فارس، بازخوانی نامه ها و وصیت نامه شهدا بعد از سال
ها، می تواند برای انتخاب راه و روش زندگی سالم امروز ما کمک شایانی نماید.
به خصوصی مسئولینی که امروزه به هر نحوی با بیت المال در ارتباط هستند.
متنی که در حال حاضر پیش روی شماست نامه ای است که شهید«محمد اصغریخواه» در تاریخ 10 اردیبهشت 1366 برای همسر خود، سرکارخانم«سیده نساء هاشمیان سیگارودی» نوشتهاند.
***
همسرم از شما تقاضا دارم که حدود 20 هزار تومان در مواقع ممکن حتماً به
حساب جبهه و جنگ پرداخت نمایید. به جهت استفاده شخصی از اموال از این روز
خیلی میترسم. روزی که فقط روز حسرت و روز حساب است نه روز عمل.
نساء خانم در نامهات به کنایه، گویا مجدداً مرا به ضرورت نوشتن یک
وصیتنامه هشدار دادید. البته حق دارید بنده هم معترضم. البته دلیلی بر
ننوشتن آن به جز تنبلی و بیتوجهی خودم نمیبینم. ولی تصمیم دارم و قبلاً
هم به ذهنم رسید که شاید فکر کنی مسخره باشد. چون بر این باورم که شما حق
برزگی بر گردنم دارید؛ شاید بیشترین حق را. از طرفی رسالت بزرگی در تربیت
فرزندانم دارید. شاید بزرگترین رسالت را. شما را به خدا از شما میخواهم که
آنچه نظر شماست در ارتباط با نوشتن وصیتنامه معقول و شرعی با در نظر
گرفتن همین 2 اصل که ذکر کردم (به هر صورتی که میتوانید) شرایط و نظریات
خودتان را برایم بنویسید تا باشد که انشاءالله نظر مبارک شما برآورده
گردد. شما را به خدا و به روح شهدا سوگند که فکر سوء نکن و سعی کن که این
کار را بکنی (به عبارتی دیگر شما بنویسید و من پاکنویس و امضا کنم) تا آن
موقع منتظر میمانم.
***
شهید محمد اصغریخواه کیست؟
روستای فقیده شهرستان لنگرود دوازدهمین روز از خردادماه 1340 را خوب به یاد
دارد. روزی که محمد، فرزند کوچک و ظریف خانواده «اصغری خواه» متولد شد تا
بشود مرد حماسهساز جبهههای نبرد.
محمد دوران ابتدایی تحصیل خود را در همان روستا گذراند و برای ادامه تحصیل
به همراه برادر بزرگ خود راهی شهر شد. مهربانی و عطوفتش او را تبدیل به
اسوهای دوستداشتنی کرده بود و همنشینی و انس مداوم با قرآن از او انسانی
اهل عمل ساخته بودد نه اهل حرف و سخن. آنقدر روی استفادهی شخصی از اموال
دولت حساس بود که بعد از ازدواجش وقتی فرزندش بیمار شد حاضر نشد او را با
ماشین دولت به درمانگاه ببرد. حتی وقتی پدرش که به جبهه اعزام شده بود روزی
به دیدار محمد رفت دید که چادرش هیچ سقف و پوششی ندارد و از بقیهی چادرها
سردتر است و او در جواب سؤال پدر که میپرسید چرا چادر تو سرد است گفت:
«برای مسقف کردن چادرها پلاستیکهایی آوردم که مقدارش کافی نبود من دیدم
انصاف نیست تا وقتی چادر بچهها مشکل دارد من در آسایش باشم و به خودم فکر
کنم.»
او در طول مدت حضور خود در جبهه در لشگر 2 کربلا و قدس فرماندهی گردانهای
امام رضا (ع)، امام حسین (ع) و کمیل را بر عهده داشت و در عملیاتهای
متعددی حضور مؤثر داشت که در یکی از عملیاتها دچار موجگرفتگی شدید شد و
بالاجبار برای مدتی از حضور در جبهه بازماند. شهادت شهید رضوانخواه
دوست و همرزم قدیمی اش و فرمانده دلاور گردان کمیل قرار از او گرفت و او
را بیتاب کرد. محمد پس از مدتی جانشین همرزم شهیدش شد و فرماندهی گردان
کمیل را بر عهده گرفت. حضور در جبهه از علاقهی او به درس نکاست او را
وادار به حضور در آزمون سراسری دانشگاه کرد و در چند نوبت هم پذیرفته شد
اما هربار به دلیل مشکلات جبهه یا انجام عملیات از رفتن به دانشگاه انصراف
داد اما خدا میخواست که او در آزمونی دیگر نمره قبولی بگیرد. محمد در
تاریخ 19/1/1367 طی عملیات والفجر 10 در منطقهی بانی بنوک نمره ی قبولی را
از درس ایثار و شهادت گرفت و در حرم امن الهی ساکن شد. از این شهید 27
ساله دو فرزند (سجاد و سوده) به جا ماند تا یادگاری از دوران فداکاری و
ایثار بر پدرشان باشند.