امام صادقعليهالسلام در وصيتبه عبدالله بن جندب مي فرمايد:
ياابن جندب، قديما عمر الجهل و قوى اساسه و ذلك لاتخاذهم دين الله لعبا حتى لقد كان المتقرب منهم الى الله بعلمه يريد سواه اولئك هم الظالمون.
«جهل» در فرهنگ اسلامى
امام صادقعليهالسلام دراين فراز از سخن خود مىفرمايند: از ديرباز، بنيان جهل و نادانى قوى گرديده، بازارزش رونق گرفته، پايههايش محكم شده و ريشه دوانده است. امامعليهالسلام در ادامه فرمايش خود، يكى از عوامل رونق دهنده بازار جهل و تحكيم آن را اين مىداند كه دين خدا را به بازى گرفتهاند، آن چنان كه حتى كسانى كه علم خود را وسيله تقرب به خدا قرار دادهاند نيز مقصد و نيتشان خدايى نيست و دنبال غير او هستند. سپس حضرت آنان را ستمگران و ستمپيشگان معرفى مىكند.
براى تبيين اين فراز از روايت مزبور، نياز به توضيح چند نكته است:
اولا، منظور حضرت از اينكه مىفرمايند: «از ديرباز اساس جهل محكم شده، بازارش رونق گرفته و رواج يافته است»، چيست؟ ثانيا «جهل» به معناى ندانستن يك سلسله مفاهيم يا روابط بين پديدههاى طبيعى است. اسباب و مسببات جهان چه ربطى به دين دارد؟ هر قومى از گذشته تاكنون براى شناخت مسائل عالم زحمت كشيدهاند، درس خواندهاند، آزمايش كردهاند و به همان مقدار جهلشان را برطرف كردهاند و به علم دستيافتهاند تا آنجا كه در هر رشته، از هندسه و رياضى و مكانيك و ديگر علوم متخصصانى تربيت نمودهاند. پس اين سخن كه «جهل از قديم رواج پيدا كرده است، آن هم به دليل اينكه دين خدا را به بازى گرفتهاند» يعنى چه؟
منظور حضرت صادقعليهالسلام از «جهل» در اين روايت، جهلى نيست كه در مقابل معلومات مادى به كار مىبريم. از نظر انبيا و اولياعليهمالسلام، معلوماتى كه سعادت انسان مرهون يادگيرى آنهاست اينگونه معلومات مادى نيست. دانشهايى را كه هر كس بايد براى نيل به سعادت بياموزد، در هر شرايطى از زندگى اجتماعى كه قرار دارد و در هر زمانى زندگى مىكند، مربوط به اعتقادات و اصول دين است; شناختخدا، سرنوشت انسان، جهان آخرت، راه صحيح زندگى و مانند آن كه به وسيله انبياعليهمالسلام تبيين مىشود. علمى كه بشر بدان نيازمند است و اگر نداشته باشد جاهل است اينگونه علمهاست، حتى اگر در ساير زمينهها فيلسوف دهر باشد. كسى كه نداند سرنوشت زندگىاش چه مىشود، پس از مرگ به چه عالمى مىرود و چه سرنوشتى در انتظار اوست جاهل است، اگرچه سفينههاى فضاپيما بسازد. «جهل» در فرهنگ انبيا و اولياعليهمالسلام و قرآن به اين مفهوم است. اين معنا با آنچه در بين ما متداول است فرق مىكند.
امام صادقعليهمالسلام پس از اينكه اين دسته از جاهلان را معرفى مىكند، مىفرمايد: آنها بيشترشان مؤمن نيستند. درباره سرگذشت اقوام پيامبران گذشتهعليهمالسلام هم كه قرآن سخن مىگويد، مىفرمايد: ايمان نياوردند، بجز اندكى از ايشان; مانند قوم حضرت هود، صالح، نوحعليهالسلام و ديگران.
عامل اصلى رواج جهل در بين مردم
اينكه چرا مردم اينقدر در جهل فرو رفتهاند و از علوم و معارفى كه خداى متعال به وسيله انبياعليهمالسلام در اختيارشان گذاشته استفاده نكردهاند، دلايل گوناگونى دارد; يكى از دلايل آن، كه ما نيز از آن غفلت داريم، اين است كه اصولا رواج جهل موجب مىشود زورمداران بر مردم مسلط شوند و نگذارند انبياعليهمالسلام دعوت خود را گسترش دهند. هميشه مستكبران و زراندوزانى كه اموال خود را; ف از راه حرام به دست آوردهاند، نمىخواستهاند دعوت انبياعليهمالسلام عموميت پيدا كند; زيرا بايد از زورگويىها و زراندوزىهايشان دستبرمىداشتهاند. اما اينان مىخواستهاند بر مردم حكومت كنند.
از ديگر عواملى كه موجب رواج جهل در جامعه و دست نيافتن مردم به معارف الهى مىشود كه به وسيله انبياعليهمالسلام نازل آن شده است كه كسانى كه - به اصطلاح - ديندار هستند و خود را حامل اين علوم و معارف و پيرو پيامبرانعليهمالسلام و حتى متولى دين مىدانند، خودشان دين را جدى نمىگيرند، بلكه آن را وسيلهاى براى سرگرمى، امرار معاش و ديگر اغراض دنيوى قرار مىدهند. وقتى خود متدينان و متوليان دين، آن را جدى نگيرند، آيا مىتوان توقع داشت كه حرف آنها در ديگران اثر كند؟ مردم به اينها نگاه مىكنند، همان راهى را مىروند كه آنها رفتهاند، همان كارى را ياد مىگيرند كه آن انجام مىدهند، هرچند بازى با دين خدا باشد. اين يكى از عواملى است كه مانع رواج دين در جامعه مىشود، بلكه حتى موجب مسلط شدن جهل بر مردم و محروميت آنها از معارف و حقايقى مىشود كه انبياعليهمالسلام در اختيارشان مىگذارند.
آنگونه كه تاريخ نشان مىدهد و متون دينى نيز مؤيد آن است، عامل اصلى انحرافات مردم «جهل» بوده است. در اين ترديدى نيست; چون اصل فطرت مردم بر دين و خداپرستى نهاده شده است و آنها به طور ناخودآگاه آن را درك مىكنند و از اينرو، در پيشگاه آفريدگار جهان كرنش مىنمايند. شايد در قرآن، نتوان موردى را پيدا كرد كه دلالت كند بر اينكه برخى از انسانها هيچ دينى نداشتهاند; همه جا سخن از اين است كه كسانى بودهاند كه بتيا ماه يا خورشيد مىپرستيدهاند. اما موردى را نمىتوان يافتحاكى از اين كه عدهاى هم بودهاند كه هيچ پرستشى نداشتهاند.
در تحقيقات تاريخى و ديرينهشناسى هم هر قدر تعمق مىشود، مواردى به چشم مىخورد كه بر وجود اديان و پرستش اقوام دلالت دارد. اين بدان دليل است كه فطرت مردم بر پرستش آفريدگارشان بنا شده است، اما در اثر عواملى گوناگون، به جهل كشيده مىشوند; مثلا، ادعا مىكنند خدا دخترانى دارد، كه همان فرشتگان هستند، بتها عامل شفاعت ما نزد خدايند و... خداوند در اشاره به اين عقيده خرافى، از قول آنها مىفرمايد: «ما نعبدهم الا ليقربونا الى الله زلفى» (زمر:3); آنها را عبادت نمىكنيم، مگر براى اينكه ما را به خدا نزديك كنند.
يا مثلا، «وثنيين»، كه بعدها مسيحيان عقيده به «تثليت» را از آنها اخذ كردند، به چند خدايى اعتقاد داشتند. به همين دليل، مسيحيان مىگويند: حضرت عيسىعليهالسلام - نعوذ بالله - پسر خداستيا مىگويند: ما پسران خدا هستيم، پدرمان هم در آسمانهاست.
اين تعبيرات ناشى از جهل است. اينگونه عقايد خرافى در بسيارى از اديان و مذاهب وجود داشته، از گذشته ترويج مىشده، كسانى هم بودهاند كه از جهل مردم سوء استفاده مىكردهاند و خودشان را به عنوان واسطه ميان خلق و خالق معرفى مىنمودهاند; مثلا، از مردم پولى مىگرفتهاند تا آنها را با خالق يا مسيحعليهالسلام ارتباط دهند يا گناهانشان را ببخشند. هنوز هم كمابيش در بين مردم از اينگونه جهالتها وجود دارد و برخى از آنها به نفع خود بهره مىبرند.
انبياعليهمالسلام آمدند تا جهل مردم را برطرف سازند، تحريفات اديان گذشته را اصلاح نمايند و اختلافات را حل كنند. قرآن كريم يكى از اهدافتبعثت پيامبرانعليهمالسلام را اصلاح انحرافات و تحريفاتى مىداند كه در دين پديد آمده است; «ليبين لهم الذي يختلفون فيه.» (نحل:39) اما در تفسير كلام پيامبرانعليهمالسلام هم اختلافنظر پيش مىآيد و در نتيجه، عدهاى مبتلا به جهالت مىگردند. «تابو» به همين نحو به وجود آمده; يعنى در اثر جهلى كه مردم در زمينه دين و ارتباط با خدا داشتهاند.
اما دليل اينكه چرا جهل از جامعه ريشهكن نشده آن است كه هميشه عدهاى به اين جهالتها دامن زدهاند، علىرغم اينكه عدهاى در اصلاح افكار مردم و زدودن جهالت از آنها مىكوشيدهاند. اين جهالتها در مردم ريشه دوانده، ريشهاش هم محكم شده است. از جمله عواملى كه موجب رواج جهل در جوامع بوده رفتار دينداران است. وقتى مردم ديدند كسانى كه خود را متدين معرفى مىكنند، پير و انبياعليهمالسلام مىدانند و براى دين، خود را سينه چاك مىشمارند، خودشان دين را جدى نمىگيرند، دچار جهالت مىشوند.
در سفرى كه چندى پيش به امريكاى لاتين داشتم، يكى از كشيشها صريحا مىگفت: «مردم اين منطقه به حرف ما اسقفها و كشيشها اعتنايى نمىكنند، حرفهاى ما را باور ندارند.» بعد به طور خصوصى به من گفت: «نه تنها مردم حرفهاى ما را باور ندارند، بلكه خودمان هم اين حرفها را باور نداريم.»
از نظر آنها، دين وسيلهاى براى زندگى كردن است، به اين دليل، اگر به دروغ بودن آن هم معتقد نباشند، آن را جدى نمىگيرند، در حد آداب و رسومى است كه از قبل آن، ارتزاق مىكنند. وقتى دين جدى گرفته نمىشود، به صورت بازيچهاى در دست آنها درمىآيد و براى آنكه سفره زندگيشان رنگين شود سعى در تبليغ آن مىكنند و آن را به صورتى براى مردم تفسير مىكنند كه خوششان بيايد، تا به آنها اقبال نشان دهند. گاهى هم اين كار خود را اينگونه توجيه مىكنند كه براى آنكه مردم از دين دور نشوند، ما مجبوريم آن را اينطور تبليغ كنيم. امروزه كليساها كمابيش همين كارها را مىكنند. بسيارى از اعمال بود كه قبلا حرام بود و با آن مبارزه مىكردند، اما وقتى ديدند نمىتوانند در مقابل مردم مقاومت كنند، عقبنشينى كردند و آنها را حلال شمردند. نه به دليل اينكه دليل جديدى پيدا كردهاند، بلكه به دليل آنكه مىگويند اگر اين كار را نكنيم، همين مقدار اعتقادى را هم كه مردم نسبتبه مسيحيت دارند از دست مىدهند و آن را انكار مىكنند. يا فوو مثلا، روزه گرفتن به طور كلى، از دين مسيحيت طرد شده است. در پيامى كه پاپ در عيد پاك گذشته به مسيحيان داد، صريحا از مردم خواست: حال كه روزه غذا نمىگيرند، يك روز «روزه تلويزيون» بگيرند - يعنى: يك روز تلويزيون تماشا نكنند - كه البته هيچكس هم به حرف او گوش نداد.
به اين صورت، در مسيحيت، يكى پس از ديگرى احكام دينى لغو مىشود. اين كار سابقه تاريخى هم دارد. «اصحاب سبت»، كه قرآن از آنها نام مىبرد، يكى از اقوام بنىاسرائيل بودند كه دين خدا را به بازى گرفتند; آنها از صيد ماهى در روز شنبه نهى شده بودند. اما براى آن كه هم در ظاهر، دستور خدا را اطاعت كرده باشند، هم منفعت اقتصاديشان را به دست آورند، كنار دريا حوضچههايى درست كردند. روزهاى شنبه، كه به صيد نمىرفتند، در حوضچهها را باز مىكردند، ماهىها كه وارد مىشد، در آنها را مىبستند و روز يكشنبه آنها را صيد مىكردند. خداوند به دليل اين كارشان، آنها را عذاب كرد; به شكل بوزينه مسخ شدند; چون دين خدا را به بازى گرفته بودند; «قلنا لهم كونوا قردة خاسئين.» (اعراف: 166) يا مثلا، برخى ديگر كه «ربا» را به صورتى دلخواه تعريف مىكردند.
بنابراين، اين قبيل كارها از گذشته سابقه داشته، از طرف ديندارها هم اين كارها انجام مىشده، نه از طرف بىدينها كه اصل اين مسائل را منكر مىشدهاند. آنها با دين خدا بازى مىكردهاند يا در عمل، آن را جدى نمىگرفتهاند; چنان كه گويى احكام شرعى مثل بعضى آداب و رسوم عرفى است كه اگر رعايت نكنند در سرنوشتشان اثرى ندارد; مثلا، همانطور كه در عرف، به صورت تعارف و بازى لفظى، به همديگر مىگويند: «قربانت، تصدقت، نوكرتم و...»، اما حاضر نيستند حتى كمى موى خود را براى ديگرى فدا كنند، احكام شرع را هم در مورد نماز و روزه و ديگر مسائل شرعى به همين صورت مىدانند. دين را جدى نمىگيرند، همين هم موجب بدبختى خودشان و مانع آشنايى ديگران با حقايق دين مىشود.
وقتى مردم ببينند دين در جامعهاى رواج دارد و آثار خوبى بر جاى مىگذارد، به آن علاقهمند مىشوند، اما وقتى مىبينند كسانى كه دم از دين مىزنند، خودشان اهل عمل نيستند، حرفشان در ديگران اثر نمىكند. امام صادقعليهالسلام در وصيتخود، خطاب به شيعيان، نسبتبه اين مساله تاكيد كردهاند; به كسانى كه ادعا مىكنند پيرو ايشان هستند، مذهب ايشان را ترويج مىكنند، راه ايشان را صحيح مىدانند و به ايشان عشق مىورزند.
وظيفه ما در مقابل دين خدا
امروز ما مخاطب اين سخن امام صادقعليهالسلام هستيم. بايد دين خدا را جدى بگيريم; هم عقايد مربوط به دين را، هم ارزشهاى اخلاقى و هم دستورات عملى آن را. با احكام خدا بازى نكنيم. مواظب باشيم، هم خودمان نسبتبه آنها در عمل، بىاعتنايى نكنيم و هم در تفسير و توضيح آنها درست رفتار نماييم، وگرنه مسؤول جهل و كفر ديگران خواهيم بود.
مىگويند: از يكى از علماى يزد پرسيده بودند كه چرا اينقدر گريه مىكنيد؟ فرموده بود: «مىترسم در قيامت، به من بگويند: مسؤول مسلمان نشدن يهوديان يزد تو هستى; اگر رفتارت درستبود، اگر به وظيفهات عمل مىكردى، يهودىها از تو مىآموختند و مسلمان مىشدند.» اين سخنان از كسانى كه اهل محاسبه و مراقبه هستند بعيد نيست. به همين دليل، امام صادقعليهالسلام ما را مسؤول جهل مردم معرفى مىكند: «ياابن جندب، قديما عمرالجهل»; اى پسر جندب، از گذشته، بنيان جهل آباد شده «و قوى اساسه» و پايهاش محكم گرديده است، چرا؟ «و ذلك لاتخاذهم دين الله لعبا»; و اين به آن دليل كه دين خدا را به بازى گرفتهاند.
فرق «لعب» با كار جدى در اين است كه در كارهاى جدى، انسان مىداند كه حقايقى وجود دارد و با واقعياتى نفسالامرى سر و كار دارد; مثلا، غذا كه مىخورد، مىداند گرسنگى واقعا وجود دارد; غذايى هم هست، مىخورد تا سير شود. اما در كارهاى لعب يا گفتوگوهاى غير جدى، واقعا نمىگويد: «قربانت، تصدقت و...»
بر همين اساس، رفتارهاى انسان از دو بخش تشكيل مىشود: رفتارهاى جدى و واقعى كه به لوازم آن مستلزم است و رفتارهاى غير جدى و لعب كه كارى را جدى نمىگيرد; مانند سرگرمىها يا تعارفات معمول.
كسانى كه دين خدا را بازى به حساب مىآورند، اعمال عبادى مردم - همانند مسجد رفتن آنها را هم مثل آداب و رسوم و تعارفات معمول، غير جدى به حساب مىآورند، عمل به دستورات و احكام دين را هم بازى مىدانند و آنها را به دلخواه مردم تفسير مىكنند تا مردم از آنها خرسند شوند، مشترى بيشترى پيدا كنند. ديگر مردم هم وقتى به اينها نگاه مىكنند، نمىتوانند دين را جدى بگيرند: «حتى لقد كان المتقرب منهم الى الله بعلمه يريد سواه»; تا آن جا كه كسانى كه مىخواستند با علمشان (علوم دينى، نه علومى مثل فيزيك و شيمى) به خدا تقرب پيدا كنند، غير او را قصد كردهاند. «اولئك هم الظالمون»; آنان همان كسانىاند كه (بر بشريت) ظلم كردهاند، (همانگونه كه بر خودشان نيز ظلم نمودهاند.) ادامه دارد.