وي درمبارزات منجر به پيروزي انقلاب اسلامي شرکت داشت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی از سوی کمیته انقلاب برای مبارزه با منافقان به شمال کشور اعزام شد. در 10مهر 1359 به عضويت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و تا 29 شهریور1360فعاليت کرد. مدتی مسئول روابط عمومی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی یزد بود. آنگاه برای فراگیری علوم دینی به قم رفت وهمزمان با تحصیل بارها در جبهه حضور یافت و درعملياتهای مختلفی مانند: مجنون، فاو، والفجر 2و 8، حاج عمران و بیت المقدس 2 شرکت کرد. او در 23 فروردین 1365 بر اثر اصابت ترکش به پا، دست و پهلو مجروح شد.
ساعتیان را «الهی» لقب داده بودند؛ چون معنویت و روحانیت فوقالعادهای داشت.
محمودرضا در سال 1364 ازدواج كرد و دو فرزند به نامهای سلمان و ابوذر از خود به یادگار گذاشت.
وي نامههایی برای فرزندانش از سنین 7 تا 17 سالگی نوشته و در آنجا با فرزندانش به گفتوگو نشسته است. کتابی تحت عنوان «آن نامهها که از بهشت میآیند» به قلم محمد رضا محمدی پاشاک، توسط نشر شاهد در رسای این سردار شهید منتشر شده است.
ساعتیان در یکی از نامه هایش در تاریخ 19 اسفند 1364 چنین نوشته است:
« حتماً می خواهید بدانید که حالم چه طور است و در کجاهستم. در این صبح زودی که هنوز خورشید عالم تاب سر بر نیاورده است، صدای لک لکهای جزیره درهم پیچیده است و گوش انسان را نوازش میدهد. هوای ملایمی که از روی نیزارها بلند میشود، روح را طراوتی دیگر میبخشد. روبروی من «هورالهویزه» است. تمام سطح آب را نیزارها پوشاندهاند، گاه گاهی هم خمپارهای به زمین میخورد و از صدای آن مرغابیها از میان نیزارها به آسمان پروازمیکنند و تمام آسمان را سفید میکنند...
در نامه ای دیگر از او آمده است:
هر قطره خونی که از بدن شهیدی به زمین میریزد، مسئوليت ما را سنگینتر میکند. فردای قیامت همه ما مسئولیم. این شهیدان جلوی تک تک ما را میگیرند و سؤال میکنند: ما برای انقلاب و اسلام خون دادیم، شما چه کردید؟ چه جوابی داریم به آنها بدهیم؟ الآن وقت غفلت نیست، میدان عمل و کار آماده است. باید از این خواب غفلت بیدار شد.
اگر کسی مرد عمل باشد هم می تواند با جان خود و هم با مال خود امتحان خوبی بدهد و به راستی که خدا بندگانش را امتحان میکند. شخصی را به مالش امتحان میکند ببیند این شخص چقدر میتواند از مالش در راه خدا بگذرد و گاهی هم کسی را امتحان میکند که ببیند او تا چه اندازه حاضر است از جانش در راه خدا بگذرد.»
وی سرانجام در روز ششم خرداد 1367 در تک نفوذی عراق در منطقه شلمچه، در حالیکه فرماندهی گردان امام علی (ع) را به عهده داشت، بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسيد.
گزیدهای از وصيتنامه شهيد:
... شما را وصيت میکنم که از غافلان نباشید که روزی برسد که حسرت بخورید که عمر برباد رفت و پایم لب گور رسید، ولی آمادگی ندارم و بهترین توشه برای این سفر بزرگ که منزل گاهها و عقبههای هولناک دارد، تقوا و عمل صالح است... .