تاریخ تولد:
28 مارس 1928
سوابق علمي
مناصب دولتي
برژینسکي، در زمره برجستهترين سياستمدارن، ژئواستراتژيستها و دولتمردان آمريکا قرار ميگيرد. برجستهترين سمت دولتي وي مربوط به سالهاي 1977 تا 1981 ميشود که در نقش مشاور امنيت ملي آمريکا، به رئيس جمهور جيمي کارتر خدمت کرد.
از جمله مهمترين حوادث دوران فعاليت وي در دفتر مشاور امنيت ملي رئيس جمهور ميتوان به اين موارد اشاره کرد:
تحصيلات
برژینسکي از سال 1953 تا 1960 در دانشگاه هاروارد و از 1960 تا 1986 در دانشگاه کلمبيا، جايي که مؤسسه امور کمونيستي[18] را اداره ميکرد، تحصيل کرد. وي در حال حاضر استاد سياست خارجي در دانشکده مطالعات بينالمللي پيشرفته پاول اچ. نيتز[19]، در دانشگاه جان هاپکينز در واشنگتن دي. سي ميباشد و به عنوان کارشناس در مرکز مطالعات استراتژيک و بينالملل[20] مشغول به فعاليت است؛ علاوه بر اين وي عضو برجسته چندين کارگروه و شوراي تخصصي است.
وي به عنوان يک کارشناس در طول ساليان دراز نظريات بنياديني را در باب روابط بينالملل و ژئواستراتژي مطرح ساخته است. در طول دهه 1950 روي نظريه تماميتخواهي کار کرد. در دهه 1960 روي فهم هر چه بيشتر شيوه عمکرد بلوک شوروي متمرکز شد و به شرح و بسط نظريه زوال اتحاديه جماهير شوروي پرداخت
بيوگرافي
سالهاي نخستين
زبيگنِو برژینسکي، در 28 مارس 1928 در شهر ورشو لهستان متولد شد. خانواده وي که نشان ترابي[21] را به خود اختصاص ميدهند، اصالتاً از اهالي برژزاني[22] گاليسيا[23] بودند. به نظر ميرسد عنوان خانوادگي وي از نام همين شهر برداشت شده است. پدر برژینسکي، تادوسز برژینسکي،[24] يک ديپلمات لهستاني بود که از سال 1931 تا 1935 به آلمان اعزام شد. از سال 1936 تا 1938، تادوسز برژینسکي به اتحاديه جماهير شوروي گسيل داشته شد که دقيقاً مقارن با تصفيه بزرگ[25] جوزف استالين بود؛ در سال 1938، تادوسز برژینسکي مأموريت يافت به کانادا سفر کند.
زندگي شخصي
زبیگنیو برژینسکي با يک مجسمه ساز چک ـ آمريکايي به نام اميلي بنيس[26] (نوه دومين رئيس جمهور چکاسلواکي، ادوارد بنيس) ازدواج کرد و از او صاحب سه فرزند شد. پسر او مارک برژینسکي (متولد 1965)، يک وکيل است که در شوراي امنيت ملي کلينتون خدمت کرد و کارشناس مسائل روسيه و جنوب شرق اروپا بود. وي همچنين از شرکاي شرکت مکگوير وودز[27] ميباشد. ميکا برژینسکي، دختر وي (1967)، مجري تلويزوني است و اجراي برنامه صبحگاهي شبکه اماسانبيسي، يعني مورنينگ جو[28] را بر عهده دارد. پسر کوچکتر او ايان برژینسکي[29] معاون وزير دفاع در امور اروپا و ناتو بود و کارفرمايي شرکت بوز آلن هميلتون[30] را بر عهده دارد. ايان برژینسکي به عنوان عضو برجسته برنامه امنت بينالمللي[31] و کارشناس گروه مشاورين استراتژيک شوراي آتلانتيک،[32] نيز فعاليت ميکند. از جمله مهمترين اقدامات وي در دوران تصديگري معاونت وزير امور خارجه در امور سياست گذاري اروپا و ناتو (2005-2001) ميتوان به افزايش اعضاي ناتو در سال 2004، تقويت و بازسازي ساختار فرماندهي نيروهاي متحده، توانمند سازي نيرو واکنش سريع ناتو و هماهنگ کردن ارتش اروپا براي کمک به عملياتهاي آمريکا و ناتو در عراق، افغانستان و بالکان، اشاره کرد.
برادران برژینیسکی در کنار مادر
پیشینه
پس از به اتمام رساندن مقاطع ابتدايي تحصيل در مونترال، برژینسکي وارد در سال 1945 وارد دانشگاه مکگيل[33] شد و هر دو مدرک کارشناسي و کارشناسي ارشد خود را (به ترتيب در سالهاي 1949 و 1950) از اين دانشگاه کسب کرد. پاياننامه دوره کارشناسي ارشد وي روي مليتهاي مختلف اتحاديه جماهير شوروي تمرکز داشت. برژینسکي در نظر داشت که در رشته پدر خود در انگلستان ادامه تحصيل داده و خود را براي فعاليت در عرصه ديپلماتيک در کانادا، آماده کند؛ اما از آنجا که بورسيه شامل حال او نميشد (زيرا اين بورسيه تنها براي اتباع انگليسي فراهم بود) نقشه او براي ادامه راه پدر، به نتيجه نيانجاميد. پس از آن، برژینسکي به دانشگاه هاروارد رفت و براي اخذ مدرک دکتري خود به موضوع اتحاديه جماهير شوروي پرداخت و سعي کرد ارتباط ميان انقلاب اکتبر، ولادمير لنين و اقدامات جوزف استالين را تبيين و تحليل کند؛ بالاخره در سال 1953 مدرک دکتري خود را کسب کرد. در همان سال به مونيخ سفر کرد و با ژان نواک ـ یزيورانسکي،[34] مدير ميز لهستاني راديو آزاد اروپا[35] ملاقات کرد. وي پس از آن در سال 1956 با همکاري کارل فردريش[36] مفهوم توتاليتاريزم را مطرح نمود و آن را به عنوان ويژگي بسيار قابل انتقاد به شوروي نسبت داد.
برژینسکي در مقام استاد دانشگاه هاروارد، سياست عقبگرد[37] دووايت آيزنهاور[38] و جان فاستر دالس[39] را به باد انتقاد گرفت؛ وي مدعي شد که خصومت و رقابت اروپاي شرقي را هر چه بيشتر به سمت شوروي سوق ميدهد. اعتصاب مردم لهستان و انقلاب مجارستانيها در سال 1956، دلايلي بر صحت دعوي برژینسکي بودند که مردم اروپاي شرقي ميتوانند به تدريج بر سلطه شوروي غلبه کنند.
در سال 1958 وي تابعيت آمريکا را به دست آورد و به يک شهروند آمريکايي تبديل شد؛ با اين حال بنا بر قوانين لهستان، تابعيت لهستاني وي همچنان حفظ ميشد. عليرغم اينکه سالهاي بسياري به همراه خانواده خود در کانادا سکونت داشت، اما برژینسکي هرگز به تابعیت کانادا درنیامد.
در سال 1959 برژینسکي شرايط تدريس در هاروارد را احراز نکرد، لذا به نيويورک
رفت و در دانشگاه کلمبيا مشغول به تدريس شد. در آنجا بود که کتاب «بلوک شوروي:
اتحاد و منازعه»[40] را به نگارش درآورد و
در آن به کاوش اوضاع و احوال اروپاي شرقي پس از آغاز جنگ سرد پرداخت. وي همزمان به
عضويت [مؤسسه] شوراي روابط خارجي[41]
در نيويورک درآمد و در نشستهاي گروه بيلدربرگ[42]
شرکت جست؛ در انتخابات رياست جمهوري 1960 آمريکا، برژینسکي مشاور مبارزات انتخاباتي جان
اف. کندي بود و از سياست عدم عقبگرد در قبال حکومتهاي اروپاي شرقي حمايت ميکرد.
در انتخابات رياست جمهوري 1960 آمريکا، برژینسکي مشاور مبارزات انتخاباتي جان
اف. کندي بود
برژینسکي در ادامه همچنان بر «تشنج زدايي» تأکيد داشت و مقاله «حضور مسالمات آميز در اروپاي شرقي»[43] را در نشريه فارن افيرز[44] منتشر نمود. پس از بحران موشکي کوبا، وي همچنان از سياستهاي عدم عقبگرد حمايت ميکرد، بر اين اساس که چنين سياستهايي ميتواند ملتهاي اروپاي شرقي را نسبت به واهمهي پوشالي که از آلمان متجاوز دارند، به خود آگاهي برساند و ترس مردم اروپاي غربي را از حکومت مشترک يک ابر قدرت که بر اساس کنفرانس يالتا شکل گرفت، فرو بريزد.
در سال 1964، برژینسکي از حاميان ليندون جانسون بود و سياستهاي جامعه بزرگ[45] و حقوق مدني را تبليغ ميکرد. همزمان شاهد آن بود که رهبري شوروي، پس از برکناري خوروشچوف، از هرگونه خلاقيت و ابتکار عملي خالي شده است. برژینسکي از طريق ژان نواک ـ یزيورانسکي با آدام ميچنيک[46] ملاقات کرد؛ ميچنيک در آن زمان يکي از اعضاي حزب کمونيست به شمار ميرفت و بعدها به فعالي برجسته در نهضت اتحاد لهستان[47] تبديل شد.
برژینسکي همچنان از ايده برقراري ارتباط با حکومتهاي اروپاي شرقي حمايت ميکرد و رويکرد ديگاول[48] را که به «اروپايي از آتلانتيک تا اورال» معتقد بود، خطرناک ميدانست. وي همچنين از حاميان جنگ ويتنام بود. از سال 1966 تا 1968، برژینسکي به عنوان يکي از اعضاي شوراي سياست گذاري[49] در وزارت خارجه آمريکا مشغول به کار بود (سخنراني جانسون در هفتم اکتبر 1966 با عنوان «برقراري ارتباط»، تحت تأثير سخنان و نظرات برژینسکي صورت گرفت).
حوادث چکاسلواکي بيش از پيش صحت انتقادهاي برژینسکي از موضع خصمانهاي که راستها در قبال حکومتهاي شرق اروپا اتخاذ کرده بودند، آشکار ساخت. خدمت او به دولت جانسون و سفرهاي مهم وي به ويتنام برژینسکي را به دشمن شماره يک چپ جديد تبديل کرد؛ اين در حالي بود که وي از اعلاميه پيوستن آمريکا به جنگ حمايت کرد.
در مبارزات انتخابات رياست جمهوري سال 1968 آمريکا، برژینسکي رياست کارگروه تخصصي سياست خارجي هابرت همفري[50] را بر عهده داشت. او به همفري سفارش کرد که برخي از سياستهاي رئيس جمهور جانسون را کنار بگذارد، به ويژه سياستهاي مربوط به ويتنام، خاورميانه و اتحاديه جماهير شوروي.
برژینسکي پيشنهاد کنفرانس پان اروپايي را ارائه کرد؛ اين ايده به تدريج در سال 1973 به بار نشست و منجر به شکل گيري کنفرانس امنیتي و همکاري در اروپا[51] شد. همزمان وي به يکي از منتقدين جدي سياست تشنج زدايي نيکسون ـ کیسينجر و نيز مصالحت جويي مکگاورن، تبديل شد.
در سال 1970 برژینسکي کتاب «مابين دو دوره: نقش آمريکا در دوره تِکنِترونيک»[52] را به نگارش درآورد؛ وي در اين کتاب مدعي شد که لازم است کشورهاي توسعه يافته سياستي هماهنگ را در پيش گرفته تا از اين طريق با بيثباتي جهاني که ناشي از نابرابري اقتصادي روز افزون است، مقابله کنند. بر اساس دعوي مطرح شده در اين کتاب، برژینسکي کميسيون سهجانبه[53] را به کمک ديويد راکفلر[54] بنيان نهاد و از سال 1973 تا 1976 سرپرستي آن را بر عهده گرفت. کميسيون سهجانبه گروهي از سياستمداران، تجار برجسته و اساتيد دانشگاهي را از آمريکا، اروپاي شرقي و ژاپن گرد هم ميآورد. هدف ظاهری اين کميسيون تقويت روابط ميان سه منطقه دنياي کاپيتاليسم بود که به لحاظ پيشرفت صنعتي در اوج قرار داشتند. برژینسکي همچنين جيمي کارتر، فرماندار ايالت جرجيا را به عنوان عضوي ديگر به اين گروه دعوت کرد.
ارتباط با حکومت
جيمي کارتر در سال 1976 خود را به عنوان کانديد انتخابات رياست جمهوري و «دانشآموز کنجکاو» برژینسکي معرفي کرد. برژینسکي از اواخر سال 1975 در سمت مشاور سياست خارجي کارتر مشغول به کار شد. وي يکي از منتقدين جدي اتکاي بيش از حد نيکسون ـ کسينجر بر تشنج زدايي بود؛ چرا که از نگاه وي چنين سياستي مطلوب اتحاديه جماهير شوروي بود در حالي که از نگاه او پروسه هلسینکي[55]، که بر حقوق بشر، قوانين بينالمللي و برقراري ارتباط مسالمتآميز با اروپاي شرقي تأکيد داشت، سياستي صحيح تلقي ميشد. در واقع انتخاب برژینسکي واکنش دموکراتها به هنري کسينجر جمهوري خواه بود. کارتر با مطرح ساختن رويکرد سهجانبه در سياست خارجي به مبارزه با رويکرد تشنجزدايي فورد رفت.
کارتر پس از پيروزي در انتخابات سال 1976، برژینسکي را به سمت مشاور امنيت ملي
خود برگزيد. يک سال پيش از اين، شورشهاي کارگري گستردهاي لهستان را فرا گرفت که بنيان
نهضت اتحاد لهستان را فراهم آورد. برژینسکي کار خود را با تأکيد بر حقوق بشر در
بيانيه هلسينکي شروع کرد که اندکي پس از آن منجر به شکل گيري گروه فصل 77[56]
در چکاسلواکي شد.
کارتر پس از پيروزي در انتخابات سال 1976، برژینسکي را به سمت مشاور امنيت ملي
خود برگزيد
برژینسکي همچنين در نگارش سخنراني آغاز به کار کارتر دست داشت و از اين طريق توانست پيام مثبت خود را به گوش معترضين شوروي برساند. شوروي و رهبران اروپاي غربي به اين اقدام اعتراض کرده و آن را بر خلاف «دستورالعمل تشنجزدايي» دانستند که نيکسون و کسينجر وضع کرده بودند. برژینسکي در مقابل ديگر اعضاي حزب دموکراتيک که خود نيز در آن عضو بود، برخاست. اين افراد با چنين تفسيري از تشنجزدايي مخالف بودند از جمله سايروس ونس[57] وزير امور خارجه وقت. ونس اعتقاد داشت نبايد به منظور جلب موافقت شوروي براي توافق با مذاکرات منع گسترش تسليحات استراتژي، بيش از حد بر حقوق بشر تأکيد کرد. در حالي که برژینسکي معتقد بود هر دوي اين اقدامات ميبايست همزمان با هم صورت گيرند. برژینسکي پس از اين دستور داد فرستندههاي راديو آزاد اروپا، قدرت و حيطه پخش برنامه خود را افزايش دهند؛ اقدامي که دقيقاً عکس سياستهاي نيکسون ـ کسينجر بود.
هلموت اشميت،[58] صدر اعظم آلمان غربي، نسبت به دستور کار برژینسکي اعتراض کرد و حتي خواهان حذف پايگاه راديو آزاد اروپا از خاک آلمان شد.
وزارت امور خارجه حمايتهاي برژینسکي از معترضان آلمان شرقي را خطرناک قلمداد ميکرد و از اينکه کارتر در اولين سفر خارجي خود به لهستان سفر کند، به شدت مخالف بود. با اين حال کارتر به ورشو رفت و با کاردينال استفان ويسزينسکي[59] ملاقات کرد (به رغم مخالفتهاي سفير آمريکا در لهستان) و کليساي کاتوليک روم را جايگاه مشروع حرکت اعتراضي نسبت به حاکميت کمونيسم بر لهستان اعلام کرد.
در سال 1978 اختلافات برژینسکي و ونس در مورد سياست خارجي کارتر به اوج خود رسيد. ونس خواهان آن بود که مسير تشنجزدايي به همان نحوي که نيکسون ـ کسينجر مهندسي کرده بودند و با تأکيد بر کنترل تسليحات، ادامه يابد. برژینسکي بر اين باور بود که تشنجزدايي شوروي را در آنگولا و خاورميانه جسورتر ميسازد و لذا خواهان تقويت توانمندي نظامي و پافشاري بر اهرم حقوق بشر بود؛ ونس، وزارت امور خارجه و رسانهها، برژینسکي را به عنوان فردي که خواهان تجديد جنگ سرد است، آماج انتقادات خود قرار دادند.
برژینسکي در سال 1978 به کارتر پيشنهاد کرد که با جمهوري خلق چين ارتباط برقرار کند و در همان سال به پکن سفر کرد تا بستر مناسبي را براي عادي سازي روابط ميان اين کشور فراهم سازد. همچنين در سال 1978 کاردينال کارول وویتيلا[60] به عنوان پاپ ژان پل دوم برگزيده شد ـ بسياري بر اين باور بودند که برژینسکي انتخاب او را زمينه چيني کرد.
انقلاب ایران و حادثه طبس
سال 1979 شاهد دو رويداد استراتژيک مهم و عمده بود: سرنگوني شاه ايران (يکي از مهمترين متحدين آمريکا) و حمله شوروي به خاک افغانستان.
انقلاب مردم ايران منجر به بحران گروگان گيري درايران شد، که در آخرين روزهاي رياست جمهوري کارتر روي داد. برژینسکي پيش از اين حمله شوروي را پيشبيني کرده بود و با تقويت عربستان سعودي، پاکستان و جمهوري خلق چين، استراتژي را طراحي کرد تا حضور شوروي را در اين منطقه تضعيف کند.
برژینسکي با بهره برداري از فضاي ناامني که به وجود آمده بود، آمريکا را به سمت تکثير تسليحات نظامي و تقويت ساز و کار استقرار سريع نيروها[61]، سوق داد ـ سياستی که در حال حاضر بيشتر به دولت رونالد ريگان نسبت داده ميشود. در سال 1980، برژینسکي عمليات پنجه عقاب[62] را به منظور آزاد سازي گروگانهاي آمريکايي در ايران طراحي و در آن از واحد نظامي دلتا فورس[63]، که به تازگي ايجاد شده بود و ديگر واحدهاي نيروهاي ويژه[64] استفاده کرد. اين مأموريت با وضع اسفباری شکست خورد و ونس، از سمت وزارت امور خارجه استعفا داد.
پس از حادثه طبس، برژینسکي به شدت مورد انتقاد مطبوعات قرار گرفت و به منفورترين چهره در دولت کارتر تبديل شد. ادوارد کندي به عنوان نامزد دموکراتها، در انتخابات سال 1980 کارتر را به چالش کشيد و برژینسکي را به شدت به انتقاد گرفت. تفرقه و انشعاب در حزب و اقتصاد راکد داخلي به شدت کارتر را تحت فشار قرار داد و سبب شد در انتخابات شکست بخورد؛ علیرغم این انتقادات در سال 1981 کارتر مدال آزادي رياست جمهوري[65] را به برژینسکي اعطا کرد.
پس از حادثه طبس، برژینسکي به شدت مورد انتقاد مطبوعات قرار گرفت و به منفورترين
چهره در دولت کارتر تبديل شد
پس از کناره گيري از قدرت
برژینسکي ارتباطي ترکيبي با دولت ريگان برقرار کرد. از يک سو، از اين دولت به عنوان بديلي براي مصلحت طلبي دموکراتها حمايت ميکرد، اما از سوي ديگر تأکيد بيش از حد اين دولت را بر ضوابط سياه و سفيد در سياست خارجي، قابل انتقاد ميدانست.
وي همچنان درگير امور لهستان بود؛ اعمال حکومت نظامي در سال 1981 در اين کشور و حمايت اروپاي غربي از چنين اقدامي تحت عنوان برقراري ثبات، به شدت مورد انتقاد وي قرار گرفت. برژینسکي پيش از سفر معاون رئيس جمهور وقت، يعني جرج دبليو. اچ. بوش به لهستان در سال 1987 براي کمک به نهضت اتحاد لهستان، اطلاعات لازم را در اختيار وي قرار داد.
در سال 1985، در دولت ريگان، برژینسکي يکي از اعضاي کميسيون تسليحات شيميايي
رئيس جمهور بود. از سال 1987 تا 1988 وي در شوراي امنيت ملي آمريکا ـ کميسيون
استراتژي کلان و بلند مدت وزارت دفاع[66]
ـ خدمت ميکرد. از سال 1987 تا 1989 نيز در جمع هيئت مشاورين اطلاعاتي خارجي رئيس
جمهور[67]،
مشغول به کار بود.
برژینیسکی در کنار ویکتور یوچنکو
در سال 1988، برژینسکي معاونت بوش را در کارگروه مشاوره امنيت ملي[68] بر عهده داشت و از بوش براي رياست جمهوري حمايت کرده و ارتباط خود را با حزب دموکرات قطع کرد. در همان سال کتاب «شکست بزرگ» را منتشر ساخت و در آن شکست اصلاحات ميخائيل گرباچوف رئيس جمهور شوروي و فروپاشي اين کشور را ظرف چند دهه آتي، پيشبيني کرد. وي در اين کتاب پنج احتمال براي آينده اتحاديه جماهير شوروي مطرح ميکند:
1. پلوراليزه کردن موفقيت آميز جامعه
2. بحران طولاني مدت
3. تجديد رکود و حرکت به سمت انحطاط
4. کودتا (توسط ک.گ.ب يا ارتش شوروي)
5. سرنگوني کامل رژيم کمونيستي
از نگاه او با توجه به اوضاع و احوال آن زمان «فروپاشي در مقايسه با بحران طولاني مدت، گزينه محتملتري» بود. وي همچنين پيشبيني کرد که به احتمال 50 درصد در سال 2017 همچنان رگههايي از کمونيسم در اتحاديه جماهير شوروي باقي بماند. نظام شوروي در پي ناکامي مسکو در ممانعت از اعلام استقلال ليتواني، جنگ ناگورنو ـ قرهباغ در اواخر دهه 1980 و ناآرامي و خونريزي در ديگر جمهوريها، در سال 1991 از هم فروپاشيد. اين سرانجام، کمتر از آن چيزي بود که برژینسکي و ديگران پيشبيني کرده بودند.
در سال 1989 کمونيستها نتوانستند از نيروهاي خود در لهستان حمايت کنند و نهضت اتحاد لهستان در انتخابات عمومي پيروز شد. چندي بعد در همان سال، برژینسکي به روسيه سفر کرد و از نماد يادبود قتلعام کاتين [69] (که توسط ارتش سرخ استالین انجام شده بود) ديدن کرد. ده روز پس از اين، ديوار برلين فرو ريخت و حکومتهاي تحت حمايت شوروي در شرق اروپا به تدريج متزلزل شدند.
برژینسکي در سال 1990، سرخوشيهاي ناشي از اوضاع و احوال پس از جنگ سرد را بسيار خطر آفرين اعلام کرد. وي صراحتاً با جنگ خليج [فارس] مخالفت کرد و بر اين باور بود که آمريکا حمايت بينالمللي را که با شکست اتحاديه جماهير شوروي به دست آورده است هزينه خواهد کرد و اين ميتواند خشم و نفرت گستردهاي را در ميان مردم جهان عرب عليه آمريکا به همراه داشته باشد.وي اين رويکرد خود را در کتاب «خارج از کنترل» در سال 1992 تشريح کرد.
با اين حال در سال 1993 برژينسکي تعلل دولت کلينتون را براي دخالت در جنگ داخلي يوگوسلاوي و اقدام عليه صربها، غير قابل قبول ارزيابي کرد. وي همچنين عليه جنگ اول روسها عليه چچن سخنراني کرد و کميته آمريکايي برقراري صلح در چچن[70] را تأسيس نمود. همزمان با خيزش تدريجي روسيه به سمت توانمندي هر چه بيشتر، برژینسکي روي کار آمدن ولادمير پوتين، افسر پيشين ک.گ.ب، پس از بوريس يلتسين را نامطلوب و منفي ارزيابي کرد. از اين رو، وي به عنوان يکي از حاميان جدي گسترش توانمندي و نفوذ ناتو، به سخنپراکني پرداخت.
برژینسکي
روي کار آمدن ولادمير پوتين، افسر پيشين ک.گ.ب، پس از بوريس يلتسين را نامطلوب و
منفي ارزيابي می کرد
پس از حملات يازده سپتامبر سال 2001، برژینسکي آماج انتقادات کساني قرار گرفت که پيش از اين از تصميمات وي در ايجاد و حمايت از شبکه مجاهدين افغانستان جانبداري ميکردند؛ شماري از افراد اين شبکه طالبان و شمار ديگر القاعده را شکل دادند. او نيز با مطرح ساختن اينکه حمله اتحاديه جماهير شوروي به افغانستان سبب راديکاليزه شدن يک جامعه مسلمان نسبتاً با ثبات شد، از خود دفاع کرد. با اين حال، برژینسکي متهم به آن است که «با تقويت نيروهاي افغان، اسباب حمله شوروي را به افغانستان فراهم آورد و پاي ايشان را به «دام افغانستان» باز کرد.»
برژینسکي يکي از منتقدين جدي «جنگ عليه تروريسم»ي است که دولت جرج دبليو بوش آغاز کرد. برخي او را به دليل دوستي با پال ولفويتز و کتابي که در سال 1997 با عنوان «ميز شطرنج بزرگ» منتشر کرد، نومحافظه کار ميدانند. با اين حال در سال 2004 کتاب «انتخاب» را به نگارش درآورد که در واقع شرح و بسط «ميز شطرنج بزرگ» بود، اما در آن به شدت از سياست خارجي جرج دبليو بوش انتقاد کرد. وي از کتاب «لابي اسرائيلي و سياست خارجي آمريکا» دفاع کرد و به شدت با حمله آمريکا به عراق در سال 2003 مخالف بود.
در آگوست سال 2007 برژینسکي از باراک اوباما، کانديداي دموکرات رياست جمهوري حمايت کرد. وي در اين باره چنين اظهار نظر ميکند که «اوباما وجه جديد چالش و لزوم اتخاذ رويکردي جديد را درک کرد و تعريف جديدي از نقش آمريکا در جهان ارائه کرد.» همچنين گفت: «آنچه که اوباما را براي من جذاب ميکند اين است که او فهميده است که ما اکنون در جهاني بسيار متفاوت زندگي ميکنيم؛ جايي که بايد با طيف وسيع و متنوعي از فرهنگها و مردم مختلف ارتباط برقرار کنيم.»
در سپتامبر 2007، اوباما در خلال سخنراني در مورد جنگ عراق، از برژینسکي به عنوان «يکي از برجستهترين انديشمندان آمريکا» ياد کرد، اما برخي از مفسرين حامي اسرائيل، انتقادات او را از لابي اسرائيل در آمريکا، زير سؤال بردند؛ در سپتامبر 2009، برژینسکي در مصاحبهاي با ديلي بيست[71]، در پاسخ به اين سؤال که رئيس جمهور اوباما در برابر حمله هوايي احتمالي اسراییل به ايران تا چه حد بايد مقاومت کند، گفت: «ما به هيچ وجه کودکاني صغير و ناتوان نيستيم. آنها براي انجام اين اقدام بايد در گستره هوايي ما در عراق پرواز کنند. آيا قرار است که ما دست روي دست گذاشته و هيچ کاري نکنيم و فقط نظارهگر باشيم.» برخي از مفسرين حامي اسرائيل اين اظهارات را مبني بر آن دانستند که آمريکا براي جلوگيري از حمله به ايران جتهاي اسرائيلي را سرنگون خواهد کرد.
در سپتامبر 2007، اوباما در خلال سخنراني در مورد جنگ عراق، از برژینسکي به
عنوان "يکي از برجستهترين انديشمندان آمريکا" ياد کرد
مشاور امنيت ملي کارتر
کارتر برژینسکي را به سمت مشاور امنيت ملي خود برگزيد، زيرا خواهان قرار گرفتن فردي در اين جايگاه بود تا او را از مشاورههاي به روز براي تصميمگيري در عرصه سياست خارجي، بهرمند سازد. برژینسکي سمت شوراي امنيت ملي بازسازي شدهاي را بر عهده گرفت که تنها يکي از بازيگران بسيار در عرصه سياستگذاري خارجي آمريکا بود.
تمرکز برژینسکي بر روابط ميان شرق و غرب در دولتي که بيشتر بر روابط ميان شمال و جنوب و حقوق بشر تأکيد داشت، انجام وظيفه را براي او دشوار ميساخت.
در آغاز کار، کارتر کارمندان شوراي امنيت ملي را به نصف و شمار کميتههاي مختلف اين شورا را از هشت به دو کميته، کاهش داد. تمام مسائلي که به شوراي امنيت ارجاع داده ميشد، توسط يکي از دو کميته جديد، کميته بازبيني سياستها[72] يا کميته هماهنگيهاي ويژه[73]، بررسي ميشد. کميته بازبيني سياستها بر مسائل خاصي تمرکز داشت و سرپرستي آن به صورت گردشي بود. رياست کميته هماهنگيهاي ويژه همواره بر عهده برژینسکي بود؛ موقعيتي که براي کسب آن وادار به مذاکره با کارتر شد. کارتر معتقد بود واگزاري تصدي گري تنها يکي از اين دو کميته به رئيس شوراي امنيت ملي از نفوذ بسيار و فايق آمدن شوراي امنيت ملي بر تصميمگيريهاي دستگاه سياست خارجي آمريکا جلوگيري ميکند؛ امر نامطلوبي که در دوران رياست کیسينجر بر شوراي امنيت ملي دولت نيکسون تجربه شده بود.
کميته هماهنگيهاي ويژه موظف به انجام وظايف مختلفي بود که وزارتخانههاي مختلف را با يکديگر مرتبط ميساخت، از جمله نظارت بر فعاليتهاي اطلاعاتي، ارزيابي کنترل توليد تسليحات و مديريت بحران. بخش قابل توجهي از زمان و نيروي کميته هماهنگيهاي ويژه در دوران رياست جمهوري کارتر، صرف مسائل مربوط به امضاي معاهده منع تکثير تسليحات استراتژيک شد.
نشست شوراي امنيت ملي در دوران کارتر تنها 10 بار برگزار شد(در مقايسه با 120 نشستي که در 8 سال رياست جمهوري نيکسون و فورد برگزار شد). در مقابل کارتر به برگزاري نشستهاي غير رسمي و مکرر اقدام کرد و آن را به مثابه ابزاري مؤثر براي تصميم سازي ميدانست. اين جلسات معمولاً با حضور معاون رئيس جمهور، وزراي خارجه و دفاع، برژینسکي و مشاورين ارشد داخلي، برگزار ميشد. برژینسکي به صورت هفتگي مسائل و موضوعات مربوط به سياست خارجي را با رئيس جمهور در ميان ميگذاشت و پيشنهادات خود را براي انجام اقدامات در خور اوضاع، ارائه ميکرد.
از همان ابتداي کار، برژینسکي مطمئن بود که ساختار ارتباطاتي جديد شوراي امنيت ملي اين امکان را به او ميدهد تا تأثير به سزايي بر سياست خارجي آمريکا داشته باشد. در حالي که به خوبي ميدانست کارتر نميخواهد کیسينجر ديگري در کنار او قرار گيرد، برژینسکي کاملاً مطمئن بود که رئيس جمهور نميخواهد که ونس هم به دالاس ديگري تبديل شود و خواهان آن بود که در مورد تصميمات کليدي خارجي، شخصاً اظهار نظر کند.
در دوران رياست جمهوري کارتر، قدرت برژینسکي به تدريج در حيطه عملياتي افزايش يافت. وي نقش مأمور مخفي رئيس جمهور را ايفا ميکرد. براي مثال، در سال 1987 برژینسکي به منظور ايجاد بستري مناسب براي عادي سازي روابط آمريکا و جمهوري خلق چين، به پکن سفر کرد. درست همانند کسينجر، برژینسکي با سفير شوروي، دوبريانين[74]، ارتباط شخصي خاص خود را داشت. برژینسکي با به کار گيري شماري از کارمندان خود اوضاع و احوال و مراسلات مختلف وزارت خارجه را بررسي و بازبيني ميکرد و در صورت لزوم با در جريان گذاشتن رئيس جمهور و تشخيص وي پيشنهادات لازم را به وزارت خارجه ارائه ميداد. وي همچنين يک سخنگوي مطبوعاتي براي خود برگزيد و حضور مکرر او در مصاحبههاي تلويزيوني او را به چهرهاي شناخته شده در نزد مردم تبديل کرده بود؛ البته ميزان شناخت مردم از او به اندازه کیسينجر در دوران رياست جمهوري نيکسون نبود.
اختلاف شدید با سایروس ونس
حمله نظامي شوروي به افغانستان در دسامبر 1979 بر وخامت روابط ميان ونس و برژینسکي افزود. ونس بر اين باور بود که برژینسکي با برقراري ارتباط ميان معاهده منع تکثير تسليحات استراتژيک و فعاليتهاي شوروي و افزايش انتقادات داخلي آمريکا از معاهده شماره دو منع تکثير تسليحات استراتژيک، برژنف را به حمله نظامي عليه افغانستان، متقاعد کرده است. درمقابل برژینسکي بعدها اعلام کرد که وي تمام تلاش خود را براي صيانت از «استقلال» افغانستان به کار گرفت اما مخالفتهاي وزارت خارجه، اقدامات او را عقيم گذارد. يکي از کارگروههاي افغانستان در شوراي امنيت ملي گزارشات متعددي در مورد اوضاع نابهسامان سال 1979 منتشر کرد، اما کارتر توجهي به آنها نکرد تا اينکه حمله شوروي تمام تصورات او را در مورد اوضاع و احوال منطقه بر هم زد. پس از اين ماجرا بود که وي از تصويب معاهده شماره دو منع تکثير تسليحات استراتژيک صرف نظر کرد و سياستهاي ضد شوروي برژینسکي را در دستور کار قرار داد.
انقلاب ايران، آخرين تلنگري بود که بر روابط ميان ونس و برژینسکي زده شد. با
رشد و افزايش ناآراميها، اين دو نظرات اساساً متفاوتي در مورد اين تحولات داشتند.
برژینسکي خواهان کنترل انقلاب بود و معتقد بود بايد با استفاده از اقدام نظامي
مانع روي کار آمدن آيتالله خمینی شوند. در حالي که ونس خواهان تعامل و پذيرش
جمهوري اسلامي ايران بود. در نتيجه، کارتر نتوانست رويکردي قاطع در مورد ايران
اتخاذ کند. با تسخير سفارت آمريکا در ايران و ماجراي گروگانگيري، حمله شوروي به
افغانستان و هر چه عميقتر شدن بحران اقتصادي، اوضاع و احوال بحراني سالهاي 1979
و 1980، بحرانيتر شد. در اين ميان ديدگاههاي ضد شوروي برژینسکي بيش از پيش مورد
توجه قرار گرفت اما رويکرد او نيز نتوانست از التهاب دولت کارتر بکاهد. ونس در پي
عمليات ناموفق نجات گروگانهاي آمريکايي در مارس 1980 استعفا داد.
انقلاب ايران، آخرين تلنگري بود که بر روابط ميان ونس و برژینسکي زده شد
مهمترين سياستگذاريها
در دهه 1960 برژینسکي، که در شوراي سياست گذاري وزارت خارجه مشغول به کار بود، استراتژي رويارويي مسالمتآميز را به منظور تضعيف بلوک شوروي و تشويق رئيس جمهور جانسون طراحي کرد؛ رويارويي مسالمتآميز که در اکتبر 1966 به عنوان استراتژي کلان آمريکا پذيرفته شد، تشنجزدايي را در رأس اقداماتي قرار داد که براي تجديد اتحاد آلمان صورت گرفت و از اين رو به عنوان اولويت شماره يک آمريکا مطرح شد.
در دهه 1970 و 1980، يعني اوج فعاليت در عرصه سياست، برژینسکي تشکيل کميسيون سه جانبه را به منظور هر چه نزديکتر ساختن آمريکا، ژاپن و اروپا کليد زد. اين سه بازيگر، به عنوان پيشرفتهترين قدرتهاي اقتصادي دنيا، جمعيتي را در خود جاي ميدادند که همکاري ايشان ميتوانست مانع سختي در برابر دنياي کمونيست به وجود آورد.
برژینسکي در دوران خدمت خود در کاخ سفيد، بر محوريت حقوق بشر به عنوان ابزاري براي قرار دادن اتحاديه جماهير شوروي در موضع انفعال، تأکيد ميکرد. وي به همراه جيمي کارتر در کمپ ديويد، به عقد معاهده صلح اسرائيل و مصر کمک کرد. وي با تلاشهاي فراوان نهضت اتحاد لهستان و مبارزان افغاني را در برابر حمله شوروي تقويت کرد و به صورت مخفي جنبشهاي استقلال طلبانه ملي در اتحاديه جماهير شوروي را نيز تجهيز نمود. وي نقشي کليدي در عادي سازي روابط آمريکا و جمهوري خلق چين و پيشرفت همکاريهاي استراتژيک مشترک اين دو ايفا کرد و روابط مستحکمي را با دنگ ژيائو پِنگ برقرار ساخت.
در دهه 1990 طرحي استراتژيک براي صيانت از استقلال اوکراين طراحي کرد؛ از يک سو به منظور جلوگيري از تجديد حيات امپراطوري روسيه و از سوي ديگر به منظور سوق دادن روسيه به سمت اتحاد با غرب تا از اين طريق مانع «پلوراليزم ژئوپليتيکي» روسيه در فضاي اتحاديه جماهير شوروي سابق شود. وي «طرحي براي اروپا» را به منظور گسترش ناتو تا کشورهاي حوزه بالتيک پي ريزي کرد. وي همچنين به عنوان نماينده کلينتون به آذربايجان سفر کرد و مقدمات قرارداد خطوط لوله باکو ـ تفليس ـ جیهان را آماده کرد. سپس به عنوان يکي از اعضاي شوراي مشاوران افتخاري[75] اتاق بازرگاني آمريکا-آذربايجان[76]، انتخاب شد. برژینسکي با کمک لين کرکلند[77]، توانست بودجه بنياد آزادي لهستانـآمريکا[78] را، که توسط آمريکا تأمين مالي ميشد، از 112 ميليون دلار به تدريج تا 200 ميليون دلار افزايش دهد.
وي همه تلاش خود را به کار گرفت تا آمريکا نقش يک رهبر را در عرصه جهاني ايفا کند؛ البته با اتکا بر ائتلاف سازي و به شدت مخالف سياستهاي يکجانبه گرايانه بود و اعتقاد داشت چنين سياستهايي اعتبار جهاني آمريکا را نابود ميکند و باعث انزواي جهاني آمريکا ميشود.
برژینیسکی همه تلاش خود را به کار گرفت تا آمريکا نقش يک رهبر را در عرصه جهاني ايفا
کند
افغانستان
برژینسکي، که به طراحي سياستهايي سرسختانه عليه اتحاديه جماهير شوروي شناخته ميشد، در سال 1979 تلاشهاي جدي را در جهت حمايت از گروه مجاهدين در پاکستان و افغانستان آغاز کرد؛ اين تلاشها توسط سرويسهاي امنيتي پاکستان و حمايتهاي مالي آژانس مرکزي اطلاعات (سيآياِي) آمريکا و امآيسيکس[79] انگلستان جامه عمل به خود گرفت. بخشي از برنامههاي سيآياِي توسط کارشناسان بخش فعاليتهاي ويژه[80] صورت ميگرفت که شامل تجهيز، آموزش و راهنمايي مجاهدين افغان ميشد. هدف از اين سياست اساساً توانمند سازي اسلام راديکال و نيروهاي ضد کمونيست بود تا از اين طريق حزب دموکراتيک خلق افغانستان که سکولار کمونيست و حاکم بر افغانستان بود، سرنگون گردد. از اين رو کودتا عليه حافظ الله امين و جنگ قدرت ميان اعضاي انشعاب پرچم از حزب دموکراتيک خلق افغانستان که مورد حمايت شوروي بود، در نهايت منجر به دخالت نظامي شوروي شد.
سالها بعد، در مصاحبهاي که آرشيو امنيت ملي سيانان در سال 1997 با برژینسکي ترتيب داد، وي آن استراتژي را که در دولت کارتر عليه شوروي در سال 1979 طراحي شده بود، چنين تشريح کرد:
پس از اينکه شوروي وارد خاک افغانستان شد، بلافاصله يک روند دوگانه را آغاز کرديم. اولين روند واکنشها و تحريمهايي را در بر ميگرفت که اتحاديه جماهير شوروي را هدف قرار ميداد و هم وزارت خارجه و هم شوراي امنيت ملي فهرست بلند بالايي از تحريمهايي که ميبايست اتخاذ ميشد تهيه و اقداماتي را که ميتوانست هزينههاي شوروي را افزايش دهد طراحي کردند. روند دوم اقدامات منجر به سفر من به پاکستان يک ماه پس از حمله شوروي به افغانستان شد؛ هدف از اين سفر انجام هماهنگي لازم براي اقدامي مشترک با پاکستانيها بود؛ در اين اقدام تلاش ميشد زمان درگيري و تلفات شوروي تا آنجا که ممکن است بالا برود. از اين رو هماهنگيهايي نيز با سعوديها، مصريها، انگلستان و چين صورت گرفت و از منابع مختلف تسليحات لازم را در اختيار مجاهدين قرار داديم ـ براي مثال مقداري تسليحات ساخت شوروي از مصر و چين تهيه شد. حتي مقداري سلاح از حکومت کمونيستي چکاسلواکي تهيه کرديم؛ آمادگي پذيرش انگيزههاي مادي، اين حکومت کمونيستي را در برابر خواسته ما تسليم کرد. همچنين با توجه به فساد گسترده در ميان ارتش شوروي، در برخي موارد از خود ارتش شوروي در افغانستان براي مجاهدين سلاح خريداري شد.
ميلت بِردن[81] در کتاب «دشمن اصلي»[82] مينويسد که برژینسکي در سال 1980، با عقد قراردادي با ملک خالد، پادشاه عربستان سعودي، از او تعهد گرفت تا کمکهاي آمريکا را به دست افغانها برساند و اطمينان حاصل کرد که بيل کيسي[83] در دولت ريگان همچنان انجام اين قرارداد را پيگيري ميکند.
در سال 1979 تلاشهاي جدي را در جهت حمايت از گروه مجاهدين در پاکستان و
افغانستان آغاز کرد
بنابر برخي اظهارات سياست، آمريکا در اين باره که حتي براي خود مجاهدين افغان نيز ناشناخته بود، بخشي از يک استراتژي کلان بود که قرار بود «شورويها را به انجام يک حمله نظامي تشويق کند.» در اين ميان مصاحبهاي با مشاور امنيت ملي يعني برژینسکي به چشم ميخورد که در آن از قول او گفته شده است که کمکهاي آمريکا به مجاهدين پيش از حمله شوروي، اقدامي بود به منظور تشويق شورويها به انجام اين حمله. برژینسکي شخصاً صحت اين مصاحبه را تکذيب کرد. بنا بر گفتههاي برژینسکي، يک کارگروه کارشناسان مسائل افغانستان در شوراي امنيت ملي با تهيه گزارشهاي متعددي از اوضاع نابه سامان افغانستان در سال 1979 خبر داد، اما رئيس جمهور کارتر توجهي به اين مطالب نکرد تا اينکه حمله شوروي به خاک افغانستان تصورات او را از اوضاع و احوال منطقه، بر هم زد. برژینسکي مدعي شده است که آمريکا پيش از آغاز حمله «رسمي»، کمکهاي مالي اندک و ادوات ارتباطاتي مختصري براي مجاهدين فراهم آورد که اين اقدام تنها واکنشي بود به استقرار نيروهاي شوروي در مرز افغانستان و کودتاي 1978 و هدف آن بود که از تجاوزگري و تعدي هر چه بيشتر شوروي در اين منطقه جلوگيري به عمل آيد. بنا بر مطالب دو سندي که از حالت محرمانه خارج شدهاند، اندکي پيش از حمله شوروي، کارتر با امضاي اسناد مذکور «فراهم آوردن کمک لازم براي مجاهدين افغان را به صورت يک جانبه يا از طريق کشور ثالث چه در قالب کمکهاي مالي و چه به صورت کمکهاي غير مالي» تأييد کرد و دستور داد «تبليغات مخفی» در «سراسر دنيا» به منظور «تضعيف» حکومت چپ در افغانستان صورت گيرد و «آن را مستبد و آلت دست اتحاديه جماهير شوروي» و «تلاش مجاهدين افغان را در جهت باز پس گيري استقلال کشورشان» جلوه دهند.
بهرحال شکی وجود ندارد که برژینسکي از فراهم آوردن کمک نظامي براي مجاهدين حمايت ميکرد، در حالي که وزارت خارجه تحت زمامت ونس به دنبال يک راه حل مسالمتآميز بود.
فرانسیس فوکویاما در کنار برژینیسکی
برژینسکي خواهان تجهيز مجاهدين بود چرا که مدعي بود که «ميبايست هر چه زودتر اين منازعه با پايان برسد.» اما «در مورد آغاز اين حمله به هيچ وجه خود را مقصر نميداند» و تصريح ميکند «حتي اگر ما به مجاهدين کمک نميکرديم آنها بدون اين کمک به مبارزات خود ادامه ميدادند چرا که پول بسياري را از دولتهاي عربي حاشيه خليج فارس جذب کرده بودند. آنها به اين دليل که ما از ايشان خواستيم، دست به اسلحه نبردند. آنها مبارزند و خواهان استقلال. بنابراين نميتوانند حضور نظاميان مسلح را در خاک کشور خود تحمل کنند. تأمين سلاح و تجهيز ايشان گامي مهم در جهت شکست دادن شوروي بود و تا آنجا که به من مربوط ميشود، اين اقدام، اقدام صحيحي بود.» وي در پاسخ به اين سؤال که «بنابراين آمريکا پس از اينکه روسها حمله خود را آغاز کردند به کمک مجاهدين شتافت نه پيش از آن؟» گفت: «کمکهاي نظامي؟ مسلماً بعد از حمله. هيچ شکي در اين باره نيست. اگر باور نداريد سندي را بر خلاف اين گفته ارائه کنيد[!].»
يکي از پرهزينهترين و طولانيترين عملياتهاي مخفي سيا، کمکهاي نظامي اين سازمان به مجاهدين افغانستان بود. سيا کمکهاي خود را از طريق سرويس مخفي پاکستان، يعني سرويس اطلاعات داخلي[84] به دست مجاهدين بنياد گراي افغانستان ميرساند. اين عمليات، عمليات سيکلون[85] نام گرفت. رقمي بين 3 تا 20 ميليارد دلار آمريکا براي تجهيز و آموزش اين نيروها هزينه شد. گفته ميشود اسامه بنلادن نيز در ميان کساني بود که از کمکهاي آمريکا بهرمند شد که البته آمريکا اين گفته را رد ميکند و مدعي است که به هيچ وجه از «عربهای افغان» حمايت نکرده است.
مطالعهاي که در سال 2002 در اين باره انجام شد نشان داد که در هنگامه انقلاب اسلامي در ايران، آمريکا به دنبال برقراري روابط حسنه با افغانستان بود؛ از اين رو حمله شورويها به اين کشور زمينه را براي بسط نفوذ آمريکا در افغانستان فراهم آورد؛ شکل گيري القاعده را ميتوان تا حدودي به دليل تجهيزات و کمکهاي مالي ميلياردي آمريکا در حمايت از مجاهدين افغانستان براي بيرون راندن نيروهاي شوروي از اين کشور نسبت داد.
ايران
شاه ايران در مواجه با انقلاب اسلامي از آمريکا طلب کمک کرد. ايران به لحاظ
استراتژيک جايگاه بسيار مهمي را در سياست خارجي آمريکا به خود اختصاص ميداد. ويليام
سوليوان، سفير آمريکا در ايران، مکرراً به « پهلوي اعلام کرد که برژینسکي اطمينان
خاطر داده است که آمريکا به صورت همه جانبه از ايران حمايت خواهد کرد.» در 4
نوامبر 1978 برژینسکي با شاه تماس گرفت و گفت که آمريکا «تا آخرين لحظه با او
خواهد بود». در همين زمان، برخي از مقامات ارشد وزارت خارجه اعلام کردند که شاه ميبايست
کشور را ترک کند، بدون در نظر گرفتن اينکه چه کسي جاي او را خواهد گرفت. برژینسکي
و جيمز شلزينگر[86]،
وزير انرژي آمريکا (که در دوره رياست جمهوري جرالد فورد وزارت دفاع را بر عهده
داشت)، همچنان بر حمايت نظامي آمريکا از شاه جانبداری ميکردند. حتي در آخرين روزهاي
منتهي به انقلاب، هنگامي که سرنوشت شاه قطعي شده بود، برژینسکي همچنان از حمله به
ايران براي باقي نگاه داشتن ايران در پايگاه آمريکا، حمايت ميکرد. کارتر نیز نتوانست
در مورد استفاده صحيح از نيروي نظامي براي انجام يک کودتاي آمريکايي ديگر در اين
کشور، تصميم گيري کند. او همچنين به ناو هواپيمابر کانستليشن[87]
دستور آماده باش داد اما در نهايت نتوانست مانع تغيير رژيم در ايران شود.
در حال حاضر برژینسکي معتقد است که آمريکا توانايي پرداخت هزينه هر گونه واکنش
ايران در برابر حمله احتمالي اين کشور به تأسيسات هستهاي ايران را نخواهد داشت.
همچنين چنين اقدامي ميتواند اسرائيل را نيز در معرض خطر قرار دهد.
در 4
نوامبر 1978 برژینسکي با شاه تماس گرفت و گفت که آمريکا "تا آخرين لحظه" با او
خواهد بود
چين
کارتر اندکي پس از روي کار آمدن در سال 1977، بر موضع حمايتي آمريکا از ابلاغيه شانگهاي[88] تأکيد کرد. آمريکا و جمهوري خلق چين در 15 دسامبر 1978 اعلام کردند که هر دو کشور از تاريخ 1 ژانويه 1979 روابط ديپلماتيک خود را آغاز خواهند کرد. اين اعلاميه آمريکا را ملزم ميساخت روابط خود را با جمهوري چين در تايوان قطع کند. منافع و پيامدهاي مهمي که ارتباط مسالمتآميز با چين براي آمريکا به همراه ميآورد، همواره مورد تأکيد برژینسکي، مشاور امنيت ملي وقت، بود.
مهمترين وجه استراتژيک روابط آمريکا و چين، تأثير اين روابط بر جنگ سرد بود. چين بيش از آن به عنوان بخشي از بلوک چين ـ شوروي، تلقي نميشد بلکه به مثابه قطب سوم قدرتي بود که به آمريکا در رويارويي با اتحاديه جماهير شوروي کمک ميکرد.
در ابلاغيه مشترک برقراري ارتباطات ديپلماتيک[89] به تاريخ 1 ژانويه 1979، آمريکا پکن را به جاي تايپه به رسميت شناخت. آمريکا در ابلاغيه شانگهاي جايگاه جمهوري خلق چين و تنها يک چين را به رسميت پذيرفت و تايوان را بخشي از چين اعلام کرد. پکن نیز تصديق کرد که آمريکا ميتواند به ارتباطات تجاري، فرهنگي و ديگر ارتباطات غير رسمي خود با تايوان ادامه دهد.
علاوه بر قطع رابطه با جمهوري چين، دولت کارتر به صورت يکجانبه معاهده دفاعي دو جانبه چين ـ آمريکا[90] را فسخ و نيروهاي نظامي خود را از تايوان بيرون کشيد و به تدريج فروش تسليحات به جمهوري چين را کاهش داد. بسياري از نمايندگان کنگره، به ويژه جمهوري خواهان، مخالف سياستهايي بودند که دولت در قبال جمهوري چين، به عنوان يکي از متحدين ضد کمونيست در جنگ سرد، اتخاذ شده بود.
دنگ ژيائوپينگ، نخست وزير جمهوري خلق چين، در ژانويه 1979 به واشنگتن دي. سي سفر کرد و آغاز تبادلات سطح بالاي اين دو کشور را کليد زد. اين سفر سر از توافقات دو جانبه بسياري شد، به ويژه در عرصه علمي، تکنولوژيک و تبادلات فرهنگي و روابط تجاري. از اوايل سال 1979، آمريکا و جمهوري خلق چين پروژههاي تحقيقاتي مشترک و برنامههاي همکاري بسياري را در ضمن موافقتنامه همکاري علمي و تکنولوژيک،[91] بزرگترين برنامه دو جانبه اين دو کشور، شکل دادند. در 1 مارس 1979، آمريکا و جمهوري خلق چين به صورت رسمي سفارتهاي خود را در پکن و واشنگتن افتتاح کردند. در سال 1979، دعاوي خصوصي بسياري حل و فصل شد و يک توافقنامه تجاري دوجانبه به امضا رسيد. والتر موندال،[92] معاون رئيس جمهور آمريکا، در پاسخ به سفر نخست وزير چين، سفري را در آگوست 1979 به چين ترتيب داد. در اين سفر توافقنامههاي بسياري در زمينه امور دريايي، تجارت هوايي و منسوجات منعقد شد و همچنين عهدنامههاي کنسولي دوجانبه نيز به امضاي دو طرف رسيد؛ به اعتقاد برخی مورخین برژینسکي چينيها را متقاعد کرد که با حمايت از خمرهاي سرخ[93] در کامبوج، مانع ويتناميهايي شوند که در حال بسط نفوذ خود در هندوچين بودند.
به اعتقاد برخی مورخین برژینسکي چينيها را متقاعد کرد که با حمايت از خمرهاي
سرخ
در کامبوج، مانع نفوذ ويتنامي ها شوند
کامبوج
آمريکا در جهت پيشبرد سياستهاي خود در کامبوج به منظور خارج کردن ويتناميها از اين کشور، کمک به گروههاي چريکي ضد ويتنامي را افزايش داد. در فاصله سالهاي 1979 و 1981، برنامه جهاني غذا[94]، که تحت نفوذ آمريکا قرار داشت، نزديک به 12 ميليون دلار کمک غذايي براي تايلند فراهم آورد. در ژانويه 1980، آمريکا کمکهاي خود به پل پوت، رهبر خمرهاي سرخ، را در حالي آغاز کرد که وي در تبعيد به سر ميبرد. ميزان اين حمايتها از سال 1980 تا 1986 به 85 ميليون دلار بالغ شد؛ برژینسکي با ارسال نامهاي به نشريه نيويورک تايمز در سال 1998، هرگونه کمک دولت زمان وي را به چين براي حمايت از پل پوت انکار کرد!
اعراب ـ اسرائيل
در دهم اکتبر 2007، برژینسکي به همراه تني چند از مقامات برجسته، نامهاي تحت عنوان «ريسک شکست، دستآوردها را از بين ميبرد»، به جرج دبليو بوش و کاندوليزا رايس، وزير امور خارجه ارسال کردند. در بخشي از اين نامه پيشنهاداتي ارائه شد و در مورد شکست کنفرانس خاورميانه هشدار داده شده بود که قرار بود به رهبري آمريکا در نوامبر 2007 و با حضور نمايندگان اسرائيلي و فلسطيني برگزار شود. در اين نامه همچنين پيشنهاد شده بود که به جاي به حاشيه راندن هر چه بيشتر حماس، «گفتگويي جدي و مسالمتآميز با اين سازمان ترتيب داده شود.»
برژینیسکی با نگاه واقع بینانه به موضوعات فلسطین خواهان گفتگويي جدي
و مسالمتآميز با حماس بود
برژینسکي در مصاحبهاي با خبرنگار لسآنجلس تايمز در سال 2008 در پاسخ به اين
سؤال که «آيا اين درست نيست که برتري نظامي به عنوان ابزاري خشونتآميز منجر به
دشمني هميشگي و نه امنيت، خواهد شد؟» چنين پاسخ گفت: «اين نسخهدهيهاي نومحافظه کاري
که اسرائيل نيز در صدور آنها سهيم است، براي آمريکا و در نهايت براي اسرائيل بسيار
مهلک هستند. يک چنين سياستهايي منجر به آن ميشوند که بخش اعظم مردم خاورميانه
عليه آمريکا موضع بگيرند. تجربيات ما در عراق هنوز ايشان را از خواب غفلت بيدار
نکرده است. اگر اين سياستهاي نومحافظهکاري همچنان ادامه يابد، آمريکا بالاخره از
اين منطقه وادار به خروج خواهد شد و اين آغازي بر پايان اسرائيل نيز خواهد بود.»
برژینیسکی در کنار دیگر کهنه کاران سیاست های آمریکا
مهمترين تأليفات
ديگر کتب و تکنگاريها
[1]. Center for Strategic & International Studies
[2]. Institute of International Education
[3]. International Advisory Board, Journal of Democracy
[4]. Academy of Political Science
[5]. National Endowment for Democracy
[6]. Amnesty International
[7]. American Turkish Council
[8]. American-Ukranian Advisory Committee
[9]. Polish-American Enterprise Fund
[10]. Chemical Warfare Commission
[11]. Lyndon Baines Johnson
[12]. National Security Advisory Task Force
[13]. Hubert H. Humphrey
[14]. NSC-Defense Department Commission on Integrated Long-Term Strategy
[15]. Foreign Intelligence Advisory Board
[16]. Strategic Arms Limitation Treaty (SALT II)
[17]. Torrijos-Carter Treaties
[18]. Institute on Communist Affairs
[19]. Paul H. Nitze School of Advanced International Studies
[20]. Center for Strategic and International Studies
[21]. Trąby coat of arms
[22]. Brzeżany
[23]. Galicia
[24]. Tadeusz Brzeziński
[25]. Great Purge
[26]. Emilie Benes
[27]. McGuire Woods LLP
[28]. Morning Joe
[29]. Ian Brzezinski
[30]. Booz Allen Hamilton
[31]. International Security Program
[32]. Atlantic Council’s Strategic Advisors Group
[33]. McGill University
[34]. Jan Nowak-Jezioranski
[35]. Radio Free Europe
[36]. Carl J. Friedrich
[37]. Rollback
[38]. Dwight Eisenhower
[39]. John Foster Dulles
[40]. Soviet Bloc: Unity and Conflict
[41]. Council on Foreign Relations
[42]. Bilderberg Group
[43]. Peaceful Engagement in Eastern Europe
[44]. Foreign Affairs
[45]. Great Society
[46]. Adam Michnik
[47]. Polish Solidarity
[48]. De Gaulle
[49]. Policy Planning Council
[50]. Hubert Humphrey
[51]. Conference for Security and Co-opration in Europe
[52]. Between Two Ages: America's Role in the Technetronic Era
[53]. Trilateral Commission
[54]. David Rockefeller
[55]. Helsinki process
[56]. Charter 77
[57]. Cyrus Vance
[58]. Helmut Schmidt
[59]. Cardinal Stefan Wyszynski
[60]. Cardinal Karol Wojtyła
[61]. Rapid Deployment Forces
[62]. Operation Eagle Claw
[63]. Delta Force
[64]. Special Forces
[65]. Presidential Medal of Freedom
[66]. Defense Department Commission on Integrated Long-Term Strategy
[67]. President's Foreign Intelligence Advisory Board
[68]. National Security Advisory Task Force
[69]. Katyn Massacre
[70]. American Committee for Peace in Chechnya
[71]. The Daily Beast
[72]. Policy Review Committee
[73]. Special Coordinating Committee
[74]. Dobrynin
[75]. Honorary Council of Advisors
[76]. U.S.-Azerbaijan Chamber of Commerce (USACC)
[77]. Lane Kirkland
[78]. Polish-American Freedom Foundation
[79]. MI6
[80]. Special Activities Division
[81]. Milt Bearden
[82]. The Main Enemy
[83]. Bill Casey
[84]. Inter-Services Intelligence (ISI)
[85]. Operation Cyclone
[86]. James Schlesinger
[87]. Constellation
[88]. Shanghai Communique
[89]. Joint Communique on the Establishment of Diplomatic Relations
[90]. Sino-American Mutual Defense Treaty
[91]. Agreement on Cooperation in Science and Technology
[92]. Walter Mondale
[93]. Khmer Rouge
[94]. World Food Program
[95]. The Permanent Purge: Politics in Soviet Totalitarianism
[96]. Soviet Bloc: Unity and Conflict
[97]. Between Two Ages : America's Role in the Technetronic Era
[98]. Power and Principle: Memoirs of the National Security Adviser, 1977–1981
[99]. Game Plan: A Geostrategic Framework for the Conduct of the U.S.-Soviet Contest
[100]. Grand Failure: The Birth and Death of Communism in the Twentieth Century
[101]. Out of Control: Global Turmoil on the Eve of the 21st Century
[102]. The Grand Chessboard: American Primacy and Its Geostrategic Imperatives
[103]. The Choice: Global Domination or Global Leadership
[104]. Second Chance: Three Presidents and the Crisis of American Superpower
[105]. America and the World: Conversations on the Future of American Foreign Policy
[106]. Russo-Soviet Nationalism
[107]. Political Control in the Soviet Army: A Study on Reports by Former Soviet Officers
[108]. Totalitarian Dictatorship and Autocracy
[109]. Ideology and Power in Soviet Politics
[110]. Political Power: USA/USSR
[111]. Alternative to Partition: For a Broader Conception of America's Role in Europe
[112]. The Implications of Change for United States Foreign Policy
[113]. International Politics in the Technetronic Era
[114]. The Fragile Blossom: Crisis and Change in Japan
[115]. American Security in an Interdependent World
[116]. In Quest of National Security
[117]. The Soviet Political System: Transformation or Degeneration
[118]. Russia and the Commonwealth of Independent States: Documents, Data, and Analysis
[119]. The Geostrategic Triad : Living with China, Europe, and Russia