«گران ترين» انتخابات تاريخ در
«بدهكارترين» كشور دنيا به پايان رسيد. ميزان بدهي هاي آمريكا اكنون از 16هزار
ميليارد دلار گذشته و بنابراين هزينه 6 ميليارد دلاري براي انتخابات رياست جمهوري
حتي اگر 2 برابر هزينه انتخابات سال 2000 ميلادي باشد و در برابر چشمان 47 ميليون
نفر گرسنه كارتن خواب انجام شود، در ورشكستگي پنهان يك سيستم چيزي را جابه جا نمي
كند. طبق آمارهاي موجود، از سال 1972تا امروز به فاصله 40 سال 11انتخابات برگزار
شده كه به طور متوسط 45 درصد آمريكايي ها رغبتي به حضور در آن و انتخاب منحصر در
ميان 2 نامزد دموكرات يا جمهوري خواه نشان نداده اند. امسال نيز پيش بيني ها بر آن
بود كه 90 ميليون شهروند آمريكايي شركت نمي كنند. براي مردم آمريكا، باراك اوباما
بهتر بود يا ميت رامني جمهوري خواه؟ براي ديگر كشورها و دولت ها و ملت ها كدام
ترجيح دارد؟ حالا كه اوباما انتخاب شده، كدام پرونده هاي چالش برانگيز را پيش رو
دارد و نسبت ما با دومين دولت اوباما چه خواهد بود؟ اين انتخابات به خودي خود چه
قدر مي تواند براي ما مهم باشد و به چه ميزان از چشم انداز نشانه شناسي و دلالت،
پراهميت تلقي گردد؟
1-انتخاب اوباما از نگاه راي دهندگان، انتخاب ميان بد و بدتر است. البته آمريكا در
دوره اوباما 6 هزار ميليارد دلار بدهكارتر شد اما خيلي ها در آمريكا مي دانند كه
دست كم 4 هزار ميليارد از اين رقم حاصل سياستگذاري به بن بست رسيده نومحافظه كاران
(دولت بوش) در دو جنگ عراق و افغانستان بوده است. و نيز آنها شنيدند كه ميت رامني
هنوز سوار توسن قدرت نشده، 47درصد آمريكايي هاي فرودست را «مفت خور» خطاب مي كند.
اين مصداق همان ضرب المثل معروف است كه مي گويد طرف در جهنم از ترس عقرب جرّاره به
مار غاشيه پناه مي برد! ساختار سيستم سياسي- اقتصادي آمريكا همان است كه پاول فارل
چند روز قبل از انتخابات در روزنامه وال استريت ژورنال اذعان كرد. «اقتصاد آمريكا
تبديل به اقتصاد فرانكشتايني شده، هيولايي كه دچار جنون آدم كشي است و خود را به
همراه جماعتي كه او را خلق كرده اند، نابود مي كند. سرمايه داران آمريكايي خود و
دموكراسي شان را و به دنبال آن اقتصاد جهاني را نابود مي كنند. اقتصاد فرانكشتايني
در اغلب زمينه ها به ورشكستگي رسيده است.»
2- ترجمه عقرب جرّاره و مار غاشيه و اوضاع دوزخي به زبان آلماني مي شود همين گزارش
تحليلي كه اشپيگل آن لاين در آستانه انتخابات آمريكا در معرض قضاوت مخاطبان قرار
داد. «انتخاب رئيس جمهور براي امپراتوري سقوط كرده! آلماني ها بدشان نمي آيد رامني
را نامزد ثروتمندان و اوباما را نامزد مردم ببينند، انتخاب ميان خوب و بد. اين تلقي
غلط است. صرف نظر از اينكه چه كسي پيروز شود، آنچه بر آمريكا تسلط مطلق دارد،
سرمايه داري است؛ يعني همان قدرتي كه مي تواند ايالات متحده را نابود كند. ارتش
سلاحي مي سازد كه ظرف يك ساعت مي تواند به هر نقطه از جهان شليك و آنجا را ويران
كند. اما در همين زمان در بروكلين و كوئينز و نيوجرسي تيرهاي حامل سيم برق در كنار
خيابان افتاده اند. طوفان ميليون ها نفر را آشفته كرده است. آمريكا كشوري پيشرفته
براي طبقات خاص و در حال رشد براي بقيه شهروندان است. در نيويورك بيمارستان ها را
تخليه و بيماران را به جاي ديگر مي برند. كسي كه نتواند تضاد موجود در جامعه آمريكا
را ببيند، نمي تواند تسلط مطلق، سرمايه داري را درك كند. سرمايه سالاري مطلق آمريكا
را به ويراني كشانده و دولت را ناكارآمد ساخته است. اوباما نتوانست در اين وضعيت
تغيير ايجاد كند. رامني هم نخواهد توانست».
اشپيگل معتقد است «اروپا در اشتباه است اگر فكر مي كند انتخاب ميان اين دو، ميان
خوب و بد است... 4 سال پيش كه اوباما كارش را شروع كرد به نظر مي رسيد اين آغاز
دوباره براي آمريكاست ولي اين تصور ناشي از سوء تفاهم بود. او گوانتانامو را تعطيل
نكرد و مصونيت جنايتكاران جنگي در دستگاه بوش را لغو ننمود.او بازارهاي مالي را
تغيير نداد. قدرت مردم در برابر قدرت بانك ها و كارتل ها و نظاميان هيچ است و رئيس
جمهور هم در برابر آنها قدرتي ندارد... براي اروپا فرقي نمي كند كه برنده چه كسي
باشد. اينها فقط نشانه هاي شكست آمريكا هستند، علت آن نيستند. نه دموكرات ها و نه
تي پارتي ها و جمهوري خواهان هيچ كدام مسلط بر مناسبات نيستند. براي ما اروپايي ها
و در عرصه سياست خارجي، نه اوباما كبوتر است و نه رامني شاهين. اوباما هم آدم مي
كشد چه فرقي مي كند با سرباز يا هواپيماي بدون سرنشين! روش قتل چه چيزي را براي
قربانيان تغيير مي دهد؟ از سوي ديگر برخلاف لفاظي اسرائيل، آمريكا دست به جنگ عليه
ايران نخواهد زد زيرا آمريكا در واقع ديگر نمي تواند از عهده چنين جنگي برآيد. از
همه اينها گذشته دموكرات ها در جنگ طلبي كم از جمهوري خواهان ندارند... واقعيت اين
است كه ما ديگر آمريكا را نمي فهميم. وقتي از آلمان يا اروپا به آمريكا نگاه مي
كنيم، فرهنگي ناآشنا مي بينيم. نظام سياسي در دست سرمايه و لابي هاي آن است. آنچه
امروز بر آمريكا مسلط است آميزه اي از بي مسئوليتي و سودجويي حريصانه است. افول
امپراتوري آمريكا آغاز شده است. ممكن است آمريكايي ها به رغم كوشش هايي كه بكنند
نتوانند جلوي آن را بگيرند ولي آنها حتي تلاش هم نمي كنند.»
3- با همه اينها و با وجود انفعال هر دو حزب جمهوري خواه و دموكرات- و نامزدهاي
آنان- نفوذ لابي صهيونيستي در آمريكا رو به كاهش است. نتانياهو هرچند پس از پيروزي
اوباما به وي تبريك گفت و مقامات صهيونيست اوباما را «بهترين رئيس جمهور براي
اسرائيل» خواندند اما طي يك سال اخير روابط دو دولت آميخته با تشنج و تنش كم سابقه
بوده است. كار به جايي رسيد كه كساني چون نتانياهو و برخي مقامات ديگر علنا اوباما
را سرزنش كرده و از رامني حمايت كردند. البته مسئله به استقلال اوباما و نوكرمآبي
رامني برنمي گردد، بلكه به محدوديت هاي قدرت كاهنده حاكميت آمريكا مربوط مي شود. به
يك معنا هرچه حلقه مقاومت و بيداري اسلامي با محوريت ايران تنومندتر مي شود،
سربالايي مقابل سياست خارجي آمريكا و اسرائيل را تندتر و صعب العبورتر مي كند.
اينجاست كه اسب هاي درشكه مجبورند حتي اگر از يك تيره و نژاد باشند، يكديگر را گاز
بگيرند. اوباما و نتانياهو البته مجبورند بر سر مسائل مهم خاورميانه با هم بسازند و
كار كنند اما واقعيت هاي جهان امروز مدام به تقابل هاي جديد ميان اين دو متحد
استراتژيك دامن مي زند.
2 ماه پيش- 7 شهريور، 28آگوست- بود كه نشريه فارين پاليسي تنها گوشه اي از گزارش
محرمانه 82 صفحه اي 16نهاد اطلاعاتي آمريكا را با عنوان «ايالات متحده براي
خاورميانه بدون اسرائيل آماده مي شود؟» منتشر كرد. در آن گزارش اطلاعاتي تصريح شده
بود «اسرائيل بزرگترين خطر براي منافع ملي آمريكاست و به خاطر ماهيت خود مانع از
روابط طبيعي واشنگتن با 57 كشور اسلامي شده است. بيداري اسلامي و بهار عربي بخش
مهمي از جمعيت 2/1ميليارد نفري مسلمانان را به حركت درآورده تا پيگير موضوع فلسطين
باشند... دولت آمريكا ديگر نه امكانات مالي آن را دارد كه از اسرائيل حمايت كند و
نه افكار عمومي آمريكا از چنين اقدامي حمايت مي كند... اسرائيل به رژيمي اشغالگر كه
در ايجاد دموكراسي شكست خورده، تبديل شده است. مخالفت با اين رژيم آپارتايدي در سطح
بين المللي در حال گسترش است و نبايد در ائتلافي شركت كرد كه بيشتر جامعه جهاني با
آن مخالف است.» بي دليل نيست كه راديو اسرائيل سه شنبه شب در گزارشي اعلام كرد
«تحليلگران اسرائيلي مي گويند نتانياهو از قدرت گيري دوباره اوباما بيمناك است.
نتانياهو طرفدار ميت رامني بود و اگر اوباما به قدرت برسد ممكن است انتقام بگيرد.
وعده هاي اوباما به مردم آمريكا محقق نشد و به نظر نمي رسد بتواند در دوره دوم نيز
آنها را برآورده كند و از جمله اقتصاد را بهبود ببخشد.»
اوباما در اين ميان ناتوان تر از آن است كه چالش هاي مهمي چون مسئله فلسطين و امنيت
رژيم اشغالگر، يا بيداري اسلامي و چالش ايران و ديگر پرونده هاي لاينحل منطقه را
برطرف كند. او از اينجا رانده و از آنجا مانده است. به تعبير روزنامه فيگارو
«اسرائيلي ها در نظرسنجي ها بدون كمترين ترديد، و با اكثريت قابل توجهي اعتماد خود
را به رامني اعلام كرده اند. همزمان شهروندان كشورهاي عرب و مسلمان سرخوردگي خود را
از عملكرد اوباما پنهان نمي كنند و نسبت به سياست هاي اوباما در خاورميانه ابراز
ناخشنودي و يأس مي كنند. براي مثال اقبال عمومي مصري ها به عنوان يك كشور بزرگ
خاورميانه نسبت به اوباما تنها طي يك سال 13درصد كاهش يافته است.» اوباما شعار
تغيير را سال 2008 از جمله در دانشگاه قاهره و در روزگار حكومت حسني مبارك عرضه كرد
و اين در حالي بود كه چند ماه پيش از آن علنا از حمله رژيم صهيونيستي به غزه
جانبداري كرده و آن را حق تل آويو دانسته بود. او طرح نيم بند دو دولت مستقل را در
سپتامبر 2010 مطرح كرد و 5 ماه بعد، از همين طرح بي مايه با فشار صهيونيست ها عقب
نشست. با اين حال به تعبير بي بي سي «كمتر كسي در اسرائيل، ابقاي اوباما را خبر
خوشي براي نتانياهو مي داند. اوباما نيز حملات لفظي و انتقادهاي شديد نتانياهو را
فراموش نخواهد كرد.»
4- اوباما همان بوش ضعيف شده است همچنان كه آمريكاي 2012، همان آمريكاي آب رفته
2001 است. معدل جنايت در دوره اوباما كمتر از دوره بوش نيست. در منازعات و بحران
هاي منطقه از افغانستان و پاكستان تا ليبي و سوريه و لبنان و فلسطين و بحرين و يمن
و عربستان و عراق، رد پاي آمريكا در اغلب ناامني ها و جنايت هاي زنجيره اي قابل
مشاهده است. اگر هم در بسياري از كشورها بيش از اقدامات موجود مداخله نكرده اند،
صرفاً تيغشان نبريده است. آمريكا در عراق، سوريه، لبنان، فلسطين و افغانستان شكست
هاي بزرگي به جان خريد. در اين ميان ايران به نحو قدرتمندي - به واسطه بيداري و
مقاومت اسلامي و در چارچوب حق استقلال و حاكميت ملت ها- آمريكا را به چالش كشيده
است.
گزاره كانوني در تحليل سياست آمريكا اين است كه قدرت اين امپراتوري در ابعاد مختلف،
وضعيت كاهنده و در حال فرسايش دروني به خود گرفته است. متقابلا بايد فقط از موضع
اقتدار و استقلال با او مواجه شد. در واقع بايد بيش از هر زمان ديگري، موفقيت را در
اقتدار و قدرتمندي بيشتر خود بجوييم و نه در شعبده بازي هاي سياسي در رژيمي كه طي
يك دهه گذشته در مطبوعات معتبر اروپايي و حتي آمريكايي به عنوان «جمهوري دلقك ها»
(CLOWNS REPUBLIC) توصيف شده است. نه فقط براي ما بلكه براي اغلب كشورهاي دنيا و
حتي كشورهاي اروپايي، اوباما و دولت متبوع وي حرف تازه اي براي گفتن ندارند. به
يقين اگر اقتدار و پويايي و پيش روندگي امروز گفتمان انقلاب نبود، نه آمريكا و نه
رژيم اسرائيل در موضع ضعف فعلي نبودند. ما هرچه قدرتمند و منسجم تر و همدل تر
باشيم، ضعف و انشقاق در جبهه مقابل فزوني خواهد گرفت و هرچه دچار سستي و اختلاف
شويم، آنها متحدتر و جسورتر خواهند شد.
کیهان/ محمد ايماني