کد خبر: ۶۶۱۱۵
زمان انتشار: ۱۲:۰۳     ۱۹ تير ۱۳۹۱

اين دعا اگر چه تلخ است اما زمزمه هميشگي ماست كه كاش باز نگردي و نبيني آنچه نبايد را. تاريخ ۱۴تير بهانه‌اي شد تا با سردار جعفر جهروتي‌زاده متولد ۱۳۴۰ از همرزمان و دوستان حاج‌احمد متوسليان كه زمان آشنايي با ايشان ۱۸سال داشته، به گفت‌وگو بنشينيم. سكان گفت‌و‌گو را به او داديم تا هر چه دل تنگش مي‌خواهد بگويد.

مبارزه با ضدانقلاب
زماني كه كشور مورد تهديد عوامل ضدانقلاب قرار گرفت، جوانان ۱۷ تا ۲۰ساله كه در دبيرستان يا دانشگاه مشغول به تحصيل بودند، درس و دانشگاه را رها كرده و به منطقه مورد تجاوز و تهديد ضدانقلاب رفتند. حاج‌احمد متوسليان هم يكي از كساني بود كه دانشگاه را رها كرد و راهي منطقه و دانشگاه ايمان و اعتقادش شد. در جمع گروه ما تعداد اندكي از بچه‌هايي كه آمده بودند با سلاح و تجهيزات نظامي آشنايي داشتند. اما حاج‌احمد از آن جايي كه خدمت سربازي‌اش را در رسته تانك گذرانده بود، با تاكتيك‌ها و سلاح‌ها آشنايي كامل داشت، به ما كه خدمت سربازي هم نرفته بوديم كمك كرد و ما هم از تجربياتش استفاده كرديم.

ورود حاج‌احمد متوسليان به صحنه مبارزه و جنگ از غائله كردستان در سال ۱۳۵۷بود كه همراه عده‌اي از همرزمانش به شكل داوطلبانه عازم شدند و با ابتكار عمل و توانايي بالاي نيروها توانستند آنجا را از لوث وجود اشرار و ضدانقلاب پاك كنند.

گروهك‌هاي ضدانقلاب كه پيش از اينها با وجود فعاليت‌هاي ضدانقلابي، دشمني‌ها، اخلال‌ها و اقدامات ضداسلامي خويش، عملاً و علناً اعلام جنگ نكرده بودند و ابتداي امر مخفيانه فعاليت مي‌كردند، در ۱۰ شهريور ماه ۱۳۵۸ در بيانيه‌اي مخالفت خود را با جمهوري اسلامي اعلام كرده و جنگ علني و مسلحانه خود را با نظام جمهوري اسلامي آغاز كردند. ما در سال ۱۳۵۸ با شهید سید عبدالله برقه ای عازم سنندج شديم. شهید سید عبدالله برقه ای با هزينه شخصي خود يك دستگاه ميني‌بوس تهيه كرد و بچه ها را به سنندج برد. ایشان در عملیات فتح المبین به شهادت رسیدند .

درآن زمان ، ضدانقلاب تهديد كرده و فشار آورده بود كه صدا و سيما را تصرف مي‌كند و كنترلش را به دست خواهد گرفت، البته قسمت‌هايي از آن را هم به دست گرفته بود. ما هم به فرمان شهید برقه ای به سمت صداوسيما رفتيم. گروهي اندك به نام گروه جوانمرد «مدافعان انقلاب اسلامي» در صدا و سيما مستقر شده بودند. اما در صورت حمله ضدانقلاب، توان مقابله طولاني با آنها را نداشتند و از پس آنها بر نمي‌آمدند.

ما حدود ۳۰ نفر بوديم. حضور ما هم باعث تقويت روحيه و تجديد قوا شده بود. ضدانقلاب هم حساب كار دستش آمد و از آنجايي كه مي‌دانست در صورت حمله، شكست خواهد خورد، از حمله منصرف شد. براي همين حلقه محاصره شكسته شد. اما آنها پس از اينكه از اين جريان نااميد شدند وارد شهر شده و باعث اختلاف و در‌گيري بين مردم شدند. آنها داخل شهر جلوي ارتش را گرفته و در نقاط مختلف مستقر شده و درگيري‌هاي مختلفي ايجاد كرده بودند. من به همراه شهید برقه ای ونیروههای دیگر به سمت بانه حرکت کردیم. یادم هست ،چند روز پس از اينكه در بانه مستقر بوديم، ضدانقلاب فرمانداري را محاصره كرد و درگيري شديدي به وجود آمد كه شرح آن را در مصاحبه ۲۳ خرداد به روزنامه «جوان» گفتم. از آن شب دوستي من با احمد شروع شد. البته در روزنامه «جوان» از قول من نوشته شد كه با احمد در بانه آشنا شده‌ام در حالي كه من قبل از اين همراهي و همرزمي با حاج‌احمد يك بار ايشان را در سپاه منطقه ۶ تهران خيابان خردمند ديده بودم، براي همين حاج‌احمد را مي‌شناختم. بعد هم كه با هم وارد مبارزات با ضدانقلاب شديم تقريباً با روحيات و اخلاقياتشان آشنا بودم. حاج‌احمد هر حركتي انجام مي‌داد آن حركت براي رضاي خدا بود. هيچ‌گاه از روي هواي نفس تصميمي نمي‌گرفت. اگر در شرايطي يكي از نيروهاي نزديكش را تنبيه نظامي مي‌كرد آن طرف بعد از تنبيه وابستگي‌اش بيشتر شده و علاقه‌مند و شيفته حاج‌احمد مي‌شد. دليلش هم اين بود كه كار و نيت حاج‌احمد براي خدا بود، براي هواي نفس نبود.

ارتباط صميمي با امام (ره)
حاج‌احمد در رابطه با مسائل مناطق كردنشين غرب، ملاقات‌هايي هم با امام خميني(ره) داشتند و توانسته بودند نظر ايشان را در اين مورد جلب نمايند. امام خميني هم روي صحبت‌هاي ايشان دقت نظر داشتند و قبول مي‌فرمودند. حاج‌احمد گزارشات صريح، دقيق و صحيحي به امام خميني (ره) از اوضاع كردستان و ضدانقلاب مي‌دادند زيرا در دولت اوليه افرادي بودند كه به دنبال تجزيه كشور بوده و در پي رفع و حل مشكلات انقلاب و نظام نبودند.

حاج‌احمد نظر واقعي را به امام خميني (ره) مي‌دادند كه ما در كردستان جز جنگيدن با ضدانقلاب راه ديگري نداريم و در كشور جمهوري اسلامي سازش با ضدانقلاب و معاندان معنايي ندارد. يادم است جلسه سومي كه حاج‌احمد خدمت امام (ره) رسيدند من هم همراهشان بودم. حدود يك ساعت و نيم با ايشان صحبت كردند. آن روزها چند ماهي بود كه از مدت مبارزات و درگيري‌هايمان با ضدانقلاب مي‌گذشت. حاج‌احمد نظرات خود را در مورد مسائل مربوط بيان كردند و نتيجه خوبي هم از آن جلسه گرفته شد. بعد از آن جلسه با حاج‌احمد آمديم سمت كرمانشاه. من علارغم میل باطنی ام از کرمانشاه به سمت کامیاران ،وحاج احمد هم با تعدادی دیگر به سمت پاوه حرکت کرد .

حماسه‌هاي پاوه و بانه
مرحله اول آزاد سازی پاوه در زمان شهید چمران بود .آن زمان ،در زمستان ۱۳۵۸ ضدانقلاب توانسته بود با تجهيزات كامل بر شهر پاوه مسلط شده و خانه و كاشانه مردم را زير گلوله‌هاي مستقيم خود قرار دهد. فرمان تاريخي امام خميني در تاريخ ۲۶ مرداد ماه ۱۳۵۸ مبني بر آزادسازي پاوه صادرشد به اين مضمون كه: « به سوي پاوه رفته و غائله را ختم كنند، اگر تا ۲۴ ساعت ديگر حركت به سوي پاوه انجام نشود، من همه را مسئول مي‌دانم. » با فرمان امام خميني و همت همه نيروهاي حاضر، محاصره پاوه شكسته شد. فرمان كارساز امام خميني (ره) محاصره پاوه را شكست.

در مرحله دوم محاصره پاوه ،از انجائیکه حاج احمد فرماندهی سپاه پاوه را نپذیرفت ،شهید غلامرضا مطلق را به عنوان فرماندهی سپاه پاوه منصوب وخود همراه نیروهها راهی عملیات وشکستن محاصره شد .حاج‌احمد هم با تدبير و قدرت نظامي و عمليات‌هايي كه از پيش تعريف شده بود توانست حلقه محاصره ضدانقلاب را شكسته و جاده مواصلاتي و مسير‌هاي ورودي پاوه- كرمانشاه را از تسلط آنها خارج كرده و تردد از ساعت ۹ صبح تا ۱۶ بعدازظهر با گذاشتن نيرو امكانپذير شد كه بعد از پاكسازي تردد راحت‌تر نيروها و مردم مهيا شد. من در كامياران مستقر بودم كه با درخواست حاج‌احمد از کامیاران رهسپار مريوان شدم. وهمراه ایشان به فعالیت هایمان ادامه دادیم ،ارديبهشت سال۱۳۵۹بود. مريوان مركز عمده فعاليت‌هاي ضدانقلاب شده بود كه حاج‌احمد با فرماندهي درست و كارآمد توانست دوباره اين شهر را از يوغ ضدانقلاب خارج نمايد.

مي‌خواست هلي‌كوپتر بني‌صدر را بزند
حاج‌احمد در جبهه مبارزه و مخالفت با بني صدر هم مي‌جنگيد، جبهه‌اي كه بني‌صدر خائن آن را رهبري مي‌كرد. او مخالف سرسخت سپاه و نظام بود. دوستان ارتشي ما در مريوان با بني صدر مشكلات زيادي داشتند. بني‌صدر هم با حكم تنفيذي از طرف فرماندهي كل قوا روي كار آمده بود اما سعي مي‌كرد تا سپاه پاسداران را تضعيف نمايد. اما سپاه و ارتش با يكديگر هماهنگ بودند. بسياري از دوستان، ارتش را رها كرده و به عنوان بسيجي وارد ميدان نبرد شدند و بسياري از اين عزيزان هم شهيد شدند.

هدف بني‌صدر شكاف بين سپاه و ارتش بود كه حاج‌احمد با اقتدار و تجربه‌اش بسيار تلاش كرد و هيچ گاه اجازه نداد كه اين اتفاق بيفتد. بني‌صدر قرار بود به مريوان بيايد كه حاج‌احمد گفت:«اگر به مريوان بيايد خودم هلي‌كوپترش را مي‌زنم.»و واقعاً هم اين كار را انجام مي‌داد.
حاج‌احمد شكي نداشت كه او ضدانقلاب است. ايشان بسيار آينده‌نگر بود. يادم است در تهران چهار روز قبل از انتخابات رياست جمهوري كه بني‌صدر هم جزو كانديداهايش بود حاج‌احمد ۴۰دقيقه درباره بني صدر صحبت و روشن‌گري كرد. او بني‌صدر را به همه بچه‌ها شناساند و معرفي كرد. او گفت كه بني‌صدر عامل نفوذي غرب و رژيم صهيونيستي است و هرگز نمي‌تواند مدافع جمهوري اسلامي باشد. آنجا بچه‌ها خيلي برايشان سخت بود كه حرف‌هاي او را باور كنند جز افرادي كه حاج‌احمد را خوب مي‌شناختند و از قديم با او آشنا بودند. سرانجام بني‌صدر انتخاب شد و مسائل و قضاياي خيانت پيش آمد. بچه‌ها بعدها به حقيقت آنچه حاج‌احمد درباره بني‌صدر گفته بود رسيدند. همان خيانت‌ها و مخالفت‌ها با نظام كه باعث عصبانيت و ناراحتي امام خميني هم شد.

خاطره‌اي از مريوان
يك شب حدود ساعت ۲۱ در مريوان در سنگر حاج‌احمد بوديم، تقي رستگار هم همراه ما بود كه به ما خبر دادند، يكي از خودرو‌ها در جاده سرو مريوان به كمين خورده است. اين جاده به سمت سنندج مي‌رفت و در ساعت ۱۶ بعدازظهر به بعد ترددي در آن نداشتيم، هر چند حاج‌احمد امنيت را برقرار كرده بود.

حاج‌احمد به تقي رستگار گفت كه راه بيفتيم. تقي رستگار رفت و اسلحه‌اي آورد و يواشكي داخل خودرو گذاشت كه حاج‌احمد ديد و عصباني شد. او نيروها را طوري بار آورده بود كه به سلاح وابسته نباشند و در دفاع از حريم جمهوري اسلامي بتوانند دست خالي هم مبارزه كنند. خلاصه تا محل درگيري و كمين رفتيم كه ۲۰ كيلومتري از مريوان دورتر بود. اما خبري نبود. مردم كمك كرده و مجروحان را به بيمارستان انتقال داده بودند.با حاج‌احمد در جاده قدم مي‌زديم، دائم روي دستش مي‌زد. اين عادتش بود هنگامي كه از موضوعي ناراحت مي‌شد يا عصباني اين حركت را انجام مي‌داد. ناگهان متوجه شديم يكي از آنها در ۳۰متري ماست. به دستور حاج‌احمد به سراغش رفتيم بدون اسلحه. حتي سر نيزه هم نداشتيم. رفتيم و دستگيرش كرده و خلع سلاحش كرديم. ما با لباس شخصي بوديم. اورا آورديم پيش حاج‌احمد تا از او سؤالاتي بپرسيم. هر چه حاج‌احمد از او مي‌پرسيد اينجا چه مي‌كنيد و براي چه آمديد، پاسخ درستي نمي‌داد و مي گفت:« به شما چه ارتباطي دارد.» حاج‌احمد پرسيد: «چرا كمين زديد؟» جوابي سر بالا داد. گفت به شما چه. شما خودتان كه هستيد؟ حاج‌احمد پاسخ داد: «من احمدم » آنجا بود كه رنگش پريد.
از آنها مي‌پرسيدم چرا در مسير حاج‌احمد كمين نمي‌گذاريد او كه هميشه در مسير و جاده است. مي‌گفتند ما اگر يك دهم درصد هم احتمال عدم موفقيت بدهيم اين‌كار را نمي‌كنيم. او مصداق اشد علي الكفار بود. مثل حاج‌احمد هرگز نديده بودند.

ادامه مبارزه در جبهه جنوب
بعد از پاكسازي مريوان ما به اتفاق حاج‌احمد با يك ميني بوس به سمت دزفول حركت كرديم. چند وقتي در منطقه عملياتي طريق‌القدس مانديم. در ۲۰ بهمن ماه ۱۳۶۰ ابلاغ تشكيل تيپ محمد‌رسول الله داده شد كه شرح آن را قبلاً برايتان گفته‌ام. بحث شناسايي در عمليات فتح‌المبين بسيار سخت بود. حاج‌احمد در بررسي مناطق عمليات، طرح و نقشه و همه امور مربوط بسيار دقت نظر داشته و ريز مي‌شد. او به كادرش ايمان داشت و كادرش را به خوبي مي‌شناخت. اما خودش هم به مسائل بسيار اشراف داشت و وارد جزئيات مي‌شد. قبل از عمليات فتح‌المبين در جلسه‌اي كه براي بررسي عمليات برگزار شد حاج‌احمد گفت كه بايد ابتدا با توپخانه دشمن درگير شويم؛ يعني از لابه‌لاي دشمن ۲۴ كيلومتر مسير را طي كنيم و برسيم به توپخانه دشمن و آن را بگيريم و بعد درگير شويم. اگر بتوانيم توپخانه دشمن را بگيريم آنها ديگر نمي‌توانند روي نيرو‌ها آتش بريزند و اگر اين كار را انجام ندهيم، بچه‌ها توان پيشروي نخواهند داشت. هر چند شناسايي توپخانه در عمق خاك دشمن هم كار ساده‌اي نبود. اما ايشان خيلي روي آن پافشاري كرد. تنها كسي كه خيلي با جديت طرح ايشان را پذيرفت شهيد حسن باقري بود. سرانجام تصميم بر اين شد تا اين كار انجام شود. عمليات با توكل بر خدا و توسل به خانم حضرت زهرا (س) با موفقيت انجام شد و ما توانستيم ۹۴ قبضه توپ را به غنيمت بگيريم و ۲۵۰۰كيلومتر از خاك‌مان را آزاد كنيم. بعد از عمليات فتح‌المبين، در ۱۰ ارديبهشت۱۳۶۱ حاج‌احمد و نيروهايش توانستند در عمليات بيت المقدس نقش بسزايي ايفا كنند و ۶۵۰۰ كيلومتر از خاك كشور را آزاد نمايند. حاج‌احمد بسيار خوشحال بود كه توانسته بود قلب امامش را شاد كند.

غمخوار خانواده ضدانقلاب!
گاهي اوقات هر چه فكر مي‌كنم و مي‌خواهم تا حاج‌احمد را براي خود توصيف كنم يا ايشان را معرفي نمايم، نمي‌توانم. زبان از بيان و شرح ويژگي‌هاي او عاجز است. حاج‌احمد داراي اقتدار و تدبيري ژرف و عميق بود. اعتماد به نفس بالايي داشت. در حين كار و ميدان نبرد و به هنگام عمليات بسيار محكم و مقاوم عمل مي‌كرد. بسياري از كارهاي شخصي بچه‌ها را انجام مي‌داد. همان فردي كه هنگام عمليات كسي جرئت شوخي با او را نداشت، در هنگام غير كار بسيار شوخ بود، چون موم در دست بچه‌ها بود. صلابت در فرماندهي حاج‌احمد وجود داشت و اين در كار جنگ و نظامي‌گري عرف است كه اگر در غير اين صورت باشد با يك اشتباه، نيروها شهيد مي‌شدند. وي بسيار رئوف بود.
هنگامي كه ضدانقلابي كشته مي‌شد تمام توجه و دغدغه حاج‌احمد مي‌شد خانواده آن فرد. نگران وضعيت آنها مي‌شد. بسياري اوقات به شهيد دستواره مأموريت مي‌داد تا اوضاع خانواده‌هاي ضدانقلاب را بررسي نمايد. حقوق خود را در اختيار آنها قرار داده و به نيازمندان كمك مي‌كرد و همه را در اين راه هزينه مي‌كرد. او به حقيقت مصداق آيه « اشد علي الكفار و رحماء بينهم» بود. بين ضدانقلاب و خانواده آنها فرق قائل مي‌شد و مي‌گفت خانواده شان كه گناهي ندارند. بسياري از خانواده‌هاي ضدانقلاب شيفته مرام او مي‌شدند و از راه گذشته و منفور خود باز مي‌گشتند.

كلام آخر
اعتقاد داشت اگر سلاح هم نداشتيد بايد با دست خالي از اسلام دفاع كنيد. در عمليات بيت‌المقدس ۱۵۰نفر بدون اسلحه بودند و توانستند حماسه آفريني كنند. ‌اين از لحاظ مسائل نظامي غير قابل قبول و پذيرش است. اما توكل حاج‌احمد به خدا بود و تقواي بالايي كه در كار داشت. وي به مرزبندي‌ها اعتقادي نداشت و مي گفت: «هر جا كه مظلومي كمك بخواهد بايد رفت.»
سرباز واقعي امام خميني (ره) بود. اعتقاداتش همان اعتقادات امام خميني بود. كار حاج‌احمد توكل بر خدا بود و تقواي بالايي داشت. حاج‌احمد هرگز اسير نشد يعني آدمي نبود كه در اسارت گرفتار شود. او به هر شكل ممكن مقاومت مي‌كرد. آدمي نبود كه دستش را بالا ببرد. اسارت در برابر حاج‌احمد بسيار حقير است.

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها