به گزارش سرویس سواد رسانه پایگاه خبری 598، نظریه اقتصاد سیاسی رسانه بر پایه دیدگاههای مارکسیستی بنا شده و بر تأثیر مستقیم ساختارهای اقتصادی بر تولید و توزیع فرهنگ و رسانهها تأکید دارد. (مارکس: آگاهی اجتماعی نه به وسیله ی مجموعه ی افراد، بلکه به وسیلهی طبقات مسلط و مالک ابزارهای تولید سرمایه داری شکل می گیرد، متناسب است.)
این نظریه با تمرکز بر زیرساختهای اقتصادی، تحلیل رسانهها را از مصرف به تولید معطوف میکند و رسانهها را ابزارهایی برای بازتولید مناسبات نابرابر قدرت و ثروت در جوامع سرمایهداری میداند.
تأکید رویکرد اقتصاد سیاسی، بر فرایندهای اقتصادی و سیاسیِ مالکیت و کنترل رسانه هاست، در حالی که رویکرد ساختارگرا بر فرایندهای اجتماعی و فرهنگیِ قدرت ایدئولوژیک و هژمونیک در متون رسانه ای تأکید می کند.
اقتصاد سیاسی به معنای گسترده، مطالعه ی روابط اجتماعی به ویژه روابط قدرت است که به طور متقابل تولید، توزیع و مصرف منابع را شکل می دهند.
اقتصاد سیاسی رسانه به مطالعه روابط میان قدرت، سیاست، و اقتصاد در زمینه رسانهها میپردازد. این شاخه از دانش به بررسی چگونگی تأثیرگذاری قدرتهای سیاسی و اقتصادی بر ساختار، محتوا، و نقش رسانهها در جامعه اختصاص دارد. در اقتصاد سیاسی رسانه، رابطه میان مالکیت رسانهها، قوانین و سیاستهای دولتی، و تأثیر این عوامل بر اطلاعات و فرهنگ بررسی میشود.
دیدگاه کارل مارکس
کارل مارکس در نظریه خود بر این نکته تأکید میکند که آگاهی اجتماعی به واسطه طبقات حاکم و مالک ابزارهای تولید شکل میگیرد. وی میگوید: معرفت، بازتاب معیشت است و اندیشه ی حاکم در جامعه، اندیشه ی طبقه ی حاکم در جامعه میباشد. او معتقد است که طبقهای که مالکیت ابزار تولید مادی را در اختیار دارد، مالکیت ابزار تولید فکری را نیز در اختیار دارد و از این قدرت برای حفظ و تقویت منافع طبقاتی خود استفاده میکند. در این راستا، رسانهها درجوامع سرمایهداری بهعنوان ابزارهایی برای پنهانسازی تضادهای طبقاتی عمل میکنند و این تضادها را برای تودهها طبیعی جلوه میدهند.
تحلیلگران اقتصاد سیاسی رسانه
وینسنت مسکو و دیوید لوین، رویکرد اروپایی اقتصاد سیاسی ارتباطات را از رویکرد امریکایی تفکیک می کنند. آن ها بر این باورند که اندیشمندان اروپایی بیشتر به مواجهه ی نظری با نحوه ی عملکرد سیستم ارتباطات و فرهنگ می پردازند.
تحلیلگران اقتصاد سیاسی رسانه، نظیر نیکلاس گارنهام، پیتر گولدینگ و گراهام مرداک، معتقدند که رسانهها در چارچوب نظام سرمایهداری بهگونهای سازماندهی شدهاند که به بازتولید نابرابریهای طبقاتی کمک میکنند.
گارنهام تأکید میکند که تحلیل فرهنگ و رسانه باید حول محور صنایع فرهنگی و تولید مادی آنها متمرکز شود.
گولدینگ و مرداک نیز تأکید دارند که رسانهها، به دلیل تمرکز مالکیت در دست نخبگان، کنترل تولید فرهنگی را بهگونهای اعمال میکنند که موجب محدودیت جریان آزاد اطلاعات و بحثهای دموکراتیک میشود.
مکچسنی، به گسترش شرکتهای چندملیتی رسانهای و تجاریسازی رسانههای عمومی میپردازد. او هشدار میدهد که خصوصیسازی رسانهها و حذف نظارتهای دولتی، قدرت شرکتهای بزرگ را افزایش داده و خطر قرار گرفتن فرهنگ عمومی تحت کنترل منافع خصوصی را افزایش میدهد.
رویکردهای اروپایی و آمریکایی
رویکرد اروپایی |
بررسی نظری عملکرد سیستمهای ارتباطات و فرهنگ |
رویکرد آمریکایی |
نقد سیستمهای رسانهای و نحوه بازتولید ایدئولوژیهای مسلط |
رویکرد اقتصاد سیاسی انتقادی
رویکرد اقتصاد سیاسی که در این نوشته مدنظر می باشد، اقتصاد سیاسی انتقادی است. اقتصاد سیاسی انتقادی دارای ویژگی هایی است که آن را از اقتصاد رایج و مرسوم متمایز می سازد:
1. کل نگر است، 2. تاریخی است، 3. به موازنه ی بین مؤسسات سرمایه داری و مداخله ی عمومی توجه دارد، 4. از مسائل فنی صرف فراتر می رود تا به مسائل اخلاقی اساسی یعنی عدالت، برابری و مصلحت عمومی بپردازد.
تأثیر ساختارهای اقتصادی بر رسانهها
گولدینگ و مرداک، سه زمینه ی تحلیل در اقتصاد سیاسی ارتباطات را چنین برمی شمارند: «اقتصاد سیاسیِ تولید کالاهای فرهنگی»، «اقتصاد سیاسی متونِ فرهنگی و ارتباطی» و «اقتصاد سیاسی مصرف فرهنگی».
اقتصاد سیاسی تولید کالاهای فرهنگی به تولید معنا به عنوان ابزاری برای اعمال قدرت نگاه میکند. این رویکرد تضاد بین اندیشههای مربوط به رسانهها به عنوان حوزهای عمومی و واقعیت مالکیت خصوصی متمرکز را برجسته میسازد.
تحلیل متن در اقتصاد سیاسی انتقادی بر این نکته تأکید دارد که گفتمانها در وضعیت خام خود، به ندرت برای مصرف عمومی در دسترس هستند و گفتارهای سیاسی رسانهها غالباً شکلگیری گفتمان عمومی را تحت تأثیر قرار میدهند. این رویکرد متعهد است که توضیح دهد چگونه پویایی اقتصادی تولید، برخی اشکال فرهنگی را نسبت به دیگران پیشبرده و در نتیجه، گفتمانی عمومی شکل میدهد.
اقتصاد سیاسی مصرف فرهنگی با به چالش کشیدن استدلالهای طرفداران فلسفه بازار آزاد و قرائتهای متکثر در مطالعات فرهنگی، استقلال مصرفکننده را غیرممکن میداند. در این رویکرد، دو جنبه اصلی بررسی میشود:
خصوصیسازی وتجاریسازی رسانهها
رابرت مک چسنی در مقاله ی مبارزه ی جهانی برای ارتباطات دموکراتیک، با اتخاذ رویکرد انتقادی به رشد و گسترش فعالیت های مؤسسات سرمایه داری و شرکت های چند ملیتی در قلمرو ارتباطات، می نویسد: «آن چه رشدِ شرکت های جهانیِ رسانه ایِ حال و آینده را رقم زده است، تجاری شدنِ گسترده، حذفِ نظارت و خصوصی سازی سیستم های تلویزیونیِ داخلی است.
به طور خلاصه، دورانِ حاضر دورانی است که در آن، بیشتر برنامه های تفریحی و خبری را تعدادِ انگشت شماری از شرکت های بزرگ، که مواضع سیاسی سودجویانه و جهان مدارانه ای درباره ی مسایل مهم اجتماعی دارند، تهیه می کنند.پیامدهای این امر برای دموکراسیِ سیاسی، نگران کننده است»
اهمیت تحلیل ساختارهای مالکیت و قدرت
به طور کلی، نظریه اقتصاد سیاسی رسانه تلاش میکند تا ساختارهای مالکیت و قدرت در رسانهها را به عنوان عوامل اصلی در تعیین محتوا و تأثیرات فرهنگی آنها مورد تحلیل قرار دهد و بر لزوم بررسی این عوامل بهعنوان عناصر اساسی در فهم عملکرد رسانهها تأکید دارد.