به گزارش سرویس سواد رسانه پایگاه خبری 598، در دنیای امروز، رسانهها نقش بیبدیلی در شکلدهی به نگرشها، باورها و حتی احساسات عمومی جامعه دارند. در حالی که رسانهها میتوانند آگاهیبخش و آموزشی باشند، در مواردی خاص، به خصوص با تکرار مداوم پیامها و نمایشهای خاص، توانایی بالایی در ایجاد اضطراب و بیقراری در میان افراد جامعه پیدا میکنند. نظریه "کاشت" که توسط جورج گربنر مطرح شد، بیانگر این موضوع است که تکرار مداوم پیامهای خاص در رسانهها، به تدریج بر باورها و دیدگاههای مخاطبان تأثیر گذاشته و میتواند واقعیت ذهنی آنها را تغییر دهد.
با افزایش تعداد سریالهای شبکه خانگی و همزمانی آنها در نمایش محتوای خشونتآمیز، نگرانیهایی در خصوص تاثیر این تصاویر بر ذهن مخاطبان مطرح شده است. تحلیلگران رسانه بر این باورند که تکرار مداوم صحنههای خشونت در سریالهای مختلف میتواند بر نگرش و ادراک مخاطبان از واقعیتهای اجتماعی تأثیر بگذارد.
طبق نظریه کاشت، که توسط جورج گربنر ارائه شده است، رسانهها با تکرار پیامهای خاص، میتوانند تصویری از واقعیت را در ذهن مخاطبان شکل دهند. در این مورد، تکرار صحنههای خشونتآمیز ممکن است این تصور را در افراد ایجاد کند که خشونت جزئی از زندگی روزمره است و میزان آن در جامعه بسیار بیشتر از واقعیت است.
ترویج اضطرابهای اجتماعی
این موضوع از آن جهت حائز اهمیت است که همزمان چندین سریال شبکه خانگی با محتوای خشونتآمیز در حال پخش است و تکرار این پیام در چندین منبع رسانهای میتواند تأثیرات کاشتی قویتری بر مخاطبان داشته باشد. به اعتقاد کارشناسان، این مسئله نیازمند "نقد جدی" و تحلیل محتوای رسانهای است تا از تأثیرات مخرب آن بر نگرشهای اجتماعی و روانی مخاطبان جلوگیری شود.
یکی از معروفترین مثالهای نظریه کاشت در ایالات متحده مرتبط با نمایش مداوم خشونت در تلویزیون است. تحقیقات نشان داده است که بینندگان مکرر برنامههای خشونتآمیز تلویزیونی، به مرور زمان احساس ناامنی بیشتری دارند و باور دارند که خشونت در جامعه بسیار بیشتر از واقعیت است. این پدیده که به عنوان "سندرم جهان خطرناک" (Mean World Syndrome) شناخته میشود، بر اثر کاشت تصویر خشونتآمیز رسانهها از جهان رخ میدهد.
نمایش مداوم خشونت و جرم
اخیرا در بسیاری از سریال های شبکه خانگی، تصویرسازی مداومی از فقر و جرم دیده میشود. مخاطبان این سریال ها به تدریج به این باور میرسند که فقر و جرم بخش جداییناپذیر از جوامع است و هیچ راهحلی برای برطرف کردن این مشکلات وجود ندارد.
این تصویرسازی نه تنها نگرش عمومی نسبت به فقر را تغییر داده، بلکه موجب تقویت کلیشهها درباره جوامع فقیرتر و مناطق حاشیهنشین شده است و به احساس بدبینی و ناامیدی دامن زده است.
نتیجه گیری