجودات طبیعی فرض کنیم اساساً تمایز علوم انسانی از غیر انسانی مهمل می شود؛ چرا که در اینصورت انسان نیز جزئی از طبیعت بوده و از قواعد و قوانین رفتار عام طبیعت، تبعیت خواهد کرد. همچنین اگر برای انسان اختیار قائل شویم ولی آن را محکوم جبر علیتی بدانیم که در واقع عکس العمل ضروری واكنش‌های پیرامونی خواهد بود، در اینصورت نیز انسان به یك معنا بخشی از علوم طبیعی و تابع قوانین ماده خواهد بود. ولی اگر انسان را نه محصول ماده بلكه حاكم بر ماده بدانیم به گونه ای که فراتر از تأثیراتی که از طبیعت و دیگر عوامل می پذیرد دارای قوه اراده آزاد نیز می باشد و از تقوم عوامل بیرونی و اراده آزاد خود؛ فعل از او صادر می شود، چنین انسانی می تواند دارای مقامی والا و متعالی در نظام هستی باشد.

بنابراین اولین و مهمترین اصل در شناخت انسان، ملاحظه «اراده» انسان است. بر همین اساس نیز انسان اشرف مخلوقات بوده و دیگر موجودات برای او خلق شده اند؛ «خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَميعا»[10]. همین اختلاف در موضوع انسان و غیر انسان، به اختلاف در روش تحقیق و كاركردها منتهی می‌شود و از این جهت علوم انسانی بر دیگر علوم برتری می یابد؛ «معرفه النفس انفع المعارف»[11].

2- نفس و فطرت

اراده انسان از دو عامل درونی تأثیر می پذیرد؛

1. قوه ای که در وجود انسان او را به بدی ها امر می کند که «نفس» نام دارد ؛ «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوء»[12].

2. قوه ای دیگر در وجود انسان که او را به خوبی ها سوغ می دهد که از «فطرت» نشأت می گیرد؛ «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّه»[13] امام صادق(ع) در پاسخ به زراره كه از معناي اين آيه سؤال كرده بود، مي­فرمايند: «فطرهم جميعاً علي التوحيد»[14]. فطرت و سرشت انسان توحیدی خلق شده است و گرایش به عبودیت و تواضع در برابر خداوند متعال دارد. از این قوه در ادبیات روایات به «عقل» تعبیر شده است. در لسان روایات، «عقل» در برابر «جهل» قرار دارد که قوه پرستش و بندگی خدای متعال است؛ «قُلْتُ لَهُ مَا الْعَقْلُ؟ قَالَ : مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان»[15]. براین اساس عقل در روایات با اصطلاح عقل در فلسفه و منطق متفاوت است چرا که عقل در اصطلاح فلسفه نزد مومن و کافر یکسان بوده و اساساً ایمان و کفر او تأثیری در کارکرد عقل او ندارد، چه اینکه نزد آنان «جهل» امری عدمی است در حالیکه در لسان روایات امری وجودی بوده که جنود آن در عالم، دستگاه ظلمت را تشکیل می دهند.

«نفس» و «فطرت» در حوزه «روح» دو نوع گرایش ایجاد می کنند؛ گرایش به خیر و گرایش به شر. توسعه این گرایش در حوزه روح با اراده انسان صورت می پذیرد و دو نظام میل و نفرت را نتیجه می دهد. براین اساس نظام امیال و زیباشناسی مؤمن و ملحد متفاوت است. نظام امیال در حوزه روح به سنجش در حوزه «ذهن» و عمل در حوزه «رفتار» جهت داده و آن را تحت الشعاع خود قرار می دهد. به عبارت دیگر این دو گرایش بر اراده انسان ایجاد فشار می کنند اما در اینجا قوه اراده انسان است که میان آندو یکی را انتخاب می کند. با اراده انسان آن میلی که انتخاب می شود توسعه پیدا می کند و تقویت می شود. این میل برای رسیدن به تحقق خارجی از حوزه «ذهن» عبور می کند و انسان محاسبات لازم را می کند سپس به «رفتار» او ختم می شود.[16]

بنابراین هر طرحی از انسان که سه عامل « اراده، نفس و فطرت » را نادیده بگیرد و یا اینکه نتواند آنها را به درستی تحلیل نماید، به شناخت صحیح از انسان دست نمی یابد. علم «اخلاق» و «روانشناسی» اسلامی نیز می بایست از این مدل کلی تبعیت کند؛ مسلماً اخلاق اسلامی ناظر به صفات حمیده است که از توسعه گرایشات فطری در حوزه «روح» پدید می آید و همچنین اخلاق رذیله نیز محصول بسط و توسعه گرایشات نفسانی است که در حدیث عقل و جهل به آنها اشاره شده است.[17] همچنین دو اخلاق رذیله و حمیده و گرایشات حق و باطل در مرحله «ذهن» نیز موجب تقسیم اطلاعات، مفاهیم و محاسبات به حق و باطل می شود و در مرحله «رفتار» تحقق خارجی می یابد.

ب) شناخت عوامل بیرونی تأثیرگذار بر انسان

1- تکوین

برخلاف نگرش اومانیستی و مبتنی بر نگرش توحیدی، انسان و همه موجودات عالم مخلوق خدای متعال است و تحت ولایت و ربوبیت او به حرکت در می آیند. البته برخی مبانی جهان بینی عصر مدرن، خالقیت خداوند را پذیرفته اما ربوبیت و ولایت تکوینی و تشریعی او را منکر می شوند. مکتب «دئیسم» را می‌توان یكی از بنیان‌های نظری علم مدرن دانست كه در علوم انسانی نقش مبنایی برعهده دارد. دئیسم ریشه در مفهوم «خدای ساعت‌ساز» نیوتونی دارد كه خود از مواریث یهودیت تحریف شده است که خداوند همچون ساعت سازی است که پس از ساخت ساعت دیگر نیازی به سازنده خود نداشته و مستقلاً به حرکت خود ادامه می دهد.[18] در حالیکه مبتنی بر نگرش توحیدی قوام تمام هستی به خداوند عالم است و از سوی او «وجود» دائماً به موجودات افاضه می شود. طبق رویکرد اسلامی، عالم بر محور حاكميت حضرت حق بر كل خلقت، تفسير مي‏شود و همه عالم ناشي از اراده، مشيت و اوصاف جمال و جلال الهي است. يعني خداوند متعال هم خالق كل هستي است و هم براساس ربوبيت خود عهده‏دار سرپرستي و تكامل تاريخ بشري است؛ چنانكه قرآن مي‏فرمايد: «رَبُّنَا الَّذي أَعْطى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى»[19].

انسان نیز هرچند دارای اختیار و اراده است اما حول و قوه افعال او دائماً از جانب خداوند به او اعطا می شود. همچنین اراده انسان مطلق نبوده و به شرایط و مقدورات عینی و طبیعی نیز قید می خورد. بنابراین اراده انسان تحت ربوبیت خداوند و مقید به عوامل طبیعی پیرامونی عمل می کند.

2- جامعه

تأثیر پذیری «انسان» از محیط بیرونی خود امری غیر قابل انکار است. زندگی انسان ها به صورت نظام مند و تحت روابط پیرامونی با دیگران واقع می شود به گونه ای که رهایی از این روابط امری ناممکن است. از این رو، تبیین «جامعه» و مناسبات پیچیده اجتماعی در تعریف جایگاه «انسان» لازم و ضروری می نماید.

هنگامی که اراده های انسانی در سطوح مختلف به هم گره می خورند، «نظام اراده ها» شکل می گیرد و «جامعه» پدید می آید. نظام اراده ها بر حول یک اراده محوری به وحدت و هماهنگی می رسد که متعلق است به «ولی اجتماعی» است. انسان ها در نظام جامعه به نسبت موضع گیری و اراده خود در هماهنگی و تناسب با ولی اجتماعی جایگاه و منزلت پیدا می کنند. به عبارت دیگر عامل انسجام و هماهنگی این نظام، اراده محوری جامعه است که متعلق به ولی اجتماعی است. ولی اجتماعی، انسانی است که ظرفیت مدیریت اجتماعی اراده ها را داشته باشد و بتواند با اشتداد خود در موضوع هماهنگی، اراده های دیگر را سوی خود جلب کرده وآنها را سرپرستی کند. از آنجا که این کار نوعی ولایت در سطح اجتماعی است او را «ولی اجتماعی» می نامیم. اراده های اجتماعی، که با محوریت ولی اجتماعی به یک «کل واحد» و «نظام» تبدیل شده است، منشاء ایجاد روابط و آثار جدیدی است که قبل از آن از مجموع این افراد ناممکن بوده است. این روابط جدید بر پایه «همدلی، همفکری و همکاری» انسان ها بایکدیگد شکل می گیرد. براین اساس جامعه از ترکیب و قوام یافتن نظام تمایلات اجتماعی (سیاست)، نظام اندیشه‌های اجتماعی (فرهنگ) و نظام تصرفات اجتماعی (اقتصاد) حول یک محور و اراده واحد پدید می آید و همانگونه که «روح، ذهن و رفتار» ابعاد انسان بود، «سیاست، فرهنگ و اقتصاد» ابعاد جامعه است.

1/2- تقسیم جوامع به جوامع الهی و الحادی

همچنانکه «گرایش، اندیشه و رفتار» در مقیاس انسان، حق و باطل پیدا می کند، جامعه ای که با پیوند و تقوم این گرایشات، اندیشه ها و رفتارها و از «همدلی، همفکری و همکاری» انسان ها پدید می آید نیز جهت گیری حق و باطل دارد. جامعه ایمانی جامعه ای است که عناصر تشکیل دهنده آن اهل ایمان بوده و مقصد و هدف غایی آنها عبودیت و پرستش خداوند متعال است. در چنین جامعه ای در حقیقت «فطرت» انسان ها در هم تنیده شده و رشد و توسعه پیدا کرده است. در مقابل نیز در جامعه الحادی، «نفوس» به هم گره خورده موجب رشد و تکامل نفسانیات و شهوات انسان ها می شود که بر محور توسعه تلذذ و ابتهاج از دنیا گرد هم آمده اند.

در نظام اسلامی از آنجا که سرپرستی و هدایت جامعه می بایست بر محور دین و ولایت خداوند متعال صورت گیرد، «ولی فقیه» می بایست متصدی شأن ولایت اجتماعی باشد. موضوع تصرف ولایت فقیه نیز مدیریت اجتماعی در سطح توسعه و کلان است به سوی قرب الهی و اینکه همه ابعاد جامعه آهنگ عبودیت و پرستش خدای متعال به خود گیرد.

3- تاریخ

سومین عاملی که می بایست در تبیین جایگاه «انسان» در منظومه هستی مورد دقت قرار گیرد، «تاریخ» و صف بندی های آن است. جوامع مختلف در سیر تاریخ تشکیل یک مجموعه واحد را داده و به خانواده ایی مبدل می گردد که هریک از جوامع، عضوی از آن خواهند بود. هریک از این جوامع در سرنوشت تاریخ سهم داشته و دارای ارتباط حقیقی بایکدیگر می باشند. به عنوان مثال «جهت گیری های انگیزشی»، «معرفت و عقلانیت» و «ابزار و تکنولوژی» در عصر حاضر، محصول امتداد تاریخی جوامع می باشد که طی قرون متمادی رشد پیدا کرده است.

بنابراین مجموعه «انسان ها»، «جامعه» را تشکیل می دهد و از مجموعه جوامع «تاریخ» پدید می آید. همانگونه که به وحدت رسیدن جوامع بر محور اولیاء اجتماعی و از «همدلی، همفکری و همکاری» دیگر عناصر جامعه حاصل می شد، وحدت جبهه تاریخی نیز حاصل نخواهد شد جز بر محور «اولیای تاریخی». بنابراین «ولی تاریخی» محور هماهنگی و به وحدت رساندن جوامع در طول تاریخ است.

1/3- پیدایش دو جبهه حق و باطل در تاریخ

جوامع ایمانی در طول تاریخ تحت نظام روابط شامل تری پدید می آیند که جبهه تاریخی حق نام دارد. این جبهه تاریخی تحت هدایت و سرپرستی «ائمه معصومین(ع)» به عنوان «اولیاء تاریخی» هدایت و تکامل می یابد. همچنین جوامع الحادی نیز اعضای خانواده جبهه باطل می باشند که حولِ «ولی تاریخی» به وحدت می رسند. اولیای جبهه باطل نیز «شیاطین جن و انس» هستند که توسعه و تکامل استکبار و معصیت در عالم را سرپرستی می کنند.

«انسان» در نظام ولایت حق و باطل

تنها با نگاه جامع و سیستمی به منظومه هستی و ملاحظه جایگاه «انسان» در روابط با دیگر عوامل و عناصر تأثیر گذار، می توان به تبیین منزلت حقیقی انسان و تحلیل صواب از آن دست یافت. بنابر آنچه گذشت «اختیار، فطرت و نفس» به عنوان عوامل درونی و «تکوین، جامعه و تاریخ» به عنوان عوامل بیرونی، اصلی ترین محورهای تحلیل «انسان» می باشند.

اراده انسان ها در تعامل و تأثیر پذیری از یکدیگر عمل کرده و نظام اراده های اجتماعی و تاریخی را ایجاد می کنند. میزان تأثیر گذاری و تأثیر پذیری اراده ها بر یکدیگر متفاوت است؛ اراده های «ولی اجتماعی» می تواند اراده های جامعه را به وحد رساند و همچنین اراده «ولی تاریخی» اراده های در طول تاریخ را منسجم می کند و اینگونه «جامعه» و «تاریخ» پدید می آید. این تأثیر و تأثّر اراده ها بر یکدیگر به صورت «ولایت و تولی» صورت می پذیرد به گونه ای که پذیرش اراده مافوق، «تولی» به او است و هدایت و سرپرستی اراده مافوق بر اراده مادون نیز «ولایت» بر آنها می باشد. براین اساس فرایند «پیدایش، تغییر و تکامل» در «انسان، جامعه و تاریخ» تحت ساختار «نظام ولایت و تولی» خواهد بود.

همچنین با جهت گیری حق و باطل اراده ها، دو نظام ولایت و تولی «حق و باطل» شکل می گیرد ؛ نظام ولایت حق بر محور اراده اولیای معصومین«ع» و نظام ولایت باطل بر محور ائمه طاغوت. «فطرت» در وجود انسان شعبه ای از ولایت حق و «نفس» نیز شعبه ای از ولایت باطل در وجود انسان است که نقش پایگاه درونی این دو دستگاه ولایت را در انسان ایفاء می کنند.

بی شک با تغییر و تحول مبانی انسان شناسی و تبیین نسبت آن با جامعه و تاریخ، شاخه های متعددی از علوم انسانی دستخوش تحول خواهد شد. علومی از قبیل «اخلاق»، «روانشناسی»، «مدیریت»، «جامعه شناسی»، «علوم سیاسی»، «فلسفه تاریخ»، «اقتصاد» و زیر شاخه های آنها همگی بر مبانی و پیش فرض هایی از «انسان، جامعه و تاریخ» استوار است.



[1] - طلبه سطح 3 حوزه علمیه قم - پژوهشگر

دانشجوی کارشناسی ارشد رشته تاریخ تشیع

[2] - Friedrich Wilhelm Nietzsche

[3] - René Descartes

[4] - Francis Bacon

[5] - Eric Robert Wolf

[6] -Auguste Comte

[7] - emile Durkheim

[8] - شهريار زرشناس، بنيادهاي اساسي غرب مدرن، سخنراني در فرهنگسراي علوم، 30/6/1383 به نقل از: سایت باشگاه انديشه

[9] - برای تحقیق تفصیلی ر.ک : شهریار زرشناس، مقاله : مبانی نظری و مولفه های ماهوی علوم انسانی

[10] - «خلق شده است برای تو هر آنچه در روی زمین است.» البقرة: 29

[11] ـ « شناخت نفس سودمندترين دانش هاست. » غررالحكم و درر الكلم، آمدي، ص 768

[12] - «بدرستیکه نفس به بدی ها امر می کند.» يوسف: 53

[13] - « پس روى خود را متوجّه آيين خالص پروردگار كن. اين فطرتى است كه خداوند،انسانها را بر آن آفريده؛ دگرگونى در آفرينش الهى نيست.» الروم : 30

[14] ـ « خداوند همه را بر فطرت توحيد خلق كرده است. » اصول كافي، ج 2، ص 12

[15] - «سوال کردم عقل چیست؟ فرمود: آنچه که بوسیله آن خدا عبادت می شود و بهشت بدست می آید.» الكافي، ج1، كتاب العقل و الجهل، ص:10

[16] - بر این مبنا مسایل مهمی از قبیل «کیفیت فهم و ادراک، تفاهم ، احتجاج و..» در معرفت شناسی و فلسفه اخلاق قابل تطبیق است که مجال دیگری می طلبد.

[17] - رک: الكافی، ج‏1، كتاب العقل و الجهل، ص:10

[18] - شهریار زرشناس، مقاله : مبانی نظری و مولفه های ماهوی علوم انسانی

[19] - طه :50

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها