پایگاه 598 - حسن نوروزی/ يکي از موضوعاتي که درباره فکر و سليقه احمدينژاد قابل گفتن است، اعتقاد او به ضرورت استفاده از مباحث مهدويتي، به همراه برخي مباحث عرفاني در عرصه سياست و مديريت ملي و جهاني، و پيشبرد آرمان و فرهنگ انقلاب اسلامي است. احمدي نژاد از يک سو، معارف و کلام مهدويتي را به سياست اضافه ميکند و از سويي ديگر، مباحث عرفاني مرسوم را. يعني کلام مضاف و عرفان مضافِ به سياست به وجود ميآورد. البته بايد در نظر گرفت که معارف مهدويت در بيان احمدينژاد برجستهتر از معارف عرفاني است؛ و شعار اصلی احمدينژاد «دولت اسلامي» بود نه دولت عرفاني.
مهمترين نکته مصاحبه آقاي شريفزاده با روزنامه شرق (24/3/1391) و يادداشت ايشان در روزنامه ايران (8/4/1391) اين است که دولت و آقاي مشايي، مباني عرفان اسلامي را عملياتي و اجرايي ميکند و از اين طريق، به نوبه خود، به دنبال هدايت ملتها است. به نظر ميرسد آقاي شريفزاده افکار دولت را بيشتر به نفع عرفان مصطلح اسلامي تحويل ميبرد و جهت و غلظت عرفاني به آن ميدهد؛ در حالي که محور شعارهاي فرهنگي دولت، مهدويت است و براي ترسيم ابعاد جامعه مهدوي است که از برخي گزارههاي عرفاني مثل انسان کامل و ... هم بهره ميگيرد.
اگر فرض کنيم که برداشت آقاي شريفزاده درست باشد و به تعبير خودشان «پيچ ماجرا» همان باشد که ايشان ميگويند، ميتوان گفت که دولت به لحاظ فرهنگي به دنبال سياسي کردن عرفان ابن عربي و تبديل آن به قواعد مديريت سياسي و فرهنگي است؛ يعني همچون جريان «سياست متعاليه» که ميخواهد در آينده، حکمت متعاليه (فلسفه ملاصدرا) را کاربردي کند و به فلسفه سياسي تبديل کند، جريان دولت (احمدي نژاد، مشايي، شريفزاده و ...) هم ميخواهد فصوص الحکم (عرفان ابن عربي) را کاربردي کند و سياست فصوصي را تحويل دهد. (روزنامه ايران 8/4/1391) در اينجا گويا عرفان به داد اسلام و انقلاب اسلامي ميرسد و ميخواهد که مديريت ديني را در جهان، محبوب کند و نگذارد که ديگران چهرهاي خشن و عبوس از اسلام (مثل اسلام القاعده) به جهان معرفي کنند!
ملاحظاتي در حاشيه اين رويکرد وجود دارد که در ادامه به آنها اشاره ميشود. البته اين ملاحظات بيشتر ناظر به برداشتهاي آقاي شريفزاده است و غرض، بحث فرهنگي است نه اتهامزني و يا همراهي با افرادي که از هر فرصتي براي حمله به دولت خدمتگذار استفاده ميکنند:
1ـ شعار اصلي و محوري انبياي الهي و اديان آسماني «توحيد» است (در مقابل کفر و شرک و شيطنت) و شعارهايي مثل قسط و عدل و آزادي و عشق و مهرورزي و کرامت و ... از شعارهاي فرعي محسوب ميشوند که بايد مبتني بر شعار اصلي (توحيد)، تعريف شوند و گرنه معمولاً مکاتب مختلف مادي (بر محور کفر و شرک)، به راحتي اين شعارهاي فرعي را به نفع خود مصادره ميکنند و آنها را در مقابل اديان توحيدي عَلَم ميکنند. شعار اصلي جمهوري اسلامي در صحنه بينالمللي بايد «توحيد» باشد نه برخي شعارهاي فرعي. نبايد از شعار اصلي انبياي الهي و اديان توحيدي کوتاه آمد و کم گذاشت و يا آن را بهگونهاي مطرح کرد که خنثي و سازگار با مکاتب ديگر به نظر برسد. توحيد مورد نظر اسلام، توحيد حداکثري است که با ولايت و امامت اهل بيت عصمت و طهارت (ع) و شريعت حداکثري ديني در مقياس جهاني پيوند دارد و از آن، مبارزه همهجانبه با کفر و شرک در ميآيد. منتها در مواجهه با صاحبان اديان و ملتهاي ديگر ميتوان از توحيد حداقلي (به عنوان نقطه اشتراک اديان) شروع کرد و آرام آرام آنها را به سمت توحيد حداکثري رهنمون شد؛ يعني در داخل جامعه اسلام و با شيعيان با زبان توحيد حداکثري سخن بگوييم و در مقابل صاحبان اديان با زبان توحيد حداقلي (مشروط به تلاش تدريجي براي هدايت آنها به سمت توحيد حداکثري). به عبارت ديگر، با جامعه شيعي که با محرم و فاطميه و ماه رمضان و ... انس دارد، بايد با زبان قرآني و روايي و با زبان ادعيه و زيارات و در يک کلام با توحيد حداکثري سخن گفت نه حتي با زبان توحيد حداقلي. اگر در جايي به زبان حداقلي ديني با جهانيان سخن ميگوييم، آن را براي اتمام حجت و براي هدايت بدانيم نه اين که آن را زبان نهايي فرض کنيم و جذب آن شويم و به آن اکتفا کنيم. اگر به نکته مهم توجه نکنيم جامعه اسلامي دچار ابهام و سردرگمي ميشود و راضي نميشود و در مقابل زبان ما عکسالعمل نشان ميدهد و بر ما ميشورد؛ و اگر زبان ما، از گفتمان توحيدمحور فاصله بگيرد، که وضعيت بدتر هم خواهد شد.
2ـ عرفان فصوصي در عين قرابتهايي که به دين دارد، در محتوا، خطاهايي دارد که نميتوان آن را به عنوان اسلام و قرآن و معارف اهل بيت (ع) مورد استفاده قرار داد. در معارف ديني آن کسي که مظهر همه اسماء و صفات الهي است، ولي الله و معصوم (ع) است. نبايد به گونهاي سخن گفته شود که خيال شود انسانهاي ديگر هم داراي پتانسيل ظهور و بروز همه اسماء و صفات الهي هستند. بايد از گفتمان انسانمحور دست بکشيم (حتي اگر تلقي اومانيستي در ذهن نداشته باشيم) و به گفتمان توحيدمحور، اماممحور و ولايتمحور بپردازيم و همين ادبيات را براي صاحبان اديان، ترجمه کنيم؛ چون توحيد و ولايت هم از امور فطري است. وقتي اين قبيل درکهاي عرفاني وقتي به معارف اهل بيت (ع) پيوند نميخورد و تصحيح نميشود، در توضيح اصل اساسي «تولي و تبري» کم ميگذاريم و نميتوانيم بفهميم که جامعه جهاني اگر به همگرايي و حُبّ نياز دارد، قبل از آن به واگرايي و بُغض نيازمند است و همگرايي از بستر يک واگرايي عبور ميکند؛ يعني جهان قبل از آنکه به سمت وحدت پيش برود، به سمت جنگ حق و باطل پيش ميرود. نبايد به گونهاي حرکت کرد که مؤمنين با کفار، «نياز مشترک» و «جهت مشترک» پيدا کنند و «تبري»، نفي يا کمرنگ شود. بايد کاري کرد که بر جهانيان حجت تمام شود و البته خود دين، شيوه اتمام حجت را ياد داده است.
3ـ شايد يکي از پرشبههترين مطالب عرفان فصوصي همان «فص هارونيه» باشد که آقاي شريفزاده برخي از حرفهاي آقاي مشايي را تفسير سياسي از اين فص معرفي ميکند. آقاي شريفزاده به نقل از فصوص مدعي است که گوسالهپرستان دچار خطاي ديد شدهاند که گوساله را به جاي خدا فرض کردهاند و گرنه غرض آنها هم همان خداپرستي است (اينجا خداپرستي و بتپرستي به هم مرتبط شدند يا به عبارتي، بتپرستي هم، با نگرش توحيدي معنا ميشود!). لذا در برخورد با کفار و مشرکان هم بايد با عشق و مهرورزي، همه انسانها را يکسان بدانيم و بين آنها خطکشي نکنيم و سعي کنيم که خطاي ديد آنها را بر طرف کنيم و گر نه آنها هم خداپرستند!
روشن است که از اين قبيل مطالب، سياست صحيح اسلامي و انقلابي در نميآيد. سياست فصوصي ظرفيت مقابله با سياست دنياي مدرن را ندارد. سياست تراز انقلاب اسلامي سياست فصوصي نيست، بلکه سياست مبتني بر قرآن و روايات و نهجالبلاغه و زيارت عاشورا و دعاي ندبه و ... است که در ادبيات امام راحل (ره) و امام خامنهاي (مدظله) موج ميزند و بايد همين راه مستقيم امتداد پيدا کند و علوم انساني اسلامي (از جمله حکمت سياسي) بر اساس آن توليد شوند. به نظر ميرسد دولت با همه وظايف سنگيني که بر عهده دارد، نياز نيست که بار برخي خطاهاي عرفاني را هم به دوشش بگذاریم تا متکفل دفاع از آنها هم باشد!
4ـ سياست ما بايد امتداد کلام ما (معارف قرآن و روايات) و فقه ما باشد و اگر احياناً عرفان و فلسفه را در جايي به عرصه سياست ميکشانيم بايد پس از توليد کلام سياسي و فقه سياسي ما باشد و با آن هماهنگ شود. کارآمدي احتمالي عرفان فصوصي نميتواند مبناي حجيت آن باشد. اين کارآمدي را ابتدائاً بايد از معارف و فقه (تئوري اداره بشر از گهواره تا گور است) بيرون بکشيم و سپس از عرفان و فلسفه هم در حد ظرفيتشان استفاده کنيم. اسلام ناب، اسلام بر گرفته از معارف قرآن و روايات اهل بيت (ع) و ظرفيتهاي عظيم اسلام فقاهتي است و ساير علوم اسلام بايد تابع باشند و مستقلاً قابل اتکا نيستند. نميتوان رابطه عرفان و سياست را به مهندسين مسلمان سپرد، بلکه بايد متکلمين و فقها بر آن نظارت کنند. البته خلأ فقه حکومتي که به فقه سياسي منتهي ميشود در اينجا مشهود است اما با اين حال در حوزههاي علميه ظرفيتهاي قابل استفاده زيادي وجود دارد.
5- عرفان اسلامي در ادبيات و و واژگان خود، به سکولاريسم شباهت پيدا ميکند؛ نه اينکه واقعاً و مفهوماً به دنبال سکولاريسم باشد. بايد به التقاط یا انحراف ادبياتي، حساس بود و ادبيات و واژگان را هم ديني و خالص کرد؛ چرا که ادبيات، آرام آرام مفاهيم را تحت تاثير قرار ميدهد. تعبير «مکتب ايران» تعبيري سکولار است هر چند منظور ما اسلام ناب باشد. پايان اسلامگرايي، تعبير غلطي است هر چند منظور ما چيز ديگري باشد. همينطور برخي واژه هاي ديگر.
6- بايد ادبيات سياسي و فرهنگي امثال آقاي شريف زاده از ادبيات رهبري به عنوان اصليترين شاخص، دور نشود. ما احمدي نژاد را هم براي بسط گفتمان رهبري ميخواستيم و در اين مسير از او (که گفتمان انقلاب و گفتمان خدمت را شدت بخشيد) تجليل کرديم؛ لذا دوستداران وي نبايد در اين مسير خدشهاي ايجاد کنند و با اصلاح و شفافسازي مواضع، موجب ايجاد شبهات جديد نشوند.