اسلام در سال 19 هجري وارد مصر شد و از ابتدا در كشاكش اختلافات شام و مدينه به سمتي متمايل گشت كه در آن از «عدالت»، «آزادگي» و مقاومت در برابر سيطره روم خبر بيشتري بود بعد از ضعيف شدن مدينه در برابر شام- در دوره خليفه سوم- مصريان كه از طريق حكومت شام اداره مي شدند سر ناسازگاري گذاشتند از اين رو معاويه، عمربن عاص كه در سال 19 فرماندهي ارتش اسلام را از سوي خليفه دوم بعهده گرفته بود، راهي مصر كرد تا آنان را رام كند اما موفقيت چنداني پيدا نكرد و در نهايت سران قبايل مصر در عزل خليفه نقش اساسي داشتند. وقتي حكومت به امير المؤمنين عليه السلام رسيد، آن حضرت، «محمدبن ابي بكر» كه فرزندخوانده و پرورده حضرت امير بود را به مصر گسيل كرد، مصريان والي جديد را پذيرفتند و آنگاه كه توطئه شاميان عليه مصر شدت گرفت آن حضرت مالك اشتر نخعي را به آن سامان اعزام كرد كه با توطئه مشترك عمرو عاص و معاويه در «قلزم» مصر به شهادت رسيد.
مصر در اين دوره آرام نبود بخصوص بعد از واقعه كربلا عصيان عليه حكومت شام بالا گرفت در دوره عباسيان بعد از دوره كوتاهي كه مصريان متوجه شدند خلفاي بني عباس برخلاف آنچه ادعا مي شد، «آل پيامبر و علي» - عليهم صلوات الله- نيستند، شورش ها عليه خليفه عباسي شروع شد و در نيمه دوم قرن چهارم مصر رسماً از قلمرو عباسي جدا شد و سلسله فاطمي را در مقابل سلسله عباسي بنا كرد كه 270 سال به درازا كشيد. مصر بعد از دوره فاطميون بدست ايوبيان افتاد و در اين دوره اگرچه با امراي ايوبي كه تحت فرمان دمشق بودند سازگاري نداشتند اما مصريان نقش اساسي و تعيين كننده اي در دفع حمله هاي صليبي ها - كه نزديك به دو قرن دوام آورد- داشتند و آزادي فلسطين از سيطره صليبيون به ميزان زيادي مرهون مجاهدات مصريان بود.
بعدها در دوره سيطره حدود 600 ساله امپراتوري عثماني بر بخش اعظم خاورميانه عربي و شمال آفريقا، مصريان روي خوشي به سلاطين- باب عالي- استانبول نداشتند و از اين رو در دوره حاكميت عثماني مصريان به شكل يك مجموعه خود مختار در درون امپراتوري عمل مي كردند. تا اينكه مصر به اشغال فرانسه به فرماندهي ناپلئون بناپارت- در قرن 18 - درآمد. مصريان بعد از شكست دادن ارتش فرانسه، حكومت مستقلي را پايه گذاري كردند و به عنوان قدرت مهم عربي در شمال آفريقا درآمدند. مصر از اواسط قرن 19 به اشغال انگليس درآمد و تا اوايل قرن 20 در اشغال كامل بود و البته اشغال بخش هايي از اين كشور- شامل پورت سعيد، سوئز، اسكندرون و اسماعيليه - تا سال 1924 استمرار پيدا كرد. البته در اين مقطع كانال سوئز و شهرهاي اطراف آن به مرور به اشغال مشترك انگليس، فرانسه و دسته هاي شبه نظامي يهودي درآمد. كه در سال 1956 با جنگ از تصرف آنان خارج شد، مصريان بعد از اشغال فلسطين توسط صهيونيست ها- كه بر اساس يك برنامه انگليسي اتفاق افتاد- به ميدان آمدند و 4 جنگ را با هدف آزادسازي فلسطين انجام دادند كه در دو جنگ 1948 و 1973 به دستاوردهاي مهمي هم دست پيدا كردند هرچند وابستگي مصر به قدرت هاي خارجي- در جنگ 48 وابسته به انگليس در جنگهاي 56، 67 و 73 وابسته به روس - مانع تحكيم قدرت مسلمانان مصري شد ولي به هر روي حضور مردم در اين صحنه ها بسيار مهم بود.
مصريان اولين مردمي بودند كه به سكولاريزه شدن جهان اسلام واكنش نشان دادند. در اواخر قرن 19 و دهه هاي آغازين قرن بيستم، مناطق اسلامي شاهد فعال شدن يك موج مبتني بر غربي كردن جوامع اسلامي و دين زدايي در عرصه اجتماع بودند. در افغانستان امان الله خان در سال 1928 روي كار آمد و بنام مدرنيزاسيون (ترقي) دين زدايي از حاكميت و سطوح اجتماعي را آغاز كرد. در تركيه مصطفي كمال پاشا- آتاتورك - در سال 1303 سركارآمد كه تلاش آن بر مبناي جداسازي ترك ها از ساير مسلمانان قرار داشت و در قانون اساسي جديدهرگونه گرايش به مذهب را در سياست منع كرده بود. يك سال بعد- در سال 1304 - سلسله پهلوي در ايران با مبناي مبارزه با مذهب شروع شد. اين روندي بود كه همه جوامع اسلامي را متأثر كرده بود اما اولين واكنش را مصريان انجام دادند. «حسن البناء» كه يك معلم ساده بود سه سال پس از روي كارآمدن رضاخان در ايران پرچم دفاع از دين در برابر روند دين زدايي را بلند كرد و فرياد «ياللاسلام» سرداد. او به مردم مصر گفت كه براي دفاع از دين بايد به ميدان بيايند. به زودي تعدادي از مسلمانان اسماعيليه بدور او جمع شدند كه نه روشنفكران و طبقات خاص، بلكه از مردم كوچه و بازار بودند: يك كارگر رخت شوي خانه، يك راننده تاكسي، كارگر يك آرايشگاه مردانه، يك باغبان و اين ها به زودي بزرگترين نهضت ضدلائيسم را در دنياي اسلام به وجود آوردند. اين نيروها به زودي نقش هاي كليدي در تحولات مهم جهان اسلام- شامل جنگ هاي مسلمانان عليه صهيونيست ها- را به دست گرفتند و بذر احياي حكومت مبتني بر دين را در اين منطقه پاشيدند. عدد نيروهاي حسن البنا- اخوان المسلمين- كه در جنگ رمضان 1973 به ياري ارتش مصر به ميدان آمدند، نزديك به 300 هزار نيروي رزمنده بود.
مرور تاريخ مصر نشان مي دهد كه مردم مصر درمقاطع مختلف تاريخي با چند عنصر جنگيده اند؛ حكام و امراي مستبد - در دوره هاي بني اميه، بني عباس، عثماني و دوره اخير- وابستگي به خارج و جداسازي دين از عرصه اجتماعي. مردم مصر هرگاه مجال يافته اند اين جنبه ها را بروز و ظهور داده اند كه آخرين نمونه آن به قدرت رساندن محمد مرسي است كه نام و نشان حسن البنا را دارد.
نكته ديگر اين است كه مصريان از نظر خلق و خوي اجتماعي همواره به اسلامي گرايش داشته اند كه بر حكام سخت مي گيرد و با مردم مدارا مي كند. اگر ردپاي نحله هاي فكري در سرزمين مصر را پي بگيريم به اينجا مي رسيم كه مردم در اين منطقه اقدامات زورمدارانه و خشونت گرايانه را برنمي تابند و به چنين روندي كمك نمي كنند. مصريان از نظر فرهنگي عمدتاً «متصوف» ديده شده اند و به «تقديرگرايي» شهره هستند. بعضي ها گمان كرده اند كه تصوف و تقدير گرايي، مردم مصر را از عرصه اجتماعي به عرصه هاي فردي سوق داده است در حاليكه ميان تصوف تاريخي مصريان با تصوف در معنايي كه در حوزه سياسي فهم مي شود، تفاوت بنيادي وجود دارد. سابقه تصوف مصر به 50 سال آخر دوره فاطميون برمي گردد كه شخصيت برجسته اسلامي مرحوم محي الدين ابن عربي- فيلسوف، عارف، متكلم، مفسر، فقيه و اديب اسلامي- به مصر آمد و به نشر انديشه هاي خود پرداخت. ابن عربي زير بار حكومت هاي وابسته به بغداد نمي رفت و از مسلمانان مي خواست از همكاري با خليفه عباسي و امراي او اجتناب كنند در واقع ابن عربي به جهاد با حكومت هاي جائر دعوت مي كرد اما بعدها عده اي او و مكتب فكري او را به «انعزال» و كناره گيري از جامعه مسلمين متهم كردند در حاليكه ميان دعوت ابن عربي تا كناره گيري از جامعه مسلمين تفاوت فاحشي وجود دارد. و از آنجا كه مردم مصر از دوستداران اهل بيت عصمت و طهارت(ع) بودند، دشمنان براي بدنام كردن وي در ميان مردم مصر، ابن عربي را به ضديت با اهل بيت عليهم السلام نيز متهم كردند.
مردم مصر در طول دوره اسلامي بيش از هر مردم ديگري در ميدان مبارزه و جهاد بوده اند و بيش از هر مردم ديگري در طول تاريخ استيلاي غرب را بر نتافته اند و بيش از هر مردم ديگري براي حاكميت اسلام بر جهان مبارزه كرده اند و از اين روست كه غرب به وحشت افتاده است چرا كه مي داند اين مردم در كمين فرصت نشسته اند تا آرزوي ديرينه خود را محقق كنند و قطعاً به آن نايل مي گردند.
تحولات مصر بدون ترديد بر دوش مردم قرار دارد نه بر دوش افراد و شخصيت هاي خاص كه با قيام و قعودشان اوضاع دگرگون شود از اين رو ژرف نگري حكم مي كند كه اين تحولات با صاحبان واقعي آن سنجيده شود. بر اين اساس غرب درصدد است تا براي مردم بديلي از مردم بتراشد يعني استراتژي مردم عليه مردم كه البته نمي تواند چرا كه حالا ديگر زمان پيگيري و به نتيجه رساندن ترفندهاي اينچنيني نيست. مردم خوب مي دانند كه رأي مرسي آراء بخشي از هواداران اسلام گرايي در مصر است كمااينكه يكي از روزنامه هاي آمريكا در همين روزها با اشاره به نتايج يك نظرسنجي نوشت ظرفيت نظاميان، غرب، كشورهاي عربي و... در مصر حداكثر اين است كه 12 ميليون را به گونه اي مديريت كند و حال آنكه حدود 13 ميليون رأي مرسي، حداقل ظرفيت اسلام گراها در مصر است و آراء حداكثري اسلام گراها در مصر از 40 ميليون رأي فراتر مي رود.
بر اين اساس مي توان گفت مصريان به عقب برنمي گردند و خود مي توانند شرايط را به نفع خود مديريت نمايند. تحولات مصر را نمي توان حداقلي كرد چرا كه مردم مطالبات حداكثري را مطالبه مي كنند. واشنگتن پست مي نويسد از حدود 400 شهروند قاهره كه در فاصله روزهاي 20 تا 30 خرداد در مورد حكومت مورد نظر خود سؤال كرده است، 58 درصد با صراحت گفته اند «حكومت اسلامي» و حدود 38 درصد گفته اند تركيبي از دين و مليت و تنها 8 درصد گفته اند حكومتي با معيارهاي غربي- دمكراسي- در عين حال در يك سؤال ديگر، 69 درصد مردم قاهره گفته اند نظام اجتماعي را بايد براساس قوانين ديني تنظيم كرد. در همين پرسش و پاسخ 59 درصد مصريان پايتخت گفته اند مصر بايد در روابط با آمريكا، انگليس و فرانسه تجديدنظر كند و 54 درصد هم گفته اند «همه چيز بايد تغيير كند».
مصريان البته مايلند كه اهداف خود را حتي الامكان با حداقل هزينه ها تحقق ببخشند و اين به مصريان هم اختصاص ندارد و براين اساس محمد المرسي طبعاً بايد راه تفاهم و توافق را در پيش بگيرد تفاهمي كه اهداف دور دست را نزديك كند و حتماً به سطحي از تنازل نياز دارد كمااينكه شوراي نظامي هم گريزي از آن ندارد و اما تنازلي كه اصول انقلاب را مخدوش نكند.