فارس، لابه لای کتاب هایی که در حوزه تاریخ شفاهی به چاپ رسیده است، به کتابی برخوردم که خصوصیات جالبی دارد:
«یک وجب و چهار انگشت»
که خاطرات "عظیم حقی" جانباز و آزاده ی جنگ است و نوشته "محمد پورحلم". این کتاب در هشتمین دوره کتاب سال سپاه به عنوان اثر برگزیده مورد تقدیر قرار گرفت.
ماجراهای کتاب از کودکی شروع می شود که در روستای انزلی محله ی لنگرود (استان گیلان) با سختی های زندگی و فقری که داشت بزرگ شد و جنگ را با امضای جعلی پدر شروع کرد و سرانجام عملیات، جراحت، اسارت و فاتحه هایی که بر سر مزار بی جنازه اش خوانده شد و ...
«یک وجب...» علاوه بر خاطرات مربوط به انقلاب و دفاع مقدس، از نظر بوم شناسی، مردم شناسی و جامعه شناسی دهه چهل تا هفتاد نیز حایز اهمیت است.
در ابتدای کتاب، فضای روستایی و نحوه ی زندگی "عظیم حقی" به خوبی ترسیم شده است و اصطلاحات و آداب و رسوم محلی، توانسته فضاسازی تصویری جالبی را به خواننده بدهد. نمونه هایی را برایتان آورده ام:
«پدرم کردخاله (چوبی که با آن از چاه آب می کشند) را برمی داشت و ...» (ص13)
«اواسط اردیبهشت زن ها نشاها را از خزانه در می آوردند و توی سینی های بزرگ روی سر می گذاشتند و چادر شب به کمر با لباس های رنگ و وارنگ و دستاری که از مچ تا آرنج شان را می پوشاند، پشت سر هم از روی مرزها در میان شالیزارها حرکت می کردند و با نظم و ترتیب، نشاها را یکی یکی در شالیزار می کاشتند. بعد از چند روز علف های هرز را در می آوردند و یک هفته تا ده روز پس از وجین اولیه، همین کار را تکرار می کردند.» (ص14)
«سه روز که از تولد گوساله می گذشت، با شیر زردرنگ روزهای بعد از زایمان -مقداری را جمع می کردیم و حرارت می دادیم تا تبدیل به ماده ای ترد و بسیار خوشمزه شود- "زی غرشه" درست می کردیم و بین همسایه ها تقسیم می کردیم.» (ص16)
«بهار و تابستان که هوا گرم می شد، توی "فاکون" (در خانه های روستایی دامنه ی گالی پوش پشت خانه با چوب و نی محصور می شد و به عنوان انبار و ... مورد استفاده قرار می گرفت.) خودمان را با صابون می شستیم.» (ص20)
«...با آغوز بازی (گردو بازی) سر خودمان را گرم می کردیم و بعضی وقت ها غروب با تومان غوزه ای (همان لیفه ی پیژامه که کشدار است و اشیای کوچک از جمله گردو را زیر آن می گذارند.) پر از گردو به خانه بر می گشتیم.» (ص22)
«برف که می آمد معمولاً "چپرتله" کار می گذاشتیم. چهارچوبه ای را با تور می پوشاندیم و با تکه چوب کوتاه آن را مایل نگه می داشتیم و زیر تور دانه می ریختیم و به آن چوب کوتاه "ویریس" (طنابی که با ساقه های شالی بافته می شود) می بستیم و کمی دورتر در یک مخفی گاه ویریس به دست پنهان می شدیم. پرنده ها که به هوای دانه زیر تور می رفتند، ویریس را می کشیدیم و ...» (ص28)
استفاده از اصطلاحات و ضرب المثل های گیلکی نیز خواندن کتاب را دلپذیر نموده است، مانند:
«نکبت بشه، دولت بایه» یعنی نکبت و بدشگونی برود و دولت و خوش اقبالی بیاید.
«ایلاهی بد ندینی صاب خانه/ای موشته بج فدن چن ته مورغانه» یعنی ای صاحب خانه الهی بد نبینی/یک مشت برنج بده و چند تا تخم مرغ؛ که نوروزی خوان ها وقت فرارسیدن عید در محل می خواندند. (ص29)
فصل اول کتاب که پر است از این اصطلاحات و رسم و رسومات محلی، تقدیم شده به «زنان شالیزار و آوازهای اندوه»
فصل دوم مختصری از روزهای منجر به پیروزی انقلاب است:
«... "خالق عمو" یواشکی گفت: «به کسی چیزی نگو، اما مثل این که آخوندا قیام کردن و می خوان شاه رو بکشن؛ می گن شاه ضد دین و اسلامه.» من که از شاه تصور مثبتی داشتم و حتی عکسش را روی دیوار خانه چسبانده بودم حسابی تعجب کردم...» (ص38)
این فصل تقدیم شده به «غلام رضا صیقلی برای از جان گذشتگی اش»
شروع جنگ در فصل سوم است و تقدیم شده به «مادرم که حسین را به من آموخت»
روایت های کتاب تا عملیات کربلای پنج و به اسارت رفتن "عظیم حقی" و بعد، آزاد شدنش و رسیدن بر سر مزار خودش در کومله ی لنگرود ادامه دارد:
«به بچه ها گفتم: «منو پایین بیارید، می خوام فاتحه بخونم.» درست روی سنگ قبرم پایین گذاشتند که روی آن نوشته بود: بسم رب الشهداء والصدیقین، پاسدار اسلام مفقودالجسد عظیم حقی!...» (ص314)
و چرا نام کتاب "یک وجب و چهار انگشت" است؟ "حقی" و تعدادی از اسیران ایرانی در اردوگاه با تعدادی از منافقین به خاطر دعوت اسرا به پیوستن به این گروهک درگیر و 72 نفر از آنها در فضایی کوچک زندانی می شوند، در این وضعیت به هریک از آنها فقط یک وجب و چهار انگشت فضا اختصاص پیدا می کند و به نوبت، ایستاده و می خوابیدند.
راستی! این کتاب که توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است، تقدیم شده به صدام حسین:
«به صدام حسین که داغ نشاند و عشق چشاند»