جرياني که در ايران روشنفکري ديني ناميده ميشود و سابقه و پيشينه آن به بيش از صد سال قبل بر ميگردد در تلقي خود از روشنفکري، نوعا به همين معناي تخصصي روشنفکري نظر داشته است. به طور خاص جرياني که در سالهاي آغازين دهه 1360 در ايران با محوريت عبدالکريم سروش تاسيس گرديد و ماهيتي تماما نئوليبراليستي [در حوزههاي مباحث اقتصادي و سياسي و اخلاقي و فرهنگي] و صبغهاي شديداً نئوپوزيتيويستي [در قلمرو مباحث معرفت شناسي] داشت.
پایگاه 598 - حمید خرسند / در اواخر سال 1368 ش زماني که بيش از يک
سال از انتشار سلسله مقالات «تئوري قبض و بسط تئوريک شريعت» گذشته بود و
در روزهايي که «حسين حاج فرج دباغ» معروف به عبدالکريم سروش هنوز نقاب از
چهره نيفکنده بود و ذات منافق خود را آشکار نکرده بود و در حالي که برخي
عزيزان و انديشوران عرصه ي نظر و فرهنگ اشارات و دلالتهاي محتواي التقاطي و
غير ديني نهفته در مقالات سروش را حمل بر صحت ميکردند و ميگفتند: «اگر
کسي بر سروش نقدي بنويسد و يا حتي از او سوالي بکند موجب هل دادن او به سمت
ضد انقلاب و از مصاديق بازي کردن با آبروي مؤمن است».
بودن متفکران تيزبين
ژرف انديش دليري که علي رغم فضاي رعب و وحشت و ترور شخصيتي که عبدالکريم
سروش و اعوان و انصار صاحب منصب و شاگردان و مريدانش عليه هر صداي منتقد و
حق گو ايجاد کرده بودند، به ميدان آمدند و با ارائه نقدهاي فلسفي و کلامي و
طرح مباحث جدي نظري، باطن فلسفي و کلامي و طرح مباحث جدي نظري، باطن
التقاطي اومانيستي- سکولاريستي آراء سروش را عيان کردند و نيز بر اين نکته
تاکيد کردند که عبدالکريم سروش در حقيقت حلقهاي است از زنجيره ي جريان
مدرنيست باطناً غيرديني ظاهرا دين دار منافق صفتي که خود را «روشنفکر ديني»
مينامد و به ويژه از ابتداي دهه 1360 با سردمداري عبدالکريم سروش به
نيروي اصلي پيشبرد بستر سازي و جاده صافي کني براي تحقق سلزه ي
نئوليبراليسم از طريق پيشبرد تهاجم فرهنگي و پس از آن جنگ نرم و تضعيف
بنيانهاي اعتقادي جامعه ايران و نظام اسلامي بدل گرديده است.
درباره ي مفهوم «روشنفکري ديني»
اگر
دين را در معناي اصيل و حقيقي آن در نظر بگيريم که به معناي پذيرش ولايت
الهي و ايمان قلبي و انجام عمل صالح و معرفت مبتني بر وحي آسماني و تبعيت
از دستورات و احکام آسماني است و صورت کامل و اصيل دين در اسلام ظاهر
گرديده است و اگر روشنفکري را نيز در معناي اصيل و دقيق و مصطلح و تخصصي آن
[و نه در تعاريف افواهي و يا اعتبارات مختلفي که در خصوص اين عبارت، بيان
ميگردد] در نظر بگيريم روشنفکري به عنوان سخنگويي و نمايندگي جهان بيني
عصر ظلماني به اصطلاح روشنگري است و جوهر جهان بيني عصر روشنگري [جهان بيني
عصر به اصطلاح روشنگري خود چکيده و صورت فرموله شده ي مدرنيته است] و
مدرنيته، اومانيسم و نفي ولايت الهي و اثبات ولايت نفس اماره است. از اين
منظر کاملاً روشن است که ذات روشنفکري [که مويد و مثبت ولايت نفس اماره و
خود بنيادي نفساني است] در تقابل کامل با گوهر دين قرار دارد و تعبير
روشنفکري ديني در صورتي که مبناي اين تعبير، معناي اصيل و حقيقي دين و
معناي تخصصي و اصيل روشنفکري باشد؛ مثل تعبير «يخ داغ» است.
جرياني که
در ايران روشنفکري ديني ناميده ميشود و سابقه و پيشينه آن به بيش از صد
سال قبل بر ميگردد در تلقي خود از روشنفکري، نوعا به همين معناي تخصصي
روشنفکري نظر داشته است. به طور خاص جرياني که در سالهاي آغازين دهه 1360
در ايران با محوريت عبدالکريم سروش تاسيس گرديد و ماهيتي تماما
نئوليبراليستي [در حوزههاي مباحث اقتصادي و سياسي و اخلاقي و فرهنگي] و
صبغهاي شديداً نئوپوزيتيويستي [در قلمرو مباحث معرفت شناسي] داشت نيز
دقيقاًنظر به معناي تخصصي روشنفکري داشته و در نظر و عمل ديانت را به مسلخ
مدرنيته و مشهورات مدرنيستي نئوليراليستي برده و ميبرد تحت عنوان
«روشنفکري ديني» انديشه التقاطي باطنا مدرنيستي و خصوصا نئوليبراليستي را
در ظاهري از برخي تعابير و الفاظ ديني پنهان کرده و منافقانه اغراض خاص
نئوليبراليستي را دنبال مينمايد. روشنفکري التقاطي ظاهرا و به اصطلاح ديني
ايران که يک جريان آشکارا منافق [نفاق نئوليبراليستي] است نيرو و مجري
اصلي پيش برنده پروژه ي تهاجم فرهنگي و جنگ نرم دشمن مستکبر نئوليبراليست
عليه نظام اسلامي در ايران است. روح و جان و باطن روشنفکري به اصطلاح ديني،
مدرنيستي و اومانيستي فلذا مشرکانه و ضد ديني است اما سردمداران و
ايدئولوگهاي روشنفکري به اصطلاح ديني نئوليبرال ايران اغلب ميکوشند تا
اين ماهيت غير ديني و حتي ضد ديني را پنهان نمايند.
ايدئولوگ اصلي
روشنفکري التقاطي منافق نئوليبراليست به ظاهر ديني ايران از سالهاي دهه
1360 ش تا امروز عبدالکريم سروش ميباشد. او تدريجاً و از نيمه سالهاي دهه
1370 ش پرده از اغراض نئوليبراليستي و ضد ديني ديني خود را برداشت و در
فتنه ي سال 1388 همراه منافقان فراري ديگري چون: عطاء الله مهاجراني، محسن
مخملباف، محسن سازگارا [که همگي از شاگردان و مريدان و همپالگيهاي او در
صفوف روشنفکري به اصطلاح ديني نئوليبراليست ايران بودند] نقاب نفاق را به
طور تام و تمام کنار گذارده و پرده از اغراض و آراء ضد ديني خود و تماميت
روشنفکري به ظاهر ديني نئوليبراليست ايران برداشت.
اخلاقيات روشنفکري به اصطلاح ديني و زناي با محارم
در
عالم مدرين و در تفکر مدرن اخلاق به تابعي از شهوات نفساني آدمي بدل
ميگردد و نفس اماره ي فري به عنوان معيار و ميزان احکام و دستورالعملهاي
اخلاقي و حقوقي و سياسي مطرح ميگردد. در حقيقت در عالم مدرن با انکار و
نفي ولايت الهي و به جاي آن اثبات ولايت شيطاني؛ انسان مدرن از ساحت
انسانيت خارج گرديده و به درکات نازل نفسانيات مداري سقوط ميکند.
از
لوازم و نتايج سيطره اومانيسم [خود بنيادانگاري نفساني] در قلمرو اخلاقيات،
حاکم شدن رذائل اخلاقي به جاي فضائل اخلاقي است. بر اين اساس و در اين
چارچوب است که در نظام اخلاقي ليبراليسم- نئوليبراليستي مدرن، اعمال شنيعي
چون: همجنس بازي، زنا و … به عنوان اموري معمول و حتي مقبول تلقي ميگردد و
انجام آنها در زمره «حقوق بشر» دانسته ميشود.
عبدالکريم سروش که به
عنوان يک «روشنفکر ديني» مروج مدرنيسم و نئوليبراليسم ميباشد در پي ايفاي
ماموريت جديد خود در جنگ نرم عليه انقلاب اسلامي و اسلام [که افکندن نقاب
نفاق از چهره يکي از لوازم فاز کنوني ماموريت او است] و در چارچوب
ايدئولوژي نئوليبرالياي که به آن اعتقاد دارد در اظهار نظري در جلسه پرسش و
پاسخ «دانشگاه تورنتو» ميگويد: «زناي با محارم يک حق است نه کار غير
اخلاقي». او همچنين «هم جنس گرايي را يک حق ميداند و به خود اجازه اظهارن
نظر در رابطه با چنين حقي را نميدهد» [مشرق/ 29 فروردين 1391]
آنچه
سروش ميگويد امري مغاير با چارچوب نظام فکري او به عنوان يک «روشنفکر
ديني» [در حقيقت روشنفکر منافق به ظاهر ديني] مدرنيست نئوليبراليست
نميباشد و اختصاص به او هم دارد. اين اظهار نظر و اظهارنظرهاي مشابه آن
ريشه در ماهيت مدرنيستي و نئوليبراليستي روشنفکري به اصطلاح ديني دارند،
اگر کسي در افق روشنفکري به اصطلاح ديني [که افق مدرنيته است] و با تکيه بر
مبادي آن بخواهد اصول و مباني معرفت شناختي و اخلاقي مفهوم ليبرالي آزادي
را بسط دهد، حاصل آن چيزي جز «حق» دانستن زنا و زناي با محارم حتي رابطه
جنسي با حيوانات و همجنس بازي و … نيست. احکامي از اين دست که سروش
ميگويد: از لوازم ذات اخلاقي نئوليبراليستي مدرن هستند و اگر با تکيه بر
مبادي و مباني مدرنيسم و نئوليبراليسم بخواهيم اصول و مفروضات آراء سياسي و
فرهنگي و اخلاقي مدرن [که روشنفکري به اصطلاحي ديني يکي از نمايندگان مبلغ
و مروج آن است] را بسط دهيم؛ نتيجهپجز صدور اين احکام شنيع باقي نميماند.
از اين رو بيراه نيست اگر بگوييم «حق دانستن؟» زنا و همجنس بازي و زناي با
محارم از لوازم ذات و توابع اومانيسم و مفهوم نئوليبراليستي آزادي هستند.
هشيار باشيم و خطر تهاجم فرهنگي روشنفکري نئوليبرال را دريابيم و با آن به
مقابله برخيزيم.