پرسيدم: براي چه ميخواهي ببري؟ جواب داد: مادر من 95 سالش است و فوقتخصص قرنيه چشم. به من گفته دنبال اين شهيدان گمنام برو و ...
به گزارش خبرگزاري دانشجو، حسين يكتا
در طرح ضيافت انديشه نخبگان دانشجويان دانشگاه شريف در خصوص نزديك بودن
ظهور امام زمان (عج) به سخنراني پرداخت.
متن كامل سخنراني به شرح زير است:
شما به ضيافت انديشه آمدهايد كه پس از
آن وارد ماه رمضان ميشويم ما هم به جبهه و يك مهماني رفته بوديم و اعتقاد
ما اين است كه اين برنامه مهماني در مهماني ضيافت انديشه ميشود.
ضيافت انديشه خروجي مناسبي داشته است
ما مانند آن هشت سال پشت در بهشت خدا را نفهميديم كه ما را بيرون كردند و
اين زمان يك ماهه ماه مبارك رمضان هم تمام ميشود.
هر كسي اگر چيزي به دست آورد خوب استفاده ميكند.
من در اين چند روز كتابي را در خصوص
بچههاي اسير مطالعه ميكردم كه متوجه شدم بچههايي كه اسير شدند يك سبك
زندگياي داشتند كه همان مشكلي است كه همه ما با آن مواجه هستيم.
در آن كتاب خواندم كه رزمندهاي در حال
نماز و به قنوت ايستاده بود كه عراقيها به پشت در اين اردوگاه آمدند و با
باتوم به نردههاي آهني ميكشيدند و ميگفتند نمازت را تمام كن در حالي كه
آن بچه در حس خودش بود و نماز ميخواند كه سپس عراقيها وارد اردوگاه شدند
و اطراف اين اسير ميچرخيدند و نگاهش ميكردند كه چرا نماز و قنوتش را
نميشكند.
نماز اين اسير تمام شد و عراقيها دو
دست او را به پنجره اردوگاه بستند و با باتوم و ميلگرد آنقدر زدند تا
مچهاي دو دستش شكست سپس رهايش كردند و فردا صبح دوباره روي دست هاي
شكستاش ضربه زدند و آن را خرد كردند و سپس دستش را باز كردند.
آن رزمنده به گوشه اردوگاه آمد و به
نماز ايستاد كه عراقيها پس از پايان نماز او را به سمت فاضلاب دستشويي
بردند و گفتند كه وارد فاضلاب شود كه نپريد و سپس هلش دادند و سرش را با
چوب زير فاضلاب كردند و سپس آن را بيرون كشاندند.
تمام اين شكنجهها به خاطر يك دو ركعت، قنوت و نماز بود.
در مسجد دانشگاه ميريم و نماز ميخوانيم و خوابمان ميبرد و نمازمان كم و زياد ميشود.
بچهها تمام رزمندههايي كه شهيد شدند را روز قيامت آنها را از زير خاك بيرون ميآورند.
در آن كتاب نوشه شده بود: ما رابا يك
كاميون به بصره آوردند و يك بازجويي ساده انجام دادند من هم كه دست و پايم
تركش خورده بود در يك بيابان خالييمان كردند و شكم و صورت ما روي زميني كه
منطقه آن حصاركشي شده بود قرار گرفت.
ديدم كه كنار من يك رزمندهاي در حال
درد كشيدن است و پرسيدم چي شده است؟ و احساس كردم كه يك تركش به پشت او
وارد شده كه داد و فرياد كردم و يك عراقي با يك جعبه آچار آمد و يك درفش
كفاشي كه در آن بود را بيرون آورد و با هم درفش پيراهن و زخم آن رزمنده را
پاره كرد.
سپس انبردست را از داخل جعبه خارج كرد و
با آن تركش را گرفت و پيچاند و از داخل نخاع و ستون فقرات آن رزمنده را
بيرون كشيد و در آن لحظه تمام بچههايي كه صحنه را ديدند ذكر يا
قمربنيهاشم ميگفتند و آن رزمنده كه سن زيادي هم نداشت دستش را در دستان
من فشرد و آخ نميگفت تا داغ به جيگر عراقيها بگذارد و سپس عراقي پيراهنش
را كه كثيف بود بر روي زخمش انداخت و رفت.
من از او پرسيدم كه خوبي؟ كه من را
نگاهي كرد و چشمانش را بست و شهيد شد و سپس عراقيها مقداري آن طرفتر در
يك چاله انداختند و رفتند.
آنچه در جبهه گذشت يك جمله بيشتر نبود يك عده اسير تكليف بودند، يكسري مست ليلي جماران بودند و تا مست نشوي كار حل نميشود.
مستي عشق خدا، مستي ديدن رخ مهدي زهرا
عقل را از سر و هوشت خارج ميكند و به همين دليل رفقا و بچههاي ضيافت
انديشه امروزه حاكميت شهدا بر دلهاست ميخواهي بپذير ميخواهي نپذير.
صبح بسيار نزديك است چرا ما پشت خاكريز با آن همه غصه شاد بوديم ولي الان با اين همه امكانات خوش نيستيم؟
بعضي اوقات خاطرات را كه براي بچهها تعريف ميكنيم ميپرسند حاج آقا راستي جنگ بوده؟ افسانه است؟ راست است؟
علي فردپور براي روحيه دادن به
رزمندهها روي خاكريز رفت و اذان گفت و همين رزمنده در عمليات چنگوله،
مهران و عاشوراي 2 تير خورد و مفقود شد و استخوانش هم پيدا نشد.
براي هر نفري بين خود و خدايش در هر
مقام و ادبياتي يك لحظه، پشت خاكريز گرفتار ميشود كه بايد اذان بگويي حتي
به انجام يك ثواب، ترك گناه و يا دل دادن به امام زمان باشد.
بچههاي ضيافت انديشه خيلي خداوند خاطرتان را قبل از ماه رمضان خواسته تا پچ پچي يواشكي در گوشت بگويد.
ضيافت انديشه و ماه رمضان و شب قدر هم تمام ميشود ما قدر شبهاي قدر شبهاي عمليات را قدر ندانستيم.
مراقب باشيد به اندازه يك سال برايتان
مينويسند بابا شهدا قدر امام زمان را ديدند و به هيچ كس قول ندادهاند
كه اين ماه رمضان آخرين ماه رمضان است.
ما قدر جبهه را ندانستيم و بيست سال در به در شماها هستيم و به بهانه شما اردو، راهيان نور و برنامه ميآييم.
يكي دنبال جنازه ميدويد تا تابوت شهيد
گمنام را بگيرد پرسيدم: براي چه ميخواهي؟ گفت: مادرم گفته تابوت شهيد
گمنام را به خانه بياور.
پرسيدم: براي چه ميخواهي ببري؟ جواب
داد: مادر من 95 سالش است و فوقتخصص قرينه چشم ميباشد و به من گفت دنبال
اين شهيدان گمنام برو و زماني كه شهيدي را دفن كردند تابوتش را برايم بياور
زيرا ما ارامنه رسم داريم كه ما را با تابوت در قبر بگذارند.
مادرم گفت اگر ميشود جنازه مرا داخل تابوت يكي از شهدا بگذاريد.
به حضرت عباس قسم شهيدان زندهاند من تا صبح ميتوانم تصرف و مديريت شهدا در زندگي دختران و پسرها را بگويم.
شهيد احمديروشن زنده است چرا ميگويند
گوش را زير قبه امام حسين نبريد زيرا آتش به آن حرام ميشود و چرا ماها
ميرويم در قبه امام حسين، در مجلس آن امام و در مجلس ضيافت انديشه و
اوضاعمان خراب ميشود چون باز گناه ميكنيم.
شهدا ميخواستند، ميشد اما الان ميخواهي نميشود.
ورود به خانه اهل بيت زوري نيست بلكه محبتي است؛ عاشق، معشوق و رفيق شويد.
هنوز گذر شما به شب اول قبر نيفتاده
است اگر امام عصر نيايد بگويد اين فرد براي من است ولش كنيد پدرت را در
ميآورند شهدا به امام زمان راست گفتند.
امام خميني گفت: من انتظار ز نيمه
خرداد كشم و 14 خرداد فوت كردند و مقام معظم رهبري ميفرمايند من دلبسته
يار خراساني خويشم حكيم حرف بيحكمت نميزند، اي رفيق برو جاي خودت را در
اين پازل پيدا كن.
در گفتمان ادب و اخلاق جا ماندهايم و ارباب ما در اين دنيا در حال يارگيري است در حالي كه ما جا ماندهايم برويد يك فكري كنيد.
وقت بسيار است سرعت عالم تند شده فتنه
پس از فتنه است خبر پس از خبر است پس خبري در راه است و خداوند دنيا را
براي يك خبرهاي مهم در حال آماده كردن است.
آيا دل من و تو هم آماده است؟ و اين را شهدا در جنگ فهميدند كه عمليات نزديك است و آنها خوب از فرصت استفاده كردند و رفتند.
امام عصر دل تك به تك ما را رصد ميكند
و دائم به دل ما سر ميزند و كساني ديگري در آن دل لانه كردهاند و به
همين خاطرما جا ماندهايم.
اگر كسي درس نخواند در دانشگاه بماند حرام است زيرا اين همه بيتالمال در دانشگاه خرج ميشود.