به گزارش پایگاه 598، ماهنامه مهرنامه، يکي از مروجين علوم انساني الحادي است که اخيراً
با سوءاستفاده از فضاي آزاد رسانه اي و غفلت و مشغوليت دوستان، ناشيانه مي
کوشد تا به ريشههاي فکري و علمي انقلاب اسلامي هجمه ببرد و برنامه هاي
کلان فرهنگي جمهوري اسلامي را رصد کرده و آنها را نقد کند.
یکی از مباحثی که در مهرنامه به صورت جدی دنبال می شود کثرت گرایی در حوزه دین و عرفان است، لذا بر آن شدیم که با تلخیصی از مقاله دکتر محمد مهدی بهداروند پاسخ کوتاهی به تلاش جدید این ماهنامه سکولار داده باشیم که در ادامه می آید:
بر ارباب معرفت پوشيده نيست كه بحث پلوراليزم دينى در چند دهه اخير كانون توجه بسيارى از دين پژوهان معاصر بوده است. اين بحث در اين دوران در جهان اسلام از طريق تلفيق مبانى معرفت شناسى ليبرال (سنت اصالت تجربه) با الاهيات دستكارى شده برخى فرقه هاى مسيحى و گونهاى صوفيگرى غاليانه طرح و ترويج مى گردد، كه فى الواقع ، روند حساسيت زدائى نسبت به » «درست و نادرست» حذف دغدغه «حقيقت و مشروعيت» كه همواره پرسش از حق و باطل را ايجاب مى كرده و نيز «شريعت زدائى» را كه ريشه احساس و مسئوليت و تكليف را بر مى كند، ايجاب و تعقيب مى نماید.
تكثرگرايى (پلوراليزم pluralism) ابعاد وصور مختلف فرهنگى ، اجتماعى ، سياسى ، فلسفى و دينى دارد. اين پديده طرحى است كه برخى از دانشمندان و متكلمين غربى با تأثير پذيرى از ديدگاه فلسفى خاصى در پاسخ به بعضى مسائل عقيدتى و هم چنين براى حل برخى از مشكلات اجتماعى ارائه مى دهند. پلوراليزم در دهه هاى اخير با كار «جان هيك» در جهان مسيحى بالا گرفت. پلوراليزم يك طرز تلقى در تئولوژى مسيحى است و اگر كلام مسيحى و اختلاف فرقههاى مسيحيت را ندانيم ، نمى توانيم پلوراليزم را درست بفهميم. با فرض مفهوم جان هيك ازپلوراليزم باز هم براى يك مسلمان بابسيارى از ضروريات دينى قابل سازش نيست، زيرا مفهوم نبوت ، مفهوم سعادت ، هدايت ، ضلالت ، و شقاوت ، مفهوم تكليف و شريعت ، مفهوم اخلاق ، عقايد و اساساً كفر و ايمان را در هم ريخته بلكه نفى مى كند.
بنابراين آموزه هاى اسلامى، منافات قطعى با تعبير پلوراليستى كه تحت تأثير ديدگاههاى ليبرال غرب، پرورده شد، دارد، اما البته تفكر اسلامى در مرحله عمل اجتماعى و تربيت بشر ، كاملاً اهل مدارا است.
پلوراليزم دينى كه در واقع به نام «تساوى اديان» به افكار همه اديان مى انجامد، اين نگاه به اخلاق ، شريعت و كلام و فلسفه را مديون آموزه هاى «هيوم» «كانت» در علم المعرفه غربى است و «لا ادرى گرى» و تكثرگرايى خود را از تركيب «ليبراليزيم و مسيحيت» وام گرفته است . محصول اين تركيب الاهيات پروتستانى بود كه مبتنى بر ترديدى بنيادين در كليه نظريه پردازىهاى عقلى و استدلالهاى الهيّاتى ، ارجاع تعارضات متون «عهدين» با علوم طبيعى و تاريخى به تفاسير اصطلاحاً غير ارتدوكسى و تمركز دادن دين در يك «تجربه روانى از ديندارى» ، گسترش راههاى نجات به صورتى كه به نفى آموزه صدق بيانجامد، تاكيد بر گرايش عام و مشترك بين الاديان در مورد مبهمترين معناى «امر نهايى» و فرعى (بلكه بى اهميت) ساختن مضون ايمان و مناسك و دكترين الهياتى دين ، مى باشد. تصور مى شود كه مشكلاتى كه احياناً در انتقال گفتمانهاى جارى در مباحث دينى - فلسفى غربى به داخل كشورهاى اسلامىپيش مىآيد و در ايران اسلامى هم با نمونه هايى از آن مواجه هستيم ، به خاطر آن است كه موضوعات عميقاً مسيحى و گاه فرقهاى اروپا را مى خواهيم به زور وارد فضاى فكر اسلامى كنيم در حالى كه در فرهنگ اسلامى، نه چنان مشكلى وجود داشته و نه چنين مسئلهاى مفهوم مى شود.
آيا براستى كسانى كه در صدد ترجمه و تفسير و اقتباس از كلام و تئوريهاى غربى هستند و با رديف نمودن گزينشى آيات قرآن و روايات و اشعار مولوى و ... توجه دارند كه اولاً آيا ورود و طرح اين مباحث در جامعه ما بدون در نظر گرفتن روند طبيعى آنها، چه توجيه معقول و منطقى دارد؟ آيا مروجان اين ديدگاه به پيامدهاى نظرى و عملى آن در جامعه واقفند؟
و ...
بايد دانست كه امروزه طرفداران پر و پا قرص پلوراليزم دينى در حقيقت بدنبال نوعى بومى سازى نظريه پلوراليزم دينى جان هيك ؛ با استفاده از تجربيات قبلى افرادى همچون "محمد آركون" و " فضل الرحمان " هستند. شك نداريم كه معرفت شناختى پلوراليزم جان هيك داراى ساخت آمپريستى بوده و اكيداً مبتنى بر نفى امكان معرفت مطابق با واقع بويژه در مقولات دينى و مستلزم نوعى شكاكيّت جزمىدر باب اديان مى باشد. اين نظريه و اعتقاد از رمانيتزم شلايرماخر (دين ، بمثابه احساس شخصى و بدون بار معرفتى) و تفكيك "نومن "و "فنومن" كانت را (سدّباب معرفت به واقع) نيز رنگ و بوى گرفته است .
در حقیقت پلوراليزم دينى بدين معنا است كه ابتداء افراد يا گروههاى انسانى ، اصولى را به مثابه حقايق ثابت و اصول موضوعه يك دين بنگرند و آن پيش فرضها مسلم باشند ، سپس بپردازند به اين كه تحقق فلان اصل از كدام راه ميسرتر است و نتيجه گيرى نسبت بدان چگونه بايد باشد و كيفيت بهره بردارى و آموزش آن چگونه باشد؟ اينها امورى است كه مى تواند مشمول تكثر گرايى يا تنوع گرايى باشد.
ولى اگر اساس اصول موضوعه مورد ترديد و شك باشد ، ديگر كثرت گرايى معناى محصلى نخواهد داشت و اصولاً رقابتى تحقق نمى پذيرد بلكه يكى به نفى ديگرى پرداخته است بعبارت ديگر بايد «ما به الاشتراكها» و «ما به الامتيازهايى» داشته باشيم كه مشتركات مفروض تلقى شود و در دسته دوم رقابت شود ولى اگر مسلمات و مشتركاتى نباشد چه تحققى صورت خواهد گرفت.
بنابراين پلوراليزم دينى يعنى حضور مسالمت آميز افرادى در كنار هم كه هر كدام معتقدست هم حقيقت متعلق به او است، پلوراليزم بعنوان يك وضعيت در جايى پديد مى آيد كه عده زيادى به آن عقيده نداشته باشند، به اعتقاد ما پلوراليزم دينى بهمين معنا پذيرفته است و اين كه چگونه مى توان با اين اعتقاد، با پيروان ديگر اديان زندگى مسالمت آميز و همزيستى خوبى داشت. تنها مشكل پلوراليزم در اين است كه بايد راه حل آن را ارائه دهد و اين راه حل جز در مكتب اسلام در هيچ جاى ديگر به طريق صحيح و منطقى ارائه نشده است. مسلماً پلوراليزم مورد نظر جان هيك چه از ميث تئوريك و چه از حيث عملى و كاربردى قابليت دفاع را ندارد. ما معتقديم كه اسلام دينى است كه واجد تمامى حقايق دينى است. هر چند ممكن است ساير اديان، بخشى از حقيقت را نزد خود داشته باشند ولى آن حقايق در اسلام هم هست ولى جامعيت آن حقايق با اسلام است. ساير اديان البته هر كدام بخشى از حقيقت را دارند وگرنه مقام و بقا پيدا نمى كردند. اصلاً بقاى هر دين و گرايشى براى اين است كه بخشى از حقيقت درون آن وجود دارد ، زيرا باطل محض هيچ بقاء پيدا نمى كند.
پس در اسلام حقايق مطرح و موجود است و در حقيقت اسلام، جامع همه حقايق دينى است.
بماند كه ما بايد در بررسى موضوع از ديدگاه برون دينى، حتماً ملاك و معيارى جهت حقيقت داشته باشيم، كه اين ملاك و معيار خواه يا ناخواه به مسئله معرفت شناسى بر مى گردد كه ما ملاك حق و باطل را چه بدانيم و سپس بررسى كنيم كه آيا در اسلام يافت مى شود يا نه؟
با ذكر اين نكته بحث را به پایان مى بريم كه منشأ اجتماعى پلوراليزم چگونگى زيست مسيحيان با پيروان ساير اديان و مهمتر از آن، رفتار با ديگر انسانها بود. اين مسئله بصورت مشكل زمانى تبديل به مشكلى اجتماعى شد كه نظام بورژوازى پس از پشت كردن به عقل نظرى و عملى و پس از ادبار از سنتهاى دينى با اتكاء به عقلانيت ابزارى يعنى تكنولوژى و بوروكراسى در مسير اقتدار دنيوى ، ناگزير از جهانى شدن و توسعه گرديد. اين نظام به تناسب ، ارتباط گسترده و فراگيرى را طلب مى نمود . روابطى كه سنت هاى دينى و بومى جوامع و فرهنگ هايى را كه در مسير امپراطورى قرار مى گيرند، تاب نمى آورد .