به گزارش پایگاه 598 به نقل از فارس،عشق به امام حسین(ع) زمان و مکان نمیشناسد، اگر درهای زمین را برای این ابراز ارادت ببندند، راهی دیگر باز میشود به گونهای که عاشقان این بار بر روی اقیانوس هند نام حسین(ع) را بر زبان جاری میسازند، «سفینة الزهرا» نام لنجی است که با خیال راحت و فارغ از سختگیری مسئولان محلی به برپایی هیأتی حسینی (ع) همت میگمارد.
قمر حسن خان معروف به شهیدی مسئول «سفینة الزهرا» متولد 1345 شمسی در بمبئی هند است، همزمان با انقلاب اسلامی به نشر و ترویج اسلام در شهر خودش پرداخت، با اینکه امام خمینی(ره) را از نزدیک ندیده بود، اما عاشقانه خبرهای جبهه را دنبال میکرد و به شیوه خودش به تبلیغ اسلام در بمبئی پرداخت، تا اینکه کاسه صبرش به سر آمده و راهی ایران میشود تا اینکه در سال 79 بار دیگر به بمبئی بر میگردد و برای عزاداری امام حسین(ع) به شیوهای نو همت میگمارد. عاشق حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) است و سربند «یا فاطمة الزهرا» را همیشه به پیشانی دارد. در ادامه بیشتر با قمر حسن خان آشنا میشوید:
هندیهایی که در بمبئی مبلغ انقلاب شدند
*چه زمانی با ایران و اندیشههای امام خمینی(ره) آشنا شدید؟
-تقریباً اوایل جنگ بود که با ایران و حضرت امام(ره) آشنا شدم، یک روز هنگامی که به مسجد جامع رفته بودم، یکی از دوستان نزد من آمد و گفت: نمیخواهی یک کار خوب انجام بدهی؟ من هم گفتم: چرا که نه! بعد از آن مجلات و روزنامههای ایرانی به زبان اردو و انگلیسی را از خانه فرهنگ جمهوری اسلامی ایران در بمبئی می گرفتیم و در کل شهر بمبئی و مراکز فعال به خصوص مساجد میفرستادیم، آن زمان من فارسی بلد نبودم، مردم وقتی این ترجمهها را میخواندند گریه میکردند.
بعدها هم با شخصی به نام «عباس فراهانی» -اهل خیابان نیروی هوایی قم- که مسئول انجمن دانشجویان ایرانی بود آشنا شدم و برای مبارزه با منافقین به آنها کمک می کردیم. بعد از ایشان هم آقایی به نام «ایرج رسولی» -که اهل اهر آذربایجان بود- مسئول انجمن شد و با ایشان هم همکاری داشتیم.
ایرانیها وقتی وارد فرودگاه بمبئی میشدند، منافقین اعلامیه پخش میکردند، بسیاری از آنها خیلی دلشان خالی میشد، آنها فکر میکردند منافقین خیلی در هند نفوذ دارند
*در آن زمان جو بمبئی نسبت به ایران چگونه بود؟
-آن موقع حزب توده،منافقین و طرفداران بختیار خیلی فعالیت میکردند، کسی هم چیزی به ما نمیگفت، در واقع انتخاب مسیر و روش صحیح در اثر همان خونهای پاکی بود که در ایران و در دفاع مقدس ریخته میشد، منافقین در شهر بمبئی همه امکاناتی داشتند از ماشین بنز، امکانات تا پول، مسئولین محلی آنجا با منافقین خیلی همکاری میکردند.
در آن زمان هفتهای دو مرتبه هواپیما از ایران به بمبئی میآمد، ایرانیها وقتی وارد فرودگاه میشدند، منافقین اعلامیه پخش میکردند، بسیاری از آنها خیلی دلشان خالی میشد، آنها فکر میکردند منافقین خیلی در هند نفوذ دارند، در حالی که این گونه نبود، منافقین فقط بازی میکردند که به مردم نشان دهند خیلی نفوذ دارند.
حزب مسعود رجوی در آن زمان روی دیوارهای آنجا مانند دیوارهای روبروی هتلهای 5 ستاره و جاهای حساس بمبئی علیه حضرت امام(ره) مطلب مینوشت، ما آن موقع در روز دستفروشی میکردیم و پول در می آوردیم، رنگ روغن میگرفتیم و از شب تا صبح آنها را پاک میکردیم، حزب بختیار هم با عکس بختیار فعالیت میکرد، شبانه میرفتیم عکس بختیار را سیاه میکردیم، حزب توده هم شبرنگ میزد.
منافقین برای راهپیمایی علیه ایران و امام(ره) چندصد نفر از مردم فقیر را اجیر می کردند و به هر نفری 50 روپیه میداد که آن زمان به پول ایران هزار تومان میشد، یادم است کت برادر بزرگم که مدیر مدرسه بود را پوشیدم و به عنوان خبرنگار به میان جمعیت رفتم و سؤال میپرسیدم، یکی از منافقین آمد و از من پرسید از کدام روزنامه یا خبرگزاری هستی؟! گفتم از روزنامه هندوستان تایمز هستم و همه اطلاعات و بروشورهای خود را در اختیار من قرار دادند!
آن زمان نه حضرت امام(ره) را دیده بودم و نه به ایران سفر کرده بودم، تقریباً سی و چند سال پیش، بین سالهای 60 تا 67 شب و روز بیدار میماندیم و کار میکردیم، یک اتاق درست کرده بودیم که آن را با عکس شهدا تزیین کرده بودیم و از کل هند افرادی که به آنها روزنامه و مجله میفرستادیم – نه فقط شیعیان؛ بلکه برادران اهل سنت و حتی غیرمسلمانان – و به نظام جمهوری اسلامی علاقهمند بودند، به ما نامه میفرستادند. بعضی تشکر میکردند، بعضی هم درخواست تعداد بیشتری روزنامه و مجلات را داشتند، ما هم به نامههای آنها پاسخ میدادیم.
ماجرای پخش اعلامیه انقلابی در بیتالله الحرام
*درباره پخش اعلامیه در خانه خدا برایمان میگویید؟
-بعد از حادثه هتک حرمت حرمین شریفین توسط آلسعود و به شهادت رسیدن حجاج بیتالله الحرام در ششم ذیالحجه سال 66 شمسی و شنیدن خبر آن بسیار ناراحت شدم، خودم را در اتاقی زندانی کردم و شب و روز گریه میکردم؛ به حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) گفتم دیروز شما را شهید کردند و حالا فرزندان شما را. در حج سال 67 هیچ ایرانی به حج اعزام نشد، قرار بر این شد که در مکه معظمه بعد از اقامه نماز مغرب اعلامیهای در ششم ذیالحجه به زبان انگلیسی و عربی منتشر شود، در جلسه گفتند چه کسی حاضر است که این اعلامیه را در خانه خدا پخش کند، خیلی این کار خطر داشت، من قبول کردم، یک دست لباس عربی گرفتم و اعلامیهها را با کش تا پایین زانو بستم و بعد از نماز مغرب یکی یکی کشها را باز میکردم و اعلامیه را روی زمین پخش میکردم و مردم آنها را برمی داشتند.
هند که رسیدم، ایام فاطمیه اول بود، این قدر حالم بد شد که به کما رفتم و دکترها از من قطع امید کرده بودند، اما به لطف حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) دوباره زندگی جدیدی یافتم
*در مسیر تبلیغ برای اسلام بازداشت هم شدید؟
-بار اولی که دستگیر شدم، شب میلاد حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) بود، آنجا در بازداشتگاه خیلی خوشحال بودم و با امام سجاد(ع) نجوا میکردم که ما مصیبتهای اسارت شما را شنیده بودیم، اما نچشیده بودیم، آنجا نتوانستند از من حرف بکشند که چه کسی ما را پشتیبانی میکند، من که اصلاً ایران را ندیده بودم، در حالی که یک دستبند به دست من بسته بودند و سوی دیگر دستبند را به صندوق چوبی، نیمههای شب یک فاحشه آرایش کرده را به بازداشتگاه فرستادند، من خودم را به خواب زدم، دیدم اصلاً دست بردار نیست، سرش فریاد زدم و گفتم: بگذار بخوابم و او دست از سر ما بر داشت.
منظورم این است که آن زمان میگفتند انقلاب با دست خالی پیروز شد، من واقعاً این موضوع را درک می کردم و به او رسیده بودم.
طاقت دوری از ایران را نداشتم
*چه زمانی به ایران آمدید؟
- سال 67 به ایران آمدم، چند ماه بعد امام(ره) به رحمت خدا رفتند، بعد از ایشان هم پیرو حضرت آقا هستیم، زبان فارسی را یاد گرفتم و به مناسبتهای مختلف از طرف «بسیجیان 80 کشور جهان اسلام» اطلاعیه میدادیم، هنگامی که سال 79 میخواستم از ایران بروم، خیلی برای من سخت بود، هواپیما که میخواست بلند شود، من داشتم جان میدادم، هند که رسیدم، ایام فاطمیه اول بود، این قدر حالم بد شد که به کما رفتم و دکترها از من قطع امید کرده بودند، اما به لطف و عنایت حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) دوباره زندگی جدیدی یافتم.
لنجی متفاوت در اقیانوس هند/ نوای «لبیک یا حسین» در دل اقیانوس
*چگونه شد که ایده «سفینه الزهرا» در ذهن شما شکل گرفت؟
- در کل دنیا بگردید افرادی که به دریا میروند و سوار بر کشتی یا لنج میشوند برای گناه میروند، ما تصمیم گرفتیم که به گونهای دیگر رفتار کنیم، یک هیأت با نام «محبین اهل بیت علیهمالسلام» تأسیس کردیم، چون در طول سالهایی که در ایران بودم، در «هیأت محبین اهل بیت علیهمالسلام» قم توفیق خدمت داشته و خیلی مدیون این هیأت هستم. چند سالی کنار دریا هیأت برگزار می کردیم. تا اینکه یکی از بچهها گفت، برای اینکه مشکلی پیش نیاید، از مسئولان محلی برای برگزاری مراسم هیأت مجوز بگیریم. من گفتم که دنبال این کار نروید، خود اهل بیت(علیهمالسلام) کمک میکنند. یکی از آنها که رفته بود، برگشت و گفت: اجازه نمیدهند، بعد از شنیدن این خبر خیلی ناراحت شدم.
شب شهادت امام جواد(ع) بود و گلههایمان را مطرح میکردیم. در همین حین، گویی به من الهام شد که مردم برای رقص، آواز و شرابخواری لنج اجاره میکنند، ما چرا برای مراسم اهل بیت(علیهمالسلام) کشتی اجاره نکنیم و هیأت بگیریم؟ در همان شب تصمیم گرفتیم و این کار را شروع کردیم و چون هیأت محبین اهل بیت علیهمالسلام روی کشتی برگزار میشد، اسمش را «سفینة الزهرا» گذاشتیم. با عنایت اهل بیت(علیهمالسلام)، مردم مسلمان بمبئی و حتی مردم نقاط مختلف هندوستان و خارج از کشور استقبال عجیبی از این هیئت کردند، به گونهای که برخی اوقات -چون ظرفیت کشتی محدود بود- افراد در لیست انتظار دو ماهه میماندند. هر لنجی 200 نفر جای دارد، به همین خاطر برخی مواقع تا سه لنج را به هم وصل میکنیم که عده بیشتری بیایند، آنگاه به دل اقیانوس هند میرویم و هیأت را برگزار می کنیم.
ما اولین هیأتی هستیم که به سبک هیأتهای ایرانی، یعنی قرائت زیارت عاشورا، روضه خوانی و سینهزنی هیأت را برگزار میکنیم، من خودم این مسأله برایم جالب بود که در ایران معمولاً هیچ روضهای بدون نام حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) خوانده نمیشود، همچنین مردم ایران برای «سادات» به نام فرزندان حضرت زهرا(سلام الله علیها) احترام خاصی قائل هستند. سلام بر مردم پاک و نجیب ایران اسلامی.
*شما از اول مسلمان بودید؟
-بله! من در خانوادهای شیعی به دنیا آمدم.
*چند تا خواهر و برادر هستید؟
-فقط 2 تا برادر دارم.
*تحصیلات شما؟
- در هند دیپلم گرفتم و در ایران دروس حوزه خواندم.
نام «حسین» یک کافر را مسلمان کرد
روستای شبهاش با قطار 30 ساعت با بمبئی فاصله داشت، گاهی اوقات آنجا که روضه برپا میشد، او خوشش میآمد و پنهانی مینشست و گوش میکرد
*با این اوصاف موفق شدید کسی را به دین اسلام دعوت کنید؟
-بله! من یک نفر را مسلمان کردم، وی قبلاً کافر بود به اسم «شُبهاش»، اسمش را محمدمهدی گذاشتم و بعد به ایران آمد، دروس حوزه را خواند و هم اکنون در صداوسیما مشغول به کار است.
ماجرای اسلام آوردن وی به این گونه است که روستای محمدمهدی با قطار 30 ساعت با بمبئی فاصله داشت، گاهی اوقات آنجا که روضه برپا میشد، او خوشش میآمد و پنهانی مینشست و گوش میکرد تا اینکه یک روز یکی از اقوام ما که در آن روستا بود، به من زنگ زدند و گفتند، محمدمهدی به امام حسین(ع) علاقه دارد و میخواهد شیعه شود، گفتم: او را پیش من بفرستید تا در حوزه ثبتنامش کنم، در بمبئی شهادتین را خواند.
*چند تا فرزند دارید؟
-2 دختر و 3 پسر که الحمدلله همه آنها در مسیر اهل بیت(علیهمالسلام) هستند، این مدت هم برای پیگیری طلبه شدن پسر بزرگم به ایران آمدم که البته برای خود ماجرایی دارد. ماه رمضان سال قبل که به ایران آمده بودیم، همسرم اصرار داشت که با مسئولان صحبت کنم و طلبه شدن حسینم را از آنها بخواهم، من گفتم شما را به حرم حضرت معصومه(سلاماللهعلیها) میبرم و از ایشان بخواهید، آنها در حرم ماندند و خودم جایی افطاری دعوت بودم، آشنایی که 16 سال بود ایشان را ندیده بودم، پیشم آمد و گفت: نمیخواهید دوباره در ایران اقامت بگیرید؟ گفتم نه؛ البته پسری دارم که دوست دارم در ایران طلبه بشود. از طریق ایشان کارها پیش رفت و قرار شد بار بعد با پسرم برای ثبتنام در حوزه به ایران بیاییم، امسال روز میلاد حضرت زهرا(س) وارد ایران شدیم و حسین مراحل ثبت نام را انجام داده و إنشاءالله به زودی طلبه میشود.
*صحبت پایانی...
-چطور وقتی به یک غریبه سلام میکنید جواب شما را میدهد؟ آیا میشود با اهل بیت(علیهمالسلام) حرف بزنیم و آنها جواب ما را ندهند؟! اهل بیت(علیهمالسلام) هر لحظه به ما نظر دارند و زیر نظر این بزرگواران زندگی میکنیم، در واقع هر پیشرفتی داریم از ناحیه و عنایات اهل بیت علیهمالسلام است، به همین خاطر است که جمهوری اسلامی در این 36 سال با رهبری حضرت امام(ره) و رهبر معظم انقلاب، حضرت آیتاللهالعظمی خامنهای قوی و قدرتمند شده است، بنابراین تا به خدا توکل داشته باشیم و به اهل بیت(علیهمالسلام) توسل کنیم، شکست نخواهیم خورد و نمیخوریم.
و ما توفیقی الا بالله، علیه توکلت و الیه انیب.