کد خبر: ۷۷۴۸
زمان انتشار: ۱۷:۲۵     ۰۳ دی ۱۳۸۹
نگاهی بر مساله دکتر سروش:
فراموش نمیکنم زمانی را که جناب دکتر سروش مقاله مینوشتند با عنوان"سقف معیشت بر ارکان شریعت"و به مقابله سرسختانه با روحانیت میشتافتند و اما روزگاری شد که این روشنفکر دینی حامی مخالف سرسخت جمهوری اسلامی و نظام سیاسی ایران یعنی مرحوم آیت الله منتظری شد.

سید محمد مهدی دزفولی/ عبدالکریم سروش روشنفکر دینی جنجالی این روزهای ایران است.روشنفکری دینی لفظی است که وی و همفکرانش برای خود بر گزیده اند.افرادی همانند عبدالکریم سروش و محسن کدیور و عطاالله مهاجرانی و مصطفی ملکیان و یوسفی اشکوری و ... .افرادی همانند ملکیان که زمانی از شاگردان و مریدان مصباح یزدی بودند و امروز مخالف سرسخت وی شده اند و یا امثال یوسفی اشکوری که روزگاری در کسوت روحانیت بودند و امروز مخالف روحانیت شده اند.

این روزها 65 سالگی جناب دکتر سروش مصادف شده است با سالگرد درگذشت مرحوم منتظری.65 سالگی مردی که مخالف سرسخت روحانیت است و سالگرد درگذشت مردی که روحانی بود و آن هم روحانی به شدت سنتی!

فراموش نمیکنم زمانی را که جناب دکتر سروش مقاله مینوشتند با عنوان"سقف معیشت بر ارکان شریعت"و به مقابله سرسختانه با روحانیت میشتافتند و اما روزگاری شد که این روشنفکر دینی حامی مخالف سرسخت جمهوری اسلامی و نظام سیاسی ایران یعنی مرحوم آیت الله منتظری شد.

اما چرا دکتر سروش اینگونه شد و سابقه وی چه بود؟

صدرنشینی و صبرگرایی روشنفکر دینی همه با برکندن رخت مسوولیت از ستاد انقلاب فرهنگی و بخت مقبولیت از حاکمیت به سر رسید و بر او که «نه داعیه قدرت داشت و نه دماغ ریاست»، شکوه از تیزکردن تیغ‌های جماعت حقیقت‌پوش و خدیعت‌فروش ماند و دردی که بر اهل علم و فرهنگ مي‌رود. دکتر عبدالکریم سروش دل آزرده از مکنت مخالفان، رو به سوی عمارت قدرت مي‌کند که آشنایان دیرین در خلعت قدرت شیرین، کام تلخ شرنگ دگرآوایی بستانند از روزگار عالم دین و دل. دیدار خصوصی سروش و اکبر‌ هاشمي‌رفسنجانی آنگونه که روایت شده به گفتن «پاره‌ای از منکرات فرهنگی و مطبوعاتی جامعه» گذشت و فیلسوف، رئیس دولت را فراخواند به عطف عنان و عنایت بیشتر به گشودن گره‌ها و زدودن پلیدی‌ها. چندی گذشت؛ روزگار تنگ‌تر شد و امیدها بی‌رنگ‌تر. سروش بانگ اعتراض حوزویان قم منتسب به طیف مصباح یزدی و حزب‌الله پس از سخنرانی‌اش در دانشگاه اصفهان درباره «انتظارات دانشگاه از حوزه» را شنید؛ قلم راهوار کرد و قسم چاپار و شرح دردنوشت در نامه‌هایی که بل رنجنامه بود. اواخر سال 1371 بود که نامه خصوصی سروش عازم دفتر کار هاشمي‌رفسنجانی و محمد یزدی (رئیس قوه قضائیه) شد. در آن نامه و دیگر نامه‌هایی که گاه بر پیشانی ممهور به «خصوصی» بود و گاه مشهور به «سرگشاده»، سروش شرحی از تهمت و افترا علیه خود مي‌داد و انذار مي‌داد که تحریک‌شدگان در قصد جان من‌اند! گواینکه حجت بر خود و دیگران تمام کرد با وصف نماندنش که بعدها مکرر شد: «برای ماندن به دنیا نیامده‌ام و تنها کاری که مي‌کنم تجدید وصیت‌نامه خویش است.» اما دوم بار که نامه خصوصی خطاب به هاشمي ‌نوشت (تیرماه 1374)حکایت خود را به روایت جماعت چون خودش منتسب کرد که «من اینک نزد شما به تظلم آمده‌ام. نه برای خود که در طریقت ما کافری است رنجیدن، بلکه از بیدادی که بر آبرو و فضیلت این فرهنگ پرتوان مي‌رود.» سال بعد که با نامه‌ای سرگشاده با رئیس‌جمهور وقت سخن گفت نهایت سکوتش را گذشتن از امنیت شغلی و جانی خود دید. 7 تیر 1376 با نامه‌ای خصوصی از هاشمي‌ خواست دستور رسیدگی به ضبط گذرنامه‌اش را بدهد و هفته بعدش که روزهای پایانی دولت هاشمي ‌بود ناامید از گشایشی در اجابت دعوت کنفرانس‌های خارجی، زبان به دعا گشود که «امیدوارم مسوولان چندان قانون‌شناس و قانون‌پذیر باشند که هیچ‌گاه به دخالت مسوولان بلند رتبه‌ای چون شما (حتی به صورت قانونی) نیاز نیفتد».

مساله دکتر سروش

فیلسوف بلندنظری که در کسوت ضدمارکسیستی‌اش در «ایدئولوژی شیطانی» حتی تدوین کتاب‌های معارف دینی دبیرستانی‌های پس از انقلاب را به وی سپرده بودند، حال با نویسنده «آیات شیطانی» قیاس مي‌شد و بر او نام کسروی و سلمان رشدی مي‌گذاشتند. روشنفکر نظرکرده مدعی بود که «شاید از بدو تاسیس جمهوری اسلامی تاکنون، هیچ کس به اندازه این جانب مشمول هتک و حمله مطبوعات واقع نشده است». (نامه به‌هاشمی- تیرماه 74) چند ماهی از آن گلایه نگذشته، یکی از کابین قدرت و کابینه هاشمی، سروش را با احمد کسروی مقایسه کرد. علی‌اکبر ولایتی، وزیر خارجه بود كه در پاسخ به دانشجوی دانشگاه امام صادق که پرسیده بود: «آیا مساله دکتر سروش از لحاظ سیاست بین‌المللی مشکلی برای ایران شده است؟» از تاثیر مساله دکتر سروش در وضعیت خارجی سخن گفته و زبان به انتقاد گشوده بود که سروش سخنان علمی را به محافل عمومی مي‌کشاند و جنجال درست مي‌کند و پایه‌های استقلال و انسجام ملی را سست و حکومت را تضعیف مي‌کند و... . ولایتی که باخبر شد سروش پس از این نشست، دست به کار نگارش نامه‌ای سرگشاده زده، نماینده‌ای مي‌فرستد تا حکیم را از این کار بازدارد، اما خواست وزیر مستجاب نشد و سروش در دی‌ماه 74 در نامه خود مساله را گشود که «نه شهوت ثروت و قدرت و شهرت دارد و نه با عنایت به مصارف داخلی و خارجی سخن مي‌گوید».

نامه‌های سروش رنج‌نامه‌هایی است از غوغائیان و آشوبگران و اشارتی مکرر به اینکه: «پیروزی آن سیاهکاران، عین شکست فرهنگ ما و زوال امید ما و افول اندیشه ماست. این عزیز نگین را به دست اهرمنان مسپارید. نگذارید آنان پیروز شوند.»1

 خاتمی و خاتمت

«خاتمی که آمد گفتم فاتحت است، نه خاتمت.» استاد، دل به یقین داشت که رئیس دولت هفتم، خواجه خنده‌رویی است که کمتر امیدی به نصرتش بود؛ اما در پرده به اهل قلمی گفت خاتمی رئیس‌جمهور مي‌شود و شد. آن‌کس که هوادارانش را دل‌سپردگان به سروش مي‌خواندند و فرصتی هشت‌ساله لازم بود برای اعلام آنکه: «من پدرخوانده اصلاح‌طلبان نیستم.» خط حائل سروش با اصلاحاتیان، همان حد فاصل حکیم و قدرت بود و آنگونه که هاشمی مخاطب نامه‌اش بود در گله‌گذاری از محنت قانون‌شکنان علیه خویش و طرح حقوق شهروندی و علمی خود، خاتمی هم گیرنده نامه‌ای بود در شرح غم یاران دربند. آذر 1377 که سروش نامه اولش را نگاشت، از خاتمت گفت: «اینک به چشم سر مي‌بینم که نامه تعزیت جامعه مدنی را نوشته‌اند و قهوه خاتمت حقوق بشر را خورده‌اند.» تیر 1382 که نامه دوم حوالت شد به رئیس‌جمهور هشتم، دیگر گله از قفل نهادن بر «جامعه» و «توس» نبود که گلایه از سوختن خرمن «نشاط»، «کیان» و موسسات وابسته به سروش و روشنفکری دینی «صراط» و «معرفت و پژوهش» کرد و قدرناشناسی و فرصت سوزی خواجه خنده‌رو را مهر خاتمت خواند بر قیام آرام و دموکراتیک مردم ایران در خرداد 76. سروش اگر هاشمی را با دعایی بدرقه کرده بود، خاتمی را با «نعره نومیدانه‌ای در سنگستان ناکامی‌ها» بدرود گفت که :«آقای خاتمی! دیر شده است، طفل انتظار پیر شده است، دل صبر از این شیوه سیر شده است.»

سروش حجت بر خاتمی تمام کرد؛ با شکایتی که «خاتمی مي‌روی و از مژگانت خون خلق مي‌ریزد»؛ حجت بر رئیس دولتی که پیشترش درباره او در گفت‌وگو با اکبر گنجی گفته بود خاتمی روشنفکر دینی نیست و همان شد که گفت‌وگوی سروش در مجله کیان هم مجال انتشار نیافت؛ رئیس دولتی که بعدها هم درباره‌اش گفت: «مشکلش تذبذبش بود.» یک دهه نامه‌نگاری با مستاجران دولت، حکم رسم آموختن مروت با دوستان و مدارا با دشمنان حکیم بود که استادان رسم عاشق کشی و شیوه شهر آشوبی بودند. سروش از سال 82 به این‌سو، نامه‌ای ننوشت، چه با خاتمی در روزهای پایانی عمر دولتش و نه با رئیس دولت نهم که ابایی ندارد از نوشتن نامه به سران «شیطان بزرگ». گفت‌وگوی انتقادی مکتوب سروش با اهل قدرت دیری است خاموش شده است.

                     زین قصه هفت گنبد افلاک پر صداست                 

                                                                           کوته نظر ببین که سخن مختصر گرفت

 اما حکایت رفتارهای پرتناقض و سیاست زده دکتر سروش و حامیان و دوستان امروز وی حکایت غریبی است.حکایت مردی که در سال 88 در مخالفت با ریاست جمهوری میر حسین موسوی نامه مینویسد و 1 ماه بعد طرفدار پر و پاقرص موسوی میشود و یا محسن کدیور و اکبر گنجی که گاهی به نعل دین میزنند و گاهی به میخ ضد دین!

حکایت شبه روشنفکران خود خوانده این کشور هم داستانی طولانی برای خود دارد که عبرتی است برای آیندگان که چطور افرادی به اسم روشنفکری نان فرصت طلبی و سواستفاده گر بودن خود را میخورند!

 

در این نوشتار از «سیاست‌نامه» عبدالکریم سروش و پایگاه اینترنتی شخصی وی بهره بسیار گرفته شده است.


 

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها