به گزارش فارس، طنز و خنده در
اسارتگاههای بعثیها سلاح کوبنده اسرای ایرانی علیه دشمن بعثی بود؛ این
حربه در تضعیف روحیه دشمن و همچنین شکست غرور افسران بعثی کاربرد فراوانی
داشت. خاطره زیر روایت آزاده دفاع مقدس «رحمان آغازی» است که از کتاب
«خاکریز پنهان» نقل میشود:
***
بعد از مدتی که در زندانهای عراق و به
اصطلاح خودمان آسایشگاهها جابهجا شدیم، دستور دادند که همه باید
سرهایمان را از ته بتراشیم. بعد هم اعلام کردند که اسرا موظفند هفتهای
دوبار محاسن خود را با تیغ بتراشند. بعد از این همه بچهها مثل هم شده
بودند و از دور مشکل میشد کسی را تشخیص داد.
عراقیها وقتی میخواستند کسی را صدا
بزنند اول اسم او، بعد نام پدر و بعد فامیلیاش را میگفتند. مثلاً
میگفتند «علی جعفر شعبانی». نگهبان عراقی مأمور بودند به کوچکترین
بهانهای نام بچهها را بنویسند و بعدازظهر هنگامی که برای شمردن اسرا
میآمدند و میخواستند آنها را به زندانها بفرستند، افرادی را که نام آنها
یادداشت شده بود، بیرون میآوردند و روانه شکنجهگاهها میکردند.
مثلاً یکی از بهانهها این بود که چرا ریشت را کامل نزدهای، چرا موقعی که سرباز عراقی از کنار تو رد شده با دوستت خندیدهای و...
روزی چند تا از دوستان ما مشغول قدم
زدن در حیاط اردوگاه بودند که نگهبان متوجه یکی از آنها میشود و به یکی از
همین بهانهها نام او را میپرسد. دوست ما میگوید: نام من حبّانه
قوطیکانه حلبیزاده است.
بعد نگهبان عراقی نام آسایشگاه او را
میپرسد و میرود. بعدازظهر همان روز سرباز عراقی به همراه افسران و
درجهداران برای سرشماری آمدند و وقتی به آسایشگاهی که اسیر مذکور گفته
بود، رسیدند، یکی از عراقیها با صدای بسیار کلفت و گوشخراش فریاد زد:
«حبانه قوطیکانه حلبیزاده» بیاید بیرون.
بچهها که از این نام و فامیل حسابی به
خنده افتاده بودند به آرامی شروع کردند به خندیدن. یکی از دوستان گفت:
بچهها، حالا نخندید تا به آسایشگاههای دیگر هم بروند و بقیه هم بهشان
بخندند.
مسئول اتاق گفت که چنین شخصی در اینجا
نیست و خلاصه به آسایشگاههای دیگر هم رفته و بالاخره متوجه شده بودند که
آنها را مسخره کردهاند. بعدها سرباز عراقی هر چه میگشت نمیتوانست دوست
ما را پیدا کند.