به نام خدایی که در همه جا هست دریغ و افسوس که ما آدم ها آن را در آسمان ها جست وجو می کنیم... و شاید این روز ها حتی فراموشش می کنیم
امروز دلم گرفته است نه تنها امروز... بلکه خیلی از روزها...
روز هایی که روی این زمین خاکی قدم می گذارم به این سو و آنسو می خزم، روی سنگفرش پیاده روها راه می روم ادم های بالباس های رنگارنگ را می بینم به کودکان بازیگوش خوشحال رشک می ورزم ویترین مغازها را نگاه می کنم، ماشینهایی که با سرعت رد میشنود دوچرخه سوارها، پیادها، پیرها و جوان ها زندگی های در جریان دور و برم را از نظر می گذرانم وسوالی تکراری و بدون پاسخ در ذهنم شکل می گیرد؛ سوالی که سالهاست ادم های این دنیا مهم نیست از کجا و ملیتشان چه بوده در راه تحقق پاسخ این سوال تلاش های بسیار کرده وحتی جان خود را نیز فدا کردند. که این همه تلاش فقط در مدت زمان کوتاه جواب گو بوده وبعد از مرگشان شعله ان نیز روبه خاموشی وسکوت رفته یا با درهای بسته مواجه شده اند و فقط خاطره ها وافسانه شان مانده؛ افسانه هایی که همه از برند ولی هیچ نتیجه ندارد جز برای ادم های هایی که خود را روشن فکرمی داندد و با راه کسانی که این راه را رفتند پز می دهند که فلان سخن ش را بلدند یا دنبال رو ان هستند...
ولی دریغ از حتی یک ذره عمل... آدم هایی که عادت دارند به تمجید گذشتگان ولی وقتی فردی از تبار همان پیشینیان با چهره وزمان متفاوت جلوشان ظاهر میشود حتی زحمت شنیدن یا خواندن نوشته هایشان را به خود نمی دهند ادم های رذل مرده پرست.... بعضی از افراد هم که عمل گرا باشند وبه فکر انقدر کم هستند که حتی به چشم نمی ایند یا شعله ای کوچک که اجازه ی شکوفا شدن پیدا نمی کند چه برسد به طرحی برای پاسخ این سوال.... که عدالت چگونه برقرار می شود؟ پس عدالت ......؟ کجا هستند ادم هایی که زیز خروار خروار خاک هستند.. ادم هایی که جان خود را در راه این پرسش از دست دادند و بعد هم تنها یک نام... تنها یک نام... از آن ها باقی مانده، من امروز گیج گیجم که تا کی این تلاش ها به بن بست می خورد تا کی باید صبر کرد برای تحقق تنها یک واژه....
آری این روز ها بدجور دلم می گیرد....دلم میگیرد از این بی عدالتی ها...
*ریحانه عسگری