کد خبر: ۸۰۹۰
زمان انتشار: ۲۲:۵۶     ۲۳ دی ۱۳۸۹
وبلاگ خاطرات 88 :

 باتشکر از "سعید نراقی" که این خاطره را از طریق ایمیل برای ما ارسال کرده اند.

از عملکرد مدیریت دانشگاه در مواجهه با فتنه راضی نبودیم و برای همین یک جلسه با ایشون ترتیب داده شد. گفتیم آقای رییس، شما چه گزارشی از عملکرد خودتان در سالی که رهبری گفتند اولویت اول با جنگ نرم هست دارید؟ اون هم با محور قرار دادن روشنگری! بعدش برای استفاده از فرماندهان و افسران جنگ نرم چه تدبیری داشتید؟ جواب دادند که: ما مقابله با جنگ نرم همیشه برایمان مهم است و برخی اساتید را در سال گذشته به خاطر ترویج شبهات باهاشون برخورد کردیم. گفتیم امسال چه کردید؟ گفتند کمیته مقابله با بحران در مهر ماه تشکیل دادیم! همین! پرسیدیم چرا وقتی ما سعی در انتشار برخی مطالب مثل ابعاد پنهان قتل ندا آقا سلطان داریم پیغام میفرستید که این کار را نکنید؟ گفت که چون اینها فضا را شلوغ میکند، شما مسئله را نادیده بگیرید، همه چیز خودش فراموش می شود. گفتیم پس حرف رهبری چه میشود؟ گفتند: رهبری منظورش روشنگری چهره به چهره است.

هر چند که تبلیغ چهره به چهره یکی از کارآمد ترین ابزار است اما بهانه نمی شود که بقیه را فراموش کنیم. من نمی دانم که چرا ما در محتوا (مثلاً اقتصاد) از غربیها تبعیت می کنیم اما تو استفاده از ابزار (مثلاً رسانه ها) نگاهی به غرب نمی اندازیم که چگونه حرف خلاف خود را با استفاده از رسانه ها تثبیت می کنند. اونها حرف غلطشون رو تثبیت می کنند، اما ما از حرف حقمون نمی تونیم دفاع کنیم.

نیمسال دوم توی فاصله ی 20 بهمن تا 20 اسفند 88، هم باید برای اردوی جنوب کار میکردیم و هم حوادث بعد انتخابات که دیگه اون موقع بهش می گفتیم فتنه 88. آقای سراج قرار شد 4 اسفند بیان. نمی دونستیم که مناظره دانشجویی هم بزاریم یا نه. روز برنامه اطلاع دادند که سخنران یک مقدار تاخیر داره. گفتیم پس همونجا اعلام می کنیم که مناظره دانشجویی تا اومدن سخنران! موقع شروع برنامه، از بچه های خودی قرار شد یکنفر بره بالا، اما گفت به این شرط میرم که از اونطرف کسی بیاد. اومد و هر چی گفتیم، از اونطرف هیچکس بالا سن نرفت. از طرف خودمون هم هر چی گفتم بچه ها یکی بره بالا، قبول نکردند و آخرش خودم رفتم. این بار خیلی بهتر از قبلی بود. 45 دقیقه مرتب لابلای حرفها ازشون دعوت کردیم تا از اونطرف بالاخره مجبور شدند که 3 نفر بیان بالا و ضمن اقرار به التزام به قانون اساسی و ولایت فقیه، فقط چند تا سوال رو بپرسند و بگن ما فقط سوال داریم. سخنران که اومد من هم گفتم که پاسخ رو واگذار می کنم به سخنران و خودم می آم پایین. قرار شد آخر سخنرانی پرسش و پاسخ شفاهی باشه که اگه دوستان از جواب استاد قانع نشدن دوباره تریبون داشته باشند. وسط سخنرانی دسته جمعی رفتند بیرون. من هم به خاطر یک کاری رفتم بیرون دیدم بینشون بحث افتاده که ((الان چکار کنیم؟ تو چرا این حرف رو زدی؟ چرا تو این کار رو کردی و...)) بعد چند لحظه کلاً بساطشون رو جمع کردند و رفتند.  فیلم و گزارش بخش دانشجویی برنامه رو دادیم توی ویژه نامه انعکاس کرسیها گذاشتند.

 

                            

یک هفته بعد قرار بود مناظره بین اساتید بگذاریم. از چند هفته قبل هر چی که به سبزها (از جمله مسئول ستاد موسوی توی دانشگاه) گفتیم هیچکدومشون نیومدن، اما آقای روانبخش از این طرف اومد. آخرش توی شروع جلسه اسامی اونهایی که نخواستند یا نتوانستند یا وقت نداشتند از طرف سبزها بیان، رو اعلام کردیم. مثل دفعه قبل بازم وسط جلسه، سبزها زدند بیرون. البته یکجای کار، سخنران بدون در نظر داشتن فضای آذربایجان شرقی یک اشتباه کرد که بهونه دست اون ها داد. بعد از بیرون رفتن، شروع کردند به گفتن این که شما به ما اطلاع نداده بودید که مناظره است و شما دروغ می گید. ما هم رفتیم بالای تریبون گفتیم و بعدش هم همیشه گفتیم که اشکال نداره، از همین الان ما منتظریم، شما هر استاد یا دانشجویی رو هر وقت بیارید، ما حاضریم دانشجوی ما با دانشجوی شما، استاد ما با استاد شما و حتی دانشجوی ما با استاد شما مناظره کنه! گفتند باشه ما هم استاد می آریم. چند وقت بعد پرسیدیم گفتند دنبالش هستیم. مجددا بعد از نوروز پرسیدیم، باز هم دنبال پیدا کردن یک استاد بودند! هنوز هم نتونستند کسی رو پیدا کنند! البته شعار نویسی تو در و دیوار داننشگاه هنوز ادامه داره.

توی همین برنامه گفتند که دوربین فیلمبرداری رو خاموش کنید تا ما خیالمون از بابت امنیت پرسش کننده ها راحت باشه. مسئله رو با مسئول برنامه طرح کردم. گفت: اگه خاموش کنیم یعنی اینکه قبول کردیم که واقعاً اونها راست می گن و ما امنیتشون رو سلب می کنیم. یکبار دیگه تهدید کردند که کاری نکنید روی مسئله دوربین تمرکز کنیم و برنامه تون رو بهم بریزیم. از قضا دوربین هم خراب شد اما مسئول برنامه گفت برای اینکه توهینشون رو خودمون به خودمون نچسبونیم فیلمبردار ادای فیلم برداری رو در بیاره. بیشتر از دو ساعت این کار انجام شد، اونها هم نه فهمیدند و نه هیچ غلطی تونستند بکنند.

با اینکه از بچه های خیلی فعال فرهنگی بود اما یادم نمی آد توی جلسات بررسی حوادث بعد انتخابات دیده باشمش. وقتی موضوع سومین یا چهارمین برنامه انتخاباتی رو بهش گفتم با لحن تندی گفت: آقا، بسه دیگه! توی انتخابات هر دو طرف مشکل داشتند، فقط که یک طرف اشتباه نکرده، احمدی نژاد هم خیلی جاها اشتباه کرده، قبول کنید!

 تا اون موقع خیلی ها بهم گفته بودن که فلانی برخوردش با غیر خودی ها تنده. حتی اگه کسی در مورد رهبری سؤال بکنه عصبانی میشه، خیلی ها هم فکر میکردند که زیرآب زنه! چندماه بعد انتخابات با استرس خاصّی همراه رفیقش اومد گفت: فلانی! من خیلی سؤال در مورد آقا دارم، مثلاً چرا امام خمینی این همه از مستضعفین حرف می زدند اما آقا اینطور نیست؟

 از اینکه حاج سعید داره می آد تبریز سخنرانی می کنه خوشحال بودم. گفتم میرم برنامه رو کامل ضبط میکنم. دوربین فیلمبرداری مجمع اسلامی رو امانت گرفتم، اما گفتند نوار خام نداره و خودت باید تهیه کنی. برای احتیاط گوشی پسردایی رو هم گرفتم که اگه برای دوربین، نوار خام پیدا نکردم، با اون گوشی که کیفیت دوربینش بد نبود استفاده کنم. عوضش گوشی خودم رو که دوربینش بی کیفیت بود بهش دادم. به سمت تبریز که راه افتادم متوجه شدم گوشی پسر دایی شارژ نداره و باتریش داره تموم میشه. با گوشی خودم لااقل صدای با کیفیتی می تونستم ضبط کنم! رفتم سه تا فیلم به سختی گیر آوردم، اما لحظه ی آخر دیدم فیلمها مشکل دارند! سخنرانی نزدیک بود شروع بشه و من نه می تونستم فیلم بگیرم و نه عکس و نه اینکه صدا ضبط کنم. لپ تاپ همراهم بود، رفتم مسئول برنامه رو پیدا کردم، رفتم بهش گفتم آقا من یک سری کلیپ کوتاه سخنرانی حاج سعید دارم، اگه صلاح دیدید اعلام کنید که ملّت بلوتوث گوشیشون رو باز کنند، با لپ تاپ واسشون ارسال کنم. اون شب حدود 45 دقیقه ای رفتم توی کار بلوتوث. حاج سعید که اومد یک لحظه رفتم پیشش، بعد سلام و احوالپرسی، گفتم بعد جلسه چند دقیقه وقت می خام. ایشونم دست نوازشی رو سر و صورتم کشیدند و خیلی با روی خوش گفتند باشه.

تو بخشی از سخنرانی، حاج سعید گفت که همیشه زن و مال و منال، افرادی رو از راه به در کرده، الان هم می کنه و در آینده هم خواهد کرد. یه پیرمرد که جلوی جمع نشسته بود و ظاهراً خیلی حواسش به حرفای ایشون نبود گفت: انشاالله!! همه خندیدند.

 

                                                                        

 

جلسه که تموم شد انقدر دورش رو گرفتند که وقت نشد. لحظات آخر که خواستند سوار ماشین بشن، سؤالم رو پرسیدم و ایشون جواب دادند. از طرف دانشگاه چند بار از ایشون دعوت کرده بودیم، اما وقت نداشتند. فرصت را مغتنم شمردم و همونجا ازشون برای حضور توی دانشگاه دعوت کردم، گفت که بعداً که رفتم تهران زنگ بزن هماهنگ بشیم. بعداً زنگ زدم، هنوز هیچی نگفته، گفت آقا اگه سخنرانیه فرصت ندارم!

از برادران اهل سنّت بود و اون موقع عادت داشت وقتی که چیزی می شنید در موردش تحقیق کنه و با شنیده ها قضاوت نکنه. اومد بهم گفت که من رهبری رو قبول دارم اما سه تا سوال دارم. یکی اینکه مگه نه اینکه بر طبق قانون اساسی رهبر باید سالم باشه؟ پس چطور رهبر  با دست جانباز، حاضر شدن مسئولیت رو قبول کنند؟ من هم گفتم سالم بودن شرط نیست. باور نمی کرد. خدا رو شکر اینترنت دم دست داشتم. همونجا قانون اساسی رو دانلود کردم و نشونش دادم، اون هم قبول کرد. گفت سوال دیگه اینه که ایشون چرا در حالی که مرجع نبودند مسئولیت رو قبول کردند؟ من هر چی استدلال آوردم قانع نشد. بعد چند ماه که تلویزیون فیلم های منتشر نشده ای رو از جلسه خبرگان در مورد انتخاب رهبری پخش کرد، خودش بهم گفت که من وقتی دیدم آقای خامنه ای خودشون نمی خواستند، قانع شدم! اونجا لبخند زدم اما بعداً با بغض گفتم: خدایا! این صدا و سیما چرا این فیلمها رو زودتر نشون نداد؟ بابا این جوونها که با همین فیلم ها قانع می شن!

 سوأل سومش در مورد علت گریه کردن و ضعیف بودن رهبری توی نماز جمعه 29 خرداد بود که هنوز قانع نشده و البته این برای من عجیبه، چون اونجا رهبری با شجاعت گفتند که جان و آبروی خودم را می دهم اما یک قدم عقب نمی نشینم و عقب هم ننشستند.

انتخابات باعث شده بود که بحث های سیاسی بیشتر بشه. اومده بود اتاقمون و داشت در مورد سروش می پرسید. من و هم اتاقیم (که اتفاقاً پسر داییمون هم هست) چند تا از حرفهای سروش رو گفتیم، مثلاً این که قرآن تولید خود پیامبره نه خدا. اما چندان باور نکرد. هفته بعد اومد گفت فلانی، رفتم حرفهاش رو خوندم. همونطور بود که می گفتین.

 اصلش این بود که بر اساس حرف امام، دنبال نتیجه نباشیم و فقط تکلیفمون رو ادا کنیم، اما ما که ایمان حضرت امام رو نداشتیم. حسرت شیرینی مشارکت 85 درصدی مردم و پیروزی 24 میلیونی مستضعفین توی انتخابات مونده بود توی دلمون، تا اینکه 22 بهمن شد و اشک شوق از چشامون جاری شد و بغض شادیمون شکست.

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها