کد خبر: ۵۴۹۵۵
زمان انتشار: ۱۲:۱۹     ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۱
وقتی پدر آقای خامنه ای می اومد اگر جلسه ی ریاست جمهوری با یه رئیس جمهور خارجی ولو بود وقتی پدر ایشون وارد میشدند ایشون تمام قد می ایستادند به طرف پدرشون با سرعت می دویدند و حتما دست پدرشون رو می بوسید

نویسنده وبلاگ پرواز تا بیکران در آخرین پستش نوشت: تو این شرایط آقای خامنه ای اگه پدرشون می اومدن اگر هر جلسه ای بود یعنی اون چیزی که ما داریم میگیم اون چیزی که قرآن گفت ندیدیم باور نداریم میبینیم حالا میشنویم تو قرآنم بهمون تذکر داده شده ولی چون اهلش نیستیم معرفتش رو نداریم نمی توانیم بگیریمش. من مطالب آقای خامنه ای را این جور عرض کنم مادر و پدر از هیچ مرتبی کمتر نبودند هر چیزی که در عالم میگذشت.

وقتی پدر آقای خامنه ای می اومد اگر جلسه ی ریاست جمهوری با یه رئیس جمهور خارجی ولو بود وقتی پدر ایشون وارد میشدند ایشون تمام قد می ایستادند به طرف پدرشون با سرعت می دویدند نه اینکه راه بره، می دوید می رفت پیش پدرشون و حتما دست پدرشون رو می بوسید تا روزی که پدرشون مرحوم شد من یاد ندارم یکبار آقای خامنه ای به پدرشون برسه دستشون رو نبوسه.

این نبود که حالا چون رئیس جمهوره واسه خودش کسیه، نه! رئیس جمهور و هر کسی بالاتر از اون که بود به پدرشون می رسید براشون پدر بود و مادرشون همینطور حالا مادر تو جامعه، تو ماها چون زیاد حاضر نمیشن بیشتر دیدارهاشون تو منزل بود و ما کمتر دیدیم ولی پدرشون رو ما با چشم، خیلی دیدیم این کار رو نسبت به ایشون عرض ادبهایی که فرضا به پدر می کرد، اصلا از فرودگاه آقای خامنه ای پدرشون می خواست بیاد به ما می گفت برید اونجا پدرم رو بیارید ویلچر هم ببرید پیاده ایشون نیاد که اذیت میشه.

بهش بگویید اگر سیدعلی بیاید 50نفر دیگر هم باید بیایند

بهش هم بگید آقا سید علی آقا گفت من مشکل دارم اگه من بیام باید 50نفر با من همراه بیان من شرمنده ام توی ریاست جمهوری دم در ورودی ریاست جمهوری که می رسیدیم آقای خامنه ای دم در ورودی می اومدند تو ماشین کنار پدرشون می نشستند تا دم در ساختمون.

دم در ساختمون هیچ کدوم از ماها اجازه نداشتیم که حتی یه انگشت از پدر ایشون رو بگیریم کمک کنیم آقای خامنه ای خودشون پدرشون رو کمک می کردند از ماشین پیاده می شدند.

این پله های ریاست جمهوری رو حدود 20، 25 تا پله از پایین تا طبقه ی دوم می خوره که تشریفاتیه این 25 تا پله رو به پای ایشون اگه سه ربع هم طول می کشید آقای خامنه ای هلش نمی داد.

باباش رو با پای اون یواش یواش می اومدند بالا حتما پشتی پشت پدرش میگذاشت حتما چایی برای پدرش خودش می آورد اینقدر احترام می کرد این پدر رو که حد نداشت و همیشه می گفت هر آنچه از خدا می خواهید از پدرتون بخواهید هر چه از خدا می خواهید از مادرتون بخواهید.

اگه پدر و مادرتون در قید حیات اند حتما حتما بگید دعا کنند مستجاب میشه و اگه نیستند برید از قبرشون بخواهید قبر پدر و مادر هم کمک آدم میکنه این درسهای اخلاقی که ما می دیدیم از آقا این خیلی تأکید داشتند.

دست پدرخانمشان را هم می بوسیدند

بر صله ی رحم اینقدر تأکید دارند که تو این شرایطی که الان هستند ایشون منزل بچه های خودش حتما حتما حتما میره منزل آسید محمد آقا، آقا هادی، حسن آقا اخوی هاشون حتما حتما میره.

خونه هاشون این نیست که وایسن اونها بیان دیدن ایشون در مشهد وقتی مشرف می شن حضرت رضا (علیه السلام) چند روز ایشون مشهد وامیستن که همه ی فامیل هاشون رو ببینند تا روزی که پدرخانم و مادرخانم شون زنده بود مثل پدرومادر خودشون چهارراه راهنمایی تو مشهد ایشون حتما می رفتند به دیدار و هر موقع پدر خانم شون می رسید دست پدر خانمش رو می بوسید مثل پدر.

یعنی من این چیزها رو میگم می خواهم بگم این سیره های اخلاقی که می بینیم از این بزرگان اینهاست و نسبت آدمهای فهیم وکریم هم با آقا همین جوریه اونهایی که اهل اند همه شون با هم اهل اند همه شون می فهمند.

اینی که ما الحمدلله نمی فهمیم سر اینه که این کرامت این لطف این چیز تو ذاتمون نیست یه جاهایی بالاخره مشکل اساسی داریم نمی توانیم اهلشم نیستیم نمی توانیم اونی که باید باشیم بشیم حتی اون معرفت اینها خیلی بیشتر از اینها بود.

آقای جوادی آملی از عوارضی به استقبال آقا آمده بود

این دیدارها که بعد از اون علما و بزرگان با آقا داشتند همه تو همون سیره اون حسن آقای جوادی آملی روز اول انتخاب رهبری هنوز هم از ایشون ادامه داشت.

رهبری که وارد قم شدند که مورد استقبال مردم بودند. از اون میدون ورودی در شازده ابراهیم تا خود حرم با ماشین اومدن ایشون تو جمعیت با شرایط اون موقع خیلی از علمای بزرگ برای دیدن آقا تا عوارضی اومده بودند آقای حسن زاده آملی خودشون فرمودند برای ورود آقای خامنه ای ایشون اومدند استقبال.

ولو که آقای خامنه ای رو ندیدند تو ورودی شهر قم ایستادند و منتظر آقای خامنه ای بودند حرفهای آقای حسن زاده آملی که درباره ی آقای خامنه ای گفتند حالا اگه فرصت بشه اونها رو هم بگیم واقعا عجیبه.

یعنی من یک ساعت و بیست دقیقه طول کشید یعنی من عین یک ساعت وبیست دقیقه رو من خودم فقط گریه می کردم فقط یادمه تو ذهنمه این یک ساعت و بیست دقیقه رو شاید به اندازه ی 5 تا روضه ی امام حسین من گریه کردم اینها هست.

من تو روضه بودم من نگاه می کردم این معرفت رو.حسن زاده آملی نسبت به آقای خامنه ای مطالبی می گفت که خیلی کوچترهای جامعه جرأت نمی کنند با آقا این طوری حرف بزنند.حقیرترین آدم ها که ما باشیم خودمون رو جلو آقای خامنه ای کسی می بینیم اینقدر حسن زاده نسبت به این اون روز با صفا برخورد کرد.من داشتم منزل آقای جوادی آملی  عرض میکردم.

وقتی رفتیم منزل ایشون من صبح رفتم منزل ایشون با آقای موسوی کاشانی دفتردار آقا رفتیم. گفتیم  آقا بعد نماز مغرب و عشا مقام معظم رهبری بنا دارند منزل شما بیان ایشون گفتن من خواهش می کنم که بگید نیان برا خود ماهم غریب بود چرا نیان آخه؟ گفتن واقعا دارم میگم من منزل من خیلی حقیره برای ایشون من اگر که اراده کنم بارها و بارها خدمت ایشون هر روزه می رسم ارادت به ایشون دارم ولی خونه ی من خیلی حقیره این خونه ی حقیر اصلا گنجایش وجود نازنین ایشون رو نداره من خواهشم اینه اگه ایشون می خوان بزرگی کنند تشریف بیارن قدم رو تخم چشم ما ولی بگید که نظر من اینه که نیان.

ماهم رفتیم با آقای موسوی کاشانی نشستیم دو زانو پیش آقا عرض ادب سلام رسوندیم گفتیم ایشون نظرشون این بود آقا خندیدند گفتند ایشون بزرگوارند ما منزل ایشون بریم خیلی چیزها گیرمون میاد خیلی چیزها یاد می گیریم.

عصرش رفتیم منزل آقای جوادی آملی .تا آقا تشریف بیارند آقای جوادی آملی اومدند پیش ما وایسادند گفتیم آقا شما بفرمایید بشینید هرموقع نزدیک شدند ما میگیم حداقل گفتند نه من در انتظارم  از صبح که گفتید ننشستم نه که الان اصلا قرار ندارم نمی تونم بایستم لحظه ای.

میگفتند چی شد کی میان؟ هی می پرسیدند مکرر. مثل آدمی که هل باشه یه کاری رو انجام بده حتما خوب انجام بده لحظه ای که ماشین حرکت کرد ما گفتیم آقا اینها از صفاییه حرکت کردند از صفاییه تا منزل آقای جوادی آملی کلی راهه ایشون هم اومدند دم در ورودی تو کوچه وایسادن برای ما خیلی بد بود چون می خواستیم مطلب نسوزه دیگه وقتی آقای جوادی آملی دم در هر کی عبور میکنه حداقل وای‌میسته چاق سلامتی میکنه دیگه این حداقلشه هی خواهش کردیم.

اصرار بر بوسیدن دست آقا

وقتی ماشین ایستاد آقای جوادی دویدند در و باز کردند رفتند که دست آقا رو ببوسند آقا نگذاشتند و سریع از اون در ماشین پیاده شدند و با آقای جوادی آملی رفتیم بالا تو خونه ی آقای جوادی آملی. آقای جوادی آملی تا دست آقا رو نبوسید آقا رو ول نکرد بعد هم که نشستند این حالت آقای جوادی آملی حالت این نبود که دو تا عالم دو تا اهل فضل کنار هم نشستند دارن با هم صحبت میکنند.

حرکت حرکت یه آدمی که خیلی ضعیف تره با آدمی که مثلا مرجع تقلیده. خب این اصلا قیاسی نیست آقای جوادی آملی هی خودش رو واقعا حقیر و کوچیک و هی کلماتی که میگفتند دیدگاهشون این بود که آقا شروع می کرد با ایشون صحبت کردن یه جوری که تقریبا نزدیک هم باشند خیلی مطالبی گذشت حدود 40دقیقه خونه ی آقای جوادی آملی با آقا نشستیم.

من حیفم میاد حالا که خدمت دوستان هستیم یه جایی هم ما تا اینجا اومدیم که اینها رو بگیم. هم شما وقت گذاشتید و از فوتبالتون دست برداشتید دارید گوش میکنید، مطالب رو نگیم.

منزل آقای بهاءالدینی چون کوچکتره مطالبش عرض میکنم، نسبت به آقای حسن زاده. حسن زاده رو باید به اندازه ی خودش تعریف کنیم. یه جلسه ای همون قدر که تعریف کردیم بیشتر می خواهد که اون گفته های ما بین آقای حسن زاده و آقا رو تحلیل کنیم.

ام صبح زود تقریبا ساعتهای سه و نیم چهار صبح رفتم دم در منزل آقای بهاءالدینی. قرار بود آقای خامنه ای از جمکران که نماز صبحشون رو می خوانند، بریم منزل آقای بهاءالدینی بزرگ. من بچندتا از دوستان در خونه در زدیم آقا عبدالله اومد دم در پسرآقای بهاءالدینی بهشون عرض کردم من شاه پسندی هستم از حفاظت آقا آقای خامنه ای قراره خدمت آقا برسند.

برای آقا عبدالله هم در رو باز کردند ما رفتیم بالا من دیدم چهار صبح هنوز نشده آقای بهاءالدینی تقریبا لباس تنشه مهیاست منتظر کسیه دست گذاشتم رو سینه ام خدمتشون عرض ادب کردم احوالی از ما پرسیدند و گفتند خب آسیدعلی آقای ما کجاست هنوز قبل از اینکه من حرفی بزنم. گفتم که جمکران هستند. از اونجا که حرکت کنند قراره که خدمت شما برسند گفتند این جوری نگید ایشون اجلّ بر این هستند که خدمت من برسند ایشون دارند لطف می کنند ایشون بزرگواری میکنند ایشون قدم میگذارند بر منزل ما. رونق منزل ماست خیلی ازین حرفها ایشون به ما فرمودند که نفهمیدیم یعنی چی با یه حالتی به ما جواب داد آقای بهاءالدینی.

بعد نشستیم چند دقیقه ای تا اسکورت حرکت کنه اسکورت تماس گرفتند که شما حاضرید گفتند پس ما راه افتادیم. اما آقا بهاءالدینی گفتند به ما آقای خامنه ای از اونجا حرکت نکردند!

نگاه کردم یه خورده به من برخورد. من بیسیم دستمه تماس دارم مثلا میدونم چه خبره دیگه با این برخوردن رفتم رو بالکن چشم دواندم . مجتبی حیاتی فرمانده مون رو گفتم فلانی گفت بفرمایید گفتم آقا حرکت کردند گفتند نه آقا رفتند تو این گودی داخل محراب مسجد جمکران اونجاند الان حرکت می کنیم دیدیم راست میگه آقای بهاءالدینی می دونه حرکت نکردند گفتم آقا حرکت نکردند یه چند دقیقه ای گذشت و اینها دوباره تماس گرفتند گفتم حرکت کردند و گفتند بله حرکت کردند چند دقیقه بعد هم رسیدند در خونه و تکیه ی زیاد ازپشت بیسیم به من داشتند که مزاحم ایشون نشید یعنی حتی توی خونه خیلی اذیت و آزار برای ایشون نداشته باشید.

محافظ ها رو برداشتیم بردیم بیرون و خلوت تر کردیم اونجا رو. آقا تشریف آوردند با تعدادی از همراه ها وارد منزل آقای بهاءالدینی شدند. آقای بهاءالدینی اومدند که از پله ها نمی دونم خونه شون تشریف بردید یا نه یه پله های خیلی درب و داغون که تقریبا آدم جوان هم شاید بخوره زمین ایشون می خواستند بیان پایین. آقای خامنه ای تند اومدند بالا تو این بالکن به هم رسیدند آقا برگشتند با یه عصبانیت به من نگاه کردند که من تخلف کردم ایشون مقید کردند که من رفتم مزاحم شدم آقای بهاءالدینی نگاه کردند گفتند آقا به این بچه ها چیزی نگید این طفلکی ها هیچی به من نگفتند.

عذری برای مادرم زهرا

من دیشب تا حالا منتظر شمام من دیشب نخوابیدم اصلا آقا گذاشتند دست آقای بهاءالدینی رو ببوسم آقای بهاءالدینی نگذاشتند هی با همدیگه تعارف و که آقا لطف دارند و آقای بهاء الدینی بگذارند آقا دستشون رو ببوسه آقا هم نمیگذاشتند که آقای بهاءالدینی فرمودند که شما درسته جوانید زورم دارید و قدرت در حد ولی ما پیر شدیم ولی این جوری ها هم نیست من یه خواهشی ازت دارم بگذارید من دستتون رو ببوسم که به مادرتون حضرت زهرا فردا بگم دست ولی ام رو بوسیدم.

یعنی ازین روضه ی امام حسین گریه دارتر داریم یکی مثل آقای بهاءالدینی امام خمینی با اون عظمتش از تهران پا میشه میاد اینجا که ایشون براش سرکتاب باز کنه و شخصیتشون ما که نمی توانیم از ایشون تعریف کنیم نالایق تر از این حرفهاییم اون بزرگوار وقتی به آقای خامنه ای با فاصله ی 50سال سن آقای خامنه ای 1318 اند تازه الان میشه مثلا 63 سالشون این موضوع که داریم میگیم مال هفت هشت ده سال پیشه سال 72 71 بود که داریم میگیم.

آقای خامنه ای پنجاه و چند سالشون بود آقای بهاء الدینی وقتی مرحوم شدند صد و خرده ای سالشون بود با 50سال اختلاف اون جوری با هم برخورد می کنند و وقتی نشستیم آقای بهاءالدینی از اون دم در ورودی چشم می انداخت نگاه می کرد اونهایی که یه چیزهایی می دونستند نزدیک بود قلبشون از تو سینه شون بزنه بیرون. همه ترسیدند ایشون چی میبینه ماها رو ما که مطمئن بودیم.

فکر میکنم لطف خدا ما رو وحشی ندید اهلی دید ما رو همین جوری نگاه کرد تک تک ماها رو وقتی رسیدند به آقای خامنه ای گفتند آقا من شنیده بودم دفتر شما مراقبید مواظبید ولی اینقدر نمی دونستم الحمدلله الحمدلله چیزهایی رو به  قاعده خوب میبینم خوب اند.

بعد درمورد بچه های آقا صحبت کردند در مورد آقا مصطفی آقا مجتبی آقا مسعود آقا میثم گفتند اون آقا پسرهای بزرگتون رو بارها دیدم الحق الحق که مثل خودتون اند اون دوتا بچه های کوچکتر تون رو من ندیده بودم همین چند روز پیش دیدم اینها هم الحمدلله خیلی اهل اند خیلی خوب اند.

بعد آقا به بچه ها اشاره کردند بچه ها اومدند همه تک تک پاسدارها و محافظین و دفتریهایی که بودند دست آقا رو بوسیدیم و خداحافظی کردیم اومدیم بیرون یعنی دیدگاه شخصی مثل آقای بهاءالدینی دیدگاه شخصیتی مثل آیه الله العظمی اراکی دیدگاه مثلا مثل آقای حسن زاده آملی دیدگاه آقای جوادی آملی اینها رو ماها از نزدیک با چشم خودمون دیدیم.

ساعت های آخر امام

سال 1368 لحظاتی که امام داشت از دنیا می رفت خیلی از ماها که نزدیک مقام معظم رهبری بودیم اون زمان شاید شرایط رو خود ماهام درک نمی کردیم بعضا بعضی جاها شنیده بودیم یا مطالبی دیده بودیم از نزدیک با چشممون وضعیت هایی که هست در جامعه اونجا که رسیدیم با اون سن جوانی مون تشخیص نمی دادیم.

موضوع صحنه ی قبل از رحلت امام رو عرض می کنم تا بعدش روزی که امام به رحمت خدا داشتند می رفتند تماس گرفتند با دفتر ریاست جمهوری ماهم شیفت کاری مون بود سریع سوار ماشین اسکورت شدیم و رفتیم جماران اون موقعی که رسیدیم شرایط خیلی سختی ایجاد کرده بودند چون همه ی شخصیتها داشتند می اومدند اونجا.

و تعدادی از محافظین رو از هر کدوم از شخصیتها داخل راه می دادند شخصیت ریاست جمهوری هم حدود 4نفر نهایتا با خیلی فشار ما توانستیم از اون ورودی اصلی وارد بشیم تا دم در حسینیه جماران که معروفه دم در حسینیه.

ازینجا به بعد رو که عرض میکنم یا از چشم خودم دیدم بعضی هاشم که شیفت عوض میکردیم از شیفت بعد از من یا قبل از منه امام اون لحظه ای که داشتند از دنیا می رفتند تنها کسی که توی اتاق پذیرفتند یکی دو صحنه است که تلویزیون هم بعدا نشون داد قبل از خانواده شون آقای خامنه ای بود همه ی آقایونی که بالای سر امام بودند بعد از اون نمازی که امام خواند بعد از اون نماز و یه مقدار راز و نیاز امام دکترها گفتند که قطع و یقین دیگه کاری برای امام نمیشه کرد تو این حالت قرار شد آقایونی که داخل اتاق بودند همه بروند بیرون فقط خانواده ی امام بیان داخل.

وقتی همه رو بیرون میکردند حاج احمد آقا اومدند کنار امام بعد از پیش امام اومدند کنار دم در ورودی  گفتند که آسیدعلی آقا رو امام کار داره آقای خامنه ای رفتند داخل آقای خامنه ای چون تقریبا صدای امام رو بشنوند چون صدای امام نحیف بود یک دستشون رو که مشکل داره این ور سینه ی امام گذاشته بودند و دست دیگرشون رو تکیه کردند روی تخت و گوششون رو نزدیک امام برده بودند که امام مطالبی رو که میگویند ایشون متوجه بشوند و امام براشون صحبت می کردند ما که پشت پنجره بودیم مثل همه می دیدیم چیزی که من تو ذهنمه هرلحظه که میگذشت آقای خامنه ای فقط قرمزتر میشد یعنی صورت ایشون مثل آدمی که درجه ی حرارتش بیاد بالا هی قرمز، قرمز به حد انفجار .

واقعا این شکلی برای ماها بود این حالت بود بود تا اینکه حاج احمد آقا رو آقای خامنه ای صدا کردند حاج احمد آقا رفتند داخل گفتند که اونچه رو که من عرض میکنم چیزیه که ما بعدا از آقایون شنیدیم چون ما که کلام این دوتا رو نمیشنیدیم بعد حاج احمد آقا صدا کردند که بگید حاج خانم و محارم کسایی که محرم اند بیان حاج خانم و تمام محرم های امام رفتند.

داخل تمام این صحنه ها فیلمبرداری شده و فیلمهاش هست حالا برای چی پخش نمی شه مسائلیه که ماهنوز نفهمیدیم حاج احمد آقا وقتی صدا کردند خانواده ی امام تا آقای طباطبایی که شهردار تهران بود حتی که برادر زن حاج احمدآقا میشد و طباطبایی دکتر که برادر دیگه خانم حاج احمدآقا هستش اینها همه داخل بودند این جمع بچه هایی که منصوب به امام بودند چه دختر، چه پسر همه حاضر پیش امام بودند همه شون با امام روبوسی کردند همه از نزدیک با امام دیداری تازه کردند و اومدند کنار تنها کسی که با محارم تا لحظه ی آخر حیات امام توی اتاق بود فقط آقای خامنه ای بود.

خاکسپاری امام اون لحظه که تموم شد خب همه رفتند به محلهای کار یا زندگی خودشون از جمله آقای خامنه ای ریاست جمهوری اون زمان که اومدند ساختمان ریاست جمهوری همون شب ایشون فرمودند بچه ها رو همه ی محافظین رو که حالا تعدادمون هم یه تعداد محدودی بود بروید جمع کنید همه بیاید چون شیفت کاری ما بود فقط دیگه شیفت دیگه رو هم صدا کردیم همه اومدند تو محل کار ایشون.

مقدمات رهبری

تقریبا هم حفاظت هم اطلاعات هم هرچی رو که فکر بکنید از اون لحظه ایشون داشت به ما دستور میداد یعنی ماها اون دیدگاه حفاظتی خودمون خیلی ضعیف تر از دید ایشون بود ایشون گفتند چه بکنید چه نکنید وضعیت چه شکلیه پستها رو جفت کنید نمی دونم چه سلاح های رو بیارید اسلحه چطور باشه دم در چطوری ببندید این شرایط رو خیلی با ماها چک کردند ماهم عمل کردیم تا فردا صبحش به جرأت می توانم بگم شب تا صبح بعید می دونم کسی حتی چُرت زده باشه از همکارهای ما که اونجا  بودند شب سختی بود خود ماها هم هیچ کس شاید به ذهنمون نمیرسید رهبری آقارو تو اون زمان .

خب دور از ذهنمون بود بودند دوستان دیگه ای که وقتی اومدند برای اسکورت توی مجلس به عنوان خبرگان که پنج تا ماشین شش تا ماشین آورده بودند و به این نیت اومده بودند که رهبر بعدی هستند.

حتی اون محافظینشون میگفتند مثلا آقای فلانی محافظش رفیقمون بود بعد ما همکار بودیم گفتم اوه چه اسکورتی راه انداختید گفتند اگه اعلام بکنند که رهبر انقلابه خب بعد دیگه باید ما کار امنیتی مون رو انجام بدیم درحالی که ما خونه تو مجلس بود آقای خامنه ای حاج حسن انصاری نامی یه پیرمرد که الان فکر میکنم 70سالش باشه اون راننده بود تو یه ماشین بنز حالا متوسط الحالی که همیشه اونجا بود اون بود من بودم و آقای ید الله قاسمی از منزل با آقا راه افتادیم پیاده رفتیم مجلس.

توی مجلس شرایط حفاظت دست مجلسی ها بود تعدادی از محافظین از شخصیتها از محافظین آقای مشکینی رئیس مجلس خبرگان آقای هاشمی به عنوان  رییس مجلس و اون زمان رئیس امور مسائل سیاسی امام بودند و محافظین آقای خامنه ای چندتا اینها داخل تردد می کردیم که برای تردد داخل مجلس هم محدود بود به چهارنفر از ما شیفت دونفری.

حالا حسین جباری رضا مرادی و من و آقای حاجی باشی ما چهارتا در اصل توی مجلس تردد می کردیم که حفاظت از مسائل داخلی مجلس با ما بود خب موارد مجلس هم از اول تا آخرش تقریبا یا با چشم خودمون دیدیم اون دقیقه هایی رو که ندیدیم از رفقا اونهایی که بهشون اطمینان داشتیم مطالب بین ما رد و بدل میشد چیزی می خواستیم بپرسیم خب مثلا فلان کار انجام شد فلان آقا این جوری گفت هنوز رأی نگرفتند دارند رأی می گیرند اون شرایطی که حالا داخل اونجا بود توی مجلس شاید مثلا 20دقیقه ای طول کشید که آقایون همه تشریف آوردند یواش یواش وقتی به حد نصاب رسیدند نایب رییس های مجلس که آقای خامنه ای آقای هاشمی آقای مشکینی بودند اون طرف بالا نشسته بودند در اصل آقای مشکینی  جلسه رو اداره میکردند آقای هاشمی چند دقیقه ای صحبت کرد تو همین اثنای صحبت بود که تلفن زنگ زد گفتند که به آقای هاشمی توی هیئت رئیسه ی بالا احمد آقای خمینی کار واجب داره آقای هاشمی اجازه گرفتند از مجلس خارج شدند رفتند تو دفتر خودشون تو هیئت رئیسه ی بالا پایین هم روال طبیعی بود آقای مشکینی درمورد مطالب قبلی خبرگان صحبت میکردند.

یعنی ربطی به رأی گیری هنوز اینجا نداشت تا حد نصاب تعیین شد و همه نشستند و آقای هاشمی از پله ها که می خواست بیاد پایین قرار شد که آقایون تو مبحث رهبری آینده صحبت هاشون رو شروع بکنند خیلی ها به هم نگاه میکردند ولی هیچ کس شروع نکرد مطلب رو اولین نفری که شروع کرد صحبت رو و اصطلاحا حق مطلب رو ادا کرد آقای خلخالی بود آقای خلخالی توی اون روزها گفتند من یه مطلبی رو میخواهم بگم این مطلب رو تکلیف می دونم آقای مشکینی هم بلندگوشون رو باز کردند ایشون صحبتشون رو این جوری شروع کردند گفتند من چند وقت پیش برای عقد دخترم رفتم خدمت امام خدمت امام که رسیدم تا دختر وعروس و اینها بازرسی بشوند بیان داخل چند دقیقه ای طول کشید امام نشسته بودند من هم چیزی برای گفتن نداشتم از امام سوال کردم الان که منتظری رو شما عوض کردید قائم مقام رهبری رو با این شرایط بیماری شما نظر خاصی روی کسی ندارید ایشون به من نگاه کردند و گفتند مگه میشه که من نظر خاصی نداشته باشم.

تعلل معنایی ندارد...

مگه میشه من نظرم رو نگفته باشم من به احمد آقا و آقای هاشمی بارها گفتم نمی دونم چیه اینها تعلل میکنند هیچ کس در روی کره ی زمین به نظر من برای رهبری از آسید علی آقا بهتر نیست به شماهم گفتم از آسید علی آقا بهتر نیست آقای خلخالی وقتی این طوری عنوان کرد بعد گفتند اساسا برای رهبری امام با شورا مخالف بود و هست و خواهد بود پس روی شورا فکر نکنیم روی انفرادی باید فکر کنیم روی انفرادی هم که تو کشور ما دو سه نفر بیشتر نداریم یکی حضرت آیه الله مشکینی هستند اینکه من میگم نظر من نیست گفته ی او رو دارم عرض میکنم عین عبارتش رو که ایشون از مسائل سیاسی چیزی متوجه نیست نفر دوم حضرت آیه الله موسوی اردبیلی هستند که ایشون دیدیم تو شورای عالی قضایی چه کرد و نفر سوم آسیدعلی آقای خامنه ای است که امام روی ایشون نظر مثبت داره حالا دیدگاه الان آقای خلخالی رو کار نداریم کجا رفته ها چی شد؟ چرا؟ کوتاه بلنده.

من اصلا نمی خواهم به اینها بپردازیم من فقط راوی گفته های اون تو ام که اون تو چی گذشت بعد از آقای خلخالی تنها کسی که بلند شد صحبت کرد آقای موسوی اردبیلی بود تا اینجا آقای موسوی اردبیلی یه سری مسائلی رو میدونست به دلایلی نگفته بود بعد از آقای خلخالی آقای موسوی اردبیلی گفتند من هم یه مطلبی رو باید بگم خدمتتون.

بلندگوی ایشون روشن شد ایشون گفتند من در جلسه ی سران سه قوه که خدمت امام رسیدیم آقای هاشمی نیامده بودند آقای خامنه ای نیامده بودند من و مهندس موسوی رفته بودیم مهندس تا بیاد داخل طول کشید من تنها تو اتاق بودم به امام گفتم برای رهبری و این مسائل بعد از خودتون شما نظر خاصی دارید امام به من گفتند من به احمد آقا و آقای هاشمی گفتم من احدی روی زمین از آسیدعلی آقا بهتر برای رهبری نمی دونم این دو مورد رو اینها گفته بودند بعد از اینکه آقای اردبیلی داشت صحبت می کرد آقای هاشمی از پله ها اومد پایین آقای هاشمی از این دوتا موضوع علی الظاهر نباید چیزی شنیده باشه وقتی از پله ها رسیدند پایین به محض رسیدن میکروفن رو خاموش کردند و بلندگوی خودش روشن شد گفتند احمد آقا یه مطلبی رو الان به من گفتند من تکلیفم است الان بهتون بگم بعد معذرت خواهی کردند که بلندگوی دیگری رو خاموش کردند.

گفتند احمد آقا الان به من زنگ زدند گفتند اگه میخواهید روح امام شاد بشه اگه می خواهید به وصیت امام عمل کرده باشید اگر می خواهید همه ی شرایطی که امام دوست داشت رو بدونید امام بارها و بارها به ما گفت شما آقای خامنه ای رو مطرح کنید ولی ما به دلایلی به خاطر مسائل سیاسی نکردیم حداقل حرف من رو تو مجلس بزنید که من اون دنیا گرفتار نباشم این از احمد آقا یه مطلبی رو هم من بگم (یعنی آقای هاشمی)من بارها خدمت امام رسیدم به هر باری که رفتم امام گفتند تا دیر نشده آسیدعلی آقا رو شما مطرح کنید بده من مطرحش کنم اگه من مطرح کنم قضیه ی پیش میاد.

اگه شما مطرح کنید من صحه میگذارم پس مقام رهبری تعین شده نیست از طرف خبرگان اون علی الظاهر رأیی بود که بله خبرگان زحمت کشیدند رأی گیری کردند و رأی دادند که در رأی گیری هم تمام خبرگان موافق بودند الا شش نفر اون شش تا هم فیلمهاشون هست میتوانید بروید نگاه کنید ببینید کی ها بودند کسایی اند که هنوز هم با انقلاب نیستند به جز دوتاشون یکی اش آقای خامنه ای بود ایشون که به خودش رأی نداد یکی از بزرگان اند که ایشون آدم موجه ایست علی الظاهر همه چیزشون ساده همه چیز مورد تأیید و وثوق نظام است او هم نظرش شورا بود البته نه اینکه نظر روی آقای خامنه ای نداشت تا دقیقه ی آخر روی شورا وایساد نظر ایشون این بود که در کشور به جای امام فرد نمیتوانه عمل بکنه باید شورای رهبری داشته باشیم که شورا یکی اش آقای خامنه ای یکی اش آقای هاشمی به عنوان یه چهره ی سیاسی باشه و سه تا مرجع تقلید که حالا نظرش توی اونجا رأی نیاورد دیگه سه تا از آقایون هم که مخالفت داشتند و صحبت هم بعضی هاشون کردند دلایل علیه شونم گفتند حالا به همون سفت و سختی که بودند الانم هستند.

الحمدلله شاید شرایط براشون بدتر شده بهتر نشده حالا بازم دنبال کارهای خودشون اند توی خبرگان پس با یه رأی خیلی قوی مقام رهبری علی الظاهر به رهبری انتخاب شد و رأی آورد دنباله اش رو هم که اخبار ساعت 2 اعلام میکنه و نهایتا مجلس تا ساعتهای سه، سه و ربع مجموعه طول کشید سه سه وربع بعد از ظهر بود که جلسه  تمام شد اونهایی که اهلش بودند و الان هم هستند از همون لحظه تبعیت رو شروع کردند نه از 5دقیقه بعدش نه از یه ساعت بعدش از جمله اونهایی که تبعیت کردند همون لحظه برای خودشون فرض ثابت شده ای بود یکی آقای جوادی آملی بود و خیلی عزیزان دیده که بعضا چهره هاشون تو ذهنم نیست یا اسمهاشون یادم رفته از اون شاخصینی که اون موقع بودند یکی آقای جوادی آملی بود گفتار ایشون رو من فقط تعریف میکنم ببینید تبعیت یعنی چی!

عتاب رهبری به آذری قمی

بازم قبل از این عرض کنم صحنه های دیگری هم بود یه صحنه ای ازین مرحوم آذری قمی رو تعریف کنیم حالا که نیست خدا إن شاءالله کمک کنه مساعدت کنه همه مون تو این دنیا بتونیم باقیات الصالحات برای خودمون داشته باشیم جمله ای که آقای خامنه ای به ایشون در اون مجلس گفت و من میگم برداشتش با خودتون بعد از آقای هاشمی و دیگران که صحبت میکردند آقای هاشمی یه خورده رئیس مجلسی عمل کرد پا شد اون بالا سرپا گفت احمدآقا به من گفتند.

بنده هم با گوش خودم شنیدم دارم بهتون میگم کسایی که موافق اند با رهبری آقای خامنه ای قیام کنند مثل همیشه که تو مجلس این کارها رو میکرد تا رفتند بالا آقای خامنه ای خیلی از کوره در رفتند و گفتند اکبرآقا بشین شما با همین حالت مگه اینجا مجلسه که شما می خواهید رأی بگیرید مگه رهبری یک نظام به اینه که من بتوانم مگه من میتوانم خمینی باشم این عبارت آقای خامنه ای خداشاهده بود مگه من می توانم خمینی باشم این بار سنگینی که شما دارید روی دوش من می گذارید تحمل این شرایط می خواهد هیچ کس نمی تواند تحمل کنه نه من هیچ کس نمی تواند تحمل کنه بشین شما هم این جوری رأی نگیر اینجا مجلس نیست یعنی نشست آقای هاشمی.

همون جا مجلس شلوغ شد موافق ها مخالفین استنباطها شروع شد بعضی قبول داشتند حرف آقای هاشمی آقای موسوی اردبیلی شما بپذیرید همه ی ما کمک میکنیم مگه ما مردیم ولایت فقیه ولایت انبیاست خیلی تعریف کردند اینقدر تعریف کرد که آقای خامنه ای از کوره در رفتند آقای خامنه ای گفتند آقای آذری قمی بفرمایید بشینید ما شما رو می شناسیم در دوره های مختلف شما رو امتحان کردیم اینکه شما میگید 10سال دیگه هم همین رو میگید 10سال دیگه این رو نخواهید گفت هر جا مقابل شما مطلبی علم بشه که شما نپذیرید مقابلش می ایستید آقای آذری قمی عمامه اش رو برداشت گذاشت رو میز و دودستی محکم زد تو سرش یه صدایی تو مجلس پیچید گفت خدا از من نگذره اگه قراره من 10 سال دیگه مقابل شما بایستم من شما رو به عنوان ولایت فقیه ولایت مطلقه قبول دارم و عین عبارت ده سال تموم آقای آذری قمی رفت قم فرادا نماز جماعت خواند و مخالفت کرد.

یعنی عین عبارت ده سال که آقای خامنه ای نام برد ده سال دیگه همین جوری دقیقا ده سال دیگه ایشون حرفها رو نزد شرایط نیست که من درمورد آقای خلخالی در مورد آقای صانعی درمورد دیگر دوستان بزرگهای محفل من فقط اون استنادات رو دارم میگم آقا تو اون جا چی گذشت و بعد ما با چشمامون چه چیزها دیدیم مجلس بالاخره تموم شد حالا صحبتها شده رأی گرفتند شش تا با خود آقا مخالف داشتند بعدش هم همه ی دوستان اومدند بیرون دم در ورودی هیچ کس خارج نشد همه وایسادند به هم تعارف کردند می توانم به جرأت بگم حدود سه سه ونیم دقیقه همه وایسادند هر کسی به یه کس دیگه یکی به واسطه ی سنش یکی به خاطر علمش یکی به خاطر جوانی اش یکی به خاطر پستش هی تعارف می کردند هیچ کس از این در مجلس پا بیرون نمی گذاشت همه هم اصرار میکردند که آقای خامنه ای برود بیرون آقا فرمودند آقای مشکینی شما بفرمایید شما رییس مجلس شمایید بفرمایید اینجوری آقای مشکینی پا میشد میرفت اون ور همه همه به هم تعارف میکردند یه چند دقیقه ای که همه معطل شدند.

آقای جوادی اومدند جلو با اون صدای قشنگی که من ازش سراغ دارم همیشه هست با اون لحن ناز گفتند که آقا شما بفرمایید بروید که ما جرأت کنیم پشت سر شما بیایم بیرون اون موقع که شما بر ما رفیق بودید ما افتخار می کردیم پامون رو پشت پات بگذاریم امروز شما برما ولی اید از الان بر ما فرض است واجب که پامون رو جا پاتون بگذاریم طوری هم بگذاریم که اگر کسی ببینه نفهمه چند نفر اومدند بیرون جای پای شما فقط باشه ببینید معرفت رو همون لحظه همون جا هم دیگرانی بودند همون چندتا آقایی که اسمهاشون بعدا معلوم میشه همون جا حرف داشتند هنوز از در نیومده بیرون به یه نوعی بالاخره باید حرفشون رو می زدند یه جوری بالاخره مطرح میکردند خودشون رو بعضی هاشون رأی هم داده بودند دلشونم خوش بود که رأی دادند موافق هم بودند.

ولی همون جا ته دلشون داشت می ترکید می دیدند از  آقای خامنه ای 5سال بزرگترند علی الظاهر 5 سال بیشتر شاگرد امام بودند علی الظاهر نزدیکتر بودند یه چیزهایی برای خودشون حالا ذهنشون بود.

نامه امام و درد شدید دست رهبر

یادتونه توی نمازجمعه ی تهران آقای خامنه ای صحبت کردند امام یه نامه ای نوشتند به جواب سخنرانی ایشون اعتراض کردند به آقای خامنه ای که این نظر من نبوده چون همه ی اینها هر کدوم 5،6تا کتاب خاطره است از این داستانها اونهام البته نباید پخش میشد حالا به دلایلی که توی بیت پیش اومده بود پخش شد ما خونه ی آقای منتظری بودیم از قم داشتیم می رفتیم تهران توی ماشین آقا من نشسته بودم و آقای عباس سعدآبادی راننده بود توی جاده  شاید نزدیک 20،25 کیلومتر از قم رد شده بودیم آقا گفتند اخبار رو روشن کنید من اخبار رو روشن کردم این اخبار بی معرفت هم نه گذاشت و نه برداشت گفت بسم الله الرحمن الرحیم نامه ی سرگشاده ی امام خمینی رهبر انقلاب به آقای سید علی خامنه ای رئیس جمهور متن نامه رو هم خواند ومتن بسیار تند بود.

اینقدر آقای خامنه ای اون عذاب روحی که امام از دستشون ناراحت شده براشون مهم بود که ایشون تا تهران نتوانست تحمل کنه دست دردش رو چون ایشون دستشون عصب هاش کار میکنه اینکه هر دفعه ما می بینمشون دستشون بهتره به خاطر اینه که عصبهاش زنده است و عصب زنده درد زیادی داره یه درد دائمی همراه آدمه اینقدر که ما نتوانستیم تا تهران وسط راه یه پمپ بنزین 15کیلومتری هستش یه مسجد داره نگه داشتیم اینجا به آقا آمپول زدیم یعنی آقا رو با آمپول تا تهران بردیم اینقدر دستشون درد می کرد رسیدیم تهران آقا فرمودند بچه ها چند دقیقه باشید شاید برویم جماران اومدند تماس گرفتند از امام وقتی گرفتند با همون اسکورتی که از قم اومدیم تهران همون اسکورت چون دوستهای همکارمون باید می اومدند شیفت عوض شده بود نشده بود همون اسکورت رفتیم جماران تو ماشینی که ما بودیم اونجا هم من اونجا بودم به واسطه ی دو تا از دوستهایی که ما داریم آقای فراهانی آقای شمسری تو اتاق امام و وجهه ی امام و خدمات امام همیشه آقای فراهانی هم بچه ی امامزاده ابراهیم خود قم است به واسطه ی این دوستان ما راحت توی جماران رفت و آمد می کردیم و برای حفاظت خیلی مهم بود که برای شخصیتش تا لحظه ی آخر یکی محافظ باشه.

به خاطر این من جماران رو خیلی با آقا می رفتم خیلی هم اکثر دیدارهای امام رو من می رفتم و چون به واسطه ی اینها بود تا دست امام رو نمی بوسیدم نمی اومدم بیرون با پر رویی می رفتیم دست امام رو می بوسیدیم بعد هم یه جوری می انداختنمون بیرون بالاخره اونجاهم با آقا من رفتم وقتی ما رفتیم امام تو اون حیاط کوچیکه منتظر آقای خامنه ای تو کف حیاط بود یعنی جای غیر معمولی بود امام همیشه یا روی بالکن قدم میزدند می ایستادند یا تو اتاق خودشون بودند تو دیدارهای قبلی وقتی آقای خامنه ای به امام رسیدند آقای احمد آقای خمینی(رحمه الله علیه) آقای توسلی آقای انصاری و آقای آشتیانی ژاندارمری اینها وایساده بودند وقتی آقای خامنه ای به امام رسید اومدند دست امام رو ببوسند.

امام نگذاشتند ایشون رو بغل کردند دستهاشونو باز کردند کامل آقای خامنه ای رو بغل کردند و بوسیدند همون لحظه اولین عبارتش این بود والله قسم من راضی نبودم اینها کردند و اونها هم سه تا چهارتاشون که تیز دررفتن ماهم دیدیم بهترین فرصته کسی نیست دست امام رو بوسیدیم هیچ کس نبود دیگه نه محافظ بود نه احمد آقا بود دعوامون کنه سیر وایسادیم دست امام رو بوسیدیم امام و آقای خامنه ای از این پله ها رفتند که بروند تو اتاق کوچیکه ی امام که همیشه ملاقاتهاشون اونجا بود امام چون تو حیاط ایستاده بودند عصا همراهشون نبود دست راست امام رو دست چپ آقای خامنه ای با یه عصا خیلی خوشگل و زیبا از این پله ها یواش یواش مثل پدر رفتند بالا ما هم هی زور میزدم نگاه میکردم چیه کیف می کردم تو دل خودم اون چیزی که دوست داشتم این بود دیگه و هیچ کس هم نبود که دم ما رو بگیره بندازه بیرون رفتند داخل و من اومدم دم در هیچ کس با ما کار نداشت یه شعبان نامی هست محافظ امام بود از بچه های قدیمی اونجاست.

من و صدا کرد از بیرون بیا بیا من میترسیدم بروم بیرون راهم ندهند دیگه با پررویی وایسادم تو نرفتم آخر آقا شعبان اومد من و صدا کرد گفت غلام بیا گفتم چیه رفتم و گفت بیا حاجی کارت داره و رفتم و با شخصیت ها شروع کردم چای خوردن دیگه بهتر از اون حالت در اومد بیرون و دو سه تا ازدوستهایی که از محافظین حاج احمد آقا که همه شون هم قمی اند اینها اومدند مطالبی رو درباره ی نامه به من گفتند که من بروم به آقای خامنه ای بگم که خود اونها هم چند من کاغذ می خواهد گفته بشه چون من دارم این موضوع رو دنبال میکنم از این حاشیه ها دیگه پرهیز میکنم دیگه ما از اونجا اومدیم آقای خامنه ای تو اتاق اند دیدار با امام کردند خیلی با صفا برگشتند اومدند سوار ماشین شدیم برگشتیم اومدیم خونه اون درد آقای خامنه ای اون دست و اون شرایط وقتی برگشت خیلی فاصله پیدا کرده بود آقای خامنه ای واقعا به معنای اینکه یه آدمی نمی دونم باطری اش شارژ میشه ما دیدیم حال آقا خوبه الحمد لله صحبت کردیم.

گفتیم آقا حال امام که الحمدلله خوب بود گفتند آره خوب بود و الحمدلله جلسه ی خوبی بود شما منزل نرو من کارت دارم اومدیم توی دفتر ریاست جمهوری توی چهارراه پاستور توی دفتر پیاده شدیم گفتند آقای کریمی رو صدا کنید بیان آقای کریمی معاون عملیات و سرتیم ما بود آقای کریمی اصفهانی بود صداش کردیم محمد آقا آقا شمارو کار دااره ایشون هم وایسادن من و آقای کریمی رفتیم تو اتاق آقا گفتند خب شیفت عوض شه بچه ها بروند روال طبیعی بود دیگه شما وایسید من باهاتون کار واجب دارم یه جایی میفرستمتون  برید ماهم چند دقیقه ای وایسادیم حالا نمیدونم یه ربع سه ربع نیم ساعت کمتر بیشتر که طول کشید ما رو آقای میرمحمدی رئیس دفتر صدا کرد آقا کار داره رفتیم تو دفتر یه نامه ی بازی رو آقای خامنه ای داد به من و گفت با آقای کریمی این نامه رو دوتایی تون ببرید تا آخرشم دونفره برید هیچ جا هم تکی نشید دست هیچ کس هم نمی دید جز دست امام وایمی ایستید جوابش رو هم میگیرید میاید.

اصلا مرسوم نبود که ما تو جماران این طوری بریم و بیایم بعد از اون قضیه ی نامه که اصطلاحا حالا  اینجوری آقا زده بودند آقا می خواست این جوری جوابشون رو بده ما هم سریع نامه رو گرفتیم یه موتور هزار سوار شدیم با مسلسل رفتیم جماران چون نامه در باز بود برام خیلی مهم بود یه لحظه هم از هم جدا نمی شدیم با آقای کریمی نامه رو بردیم راهمون ندادند اون داخل تماس گرفتیم یه بار دو بار چند بار راه های مختلف راهمون نمی دادند بالاخره تا اینکه آقای خامنه ای تماس گرفتند و احمدآقا اومدند دم در دست ما رو گرفت گفت بیاید تو ما رو بازرسی کردند نامه رو خواستند باز کنند نگذاشتیم هی هرلحظه با همدیگه یه درگیری این جوری بالاخره بود تا اینکه بالاخره با احمد آقا تا تو اتاق امام رفتیم ما گفتیم نامه رو آقا به ما داده گفته بدید دست امام جز دست امام به هیچ کس نمیدیم میخواهید برگردیم برگردیم امام هم منتظر این نامه بود اینها مجبور بودند تا جایی که میشه کوتاه بیان ما رو ببرند رفتیم خدمت امام دست امام رو بوسیدیم  نامه رو خدمت امام دادیم نشستیم کنار دیوار روهمون بالکنه کنار دیوار.

یه چند دقیقه ای که گذشت امام یه نامه ای جوابش رو به ما دادن احمدآقا از امام گرفتند دادن تحویل ما ما برگشتیم اومدیم ساعت دوی بعد از ظهر ما حصل اونها ورق برگشت اون نامه ای که آقای خامنه ای رو امام خطاب کردند شما در میان دوستان مثل خورشید می مانید و نورافشانی میکنید و در پرتو تلألوهای نورافشان شما جامعه ی اسلامی ...و اون مطالبی که امام نوشته بود این جواب اون نامه ای بود که برای آقای خامنه ای به دلایلی ایجاد کردند و به نوعی تو ذهن مردم و اذهان عمومی مسأله ایجاد بشه با نامه ی دومی امام به نفع شد این وری شد بالاتر از اون شد ما در انتخاب دوم آقای خامنه ای به عنوان ریاست جمهوری با مشکل زیادی بود دوستانی که هم سن من هستند یا بزرگترند اونها خیلی بیشتر مطالب اون روزها رو میدونند اونی که 17،18،20،25 سالشه شاید این مطالب رو عمیق ندونند شنیده باشند مسائل زیادی بوجود آمده بود تو کشور خناس ها استفاده کرده بودند از مسائل.

ماجرای مهندس موسوی و رهبری

آگهی داده بودند که مهندس موسوی و هیئت دولت یه طرف بود آقای خامنه ای یه طرف ولی این نبود ها این دیدگاه جامعه شده بود به هر شکل می خواستند این ساخته شه نمی شد دولت مهندس موسوی قرار نبود نخست وزیر قانونی آقای خامنه ای باشه به دلیلی امام اجازه داد آقای خامنه ای کس دیگری رو انتخاب بکنه تعدادی از نماینده های مجلس به رهبری آقای احمدی نژادی پا میشن میرن پیش امام میگن آقا به جز مهندس موسوی مجلس هرکی رو آقای خامنه ای کاندید کنه ما رأی نمی دهیم بهش مجبور کردند که آقای خامنه ای به علاوه ی دلایل و صلاح دید امام خمینی آقای مهندس مجدد انتخاب بشه حالا انتخاب شد در انتخاب خود آقای خامنه ای وقتی به ریاست جمهوری دوم رسید امام یه جمله ای گفت در روزی که حکم تنفیذ رو می خواست بده یعنی حکم تنفیذ اصلی رو ببینید.

توی اون انتخابات هم امام یه جمله ی اینجوری و خیلی عجیب میگه امام میگه من خوشحالم از اینکه میبینم فردی از سلاله ی پاک پیامبران و از فرزندان حسین (سلام الله علیها) بر مسند حکومت مینشیند من خودم با چشمهای خودم بیشتر از صدبار برخورد امام خمینی رو با آقای خامنه ای دیدم هیچ برخوردی امام خمینی من ندیدم که تمام قد جلو آقای خامنه ای بلند نشه و به طرف ایشون حرکت نکنه برای هیچ کس ندیدم این کار رو بکنه برای هیچ کس ندیدم البته اونهایی که من دیدم رو عرض میکنم ها بعضی از شخصیتها هم بودند که رفته بودند پیش امام من نبودم من کاره ای نبودم اونجا اونهایی که دیدم رو عرض میکنم.

هیئت دولت رو میگم شخصیتهای حکومتی رو عرض میکنم شاید دیدار ایشون با یه مرجع تقلید این نباشه که ما ندیدیم ولی باحکومتی ها عرض میکنم امام تنها جلو آقای خامنه ای تمام قد می ایستاد و به طرف ایشون حرکت می کرد و ایشون رو با یه حالت باز بغل میکرد خیلی تحویل می گرفت.

ما رفتیم پیش یه آقای محترمی سوال کردیم آقا این جمله ی امام تفسیر میخواد یعنی چی که امام فرمودند مردی از سلاله ی پاک پیامبران و از فرزندان حسین گفتند که آقای خامنه ای شجره نامه دارند و شجره نامه شون موجوده هست و خیلی از دوستان بزرگوار دیدند و امام این رو میدونند ایشون بدون واسطه فقط از طریق پدر به پدر به پدر فرزند شخص امام حسین(علیه السلام) اند این انتخاب ها اینهاست.

دل نگرانی حاج احمد آقا برای "آقا"

می دونید آقای خامنه ای بعد از رهبری عمل داشتند طحالشون رو عمل کردند تو بیمارستان قلب شهید رجایی حاج احمد خمینی تمام مدت از اول عمل تا آخر تو اتاق نشسته بود اینقدر عصبانی ناراحت بود اون صحنه های امام یادش می اومد خب خیلی نگران بود وقتی عمل موفقیت آمیز بود و همه از اتاق اومدند بیرون ما چراغ رو روشن کردیم جایی که آقای خامنه ای دراز کشیده بودند اونجا گذاشتیم که هی مزاحم نباشیم در باز و بسته نشه ایشون اذیت بشه یا سرما و گرمای اتاق اذیتشون کنه.

از بیرون اتاق رو کنترل میکردیم و پست ها و نگهبانی ها که طبق دستور حفاظتی بود رو انجام می دادیم حاج احمدآقای خمینی ساعت 2:15 شب اومد تو بیمارستان قلب شهید رجای فقط با یه راننده با یه ماشین پیکان با لباس شخصی لباس شخصی میگم این به اصطلاح علما دشداشه میگن چیه اونها که بلنده فقط با این هیچی همراهش نبود 2:20 دقیقه 2:15 شب اومد پایین بچه های پست چون سر شیفت من بودم اعلام کردند که آقا فلانیه گفتم سریع بگید بیاد بالا.

گفتند همراه هیچ کسی رو نداره ما هم تعجب کردیم حاج احمد آقا یه گارد حفاظتی هفت، هشت نفره حداقل همیشه همراهش بود ایشون اومد گفت از آقا چه خبر گفتم الحمدلله خوبه این کلید دوربین رو زدم روشن شد و تو تصویر تلویزیون دیدیم ایشون راحت خوابیده آقای حاج احمد آقا وقتی دید این صحنه رو راحت شد اومد رو صندلی نشست و من یه چایی سریع براش آوردم و رفتم میوه آوردم گفتم آقای گلپایگانی و آقا مصطفی و اینها رو بیدار کنم گفتند نه نمی خواهم هیچ کس رو مزاحم بشم حاج خانم بسیار نگران بود ایشون به من گفتند که من بیام حال آقا رو خودم با چشم ببینم نه با تلفن و به ایشون بگم که الحمدلله طوری نیست ایشون نگرانه آقای خامنه ای است.

حاج احمد آقا روی صندلی نشست چای بخوره ما نشستیم با ایشون صحبت کردن یه خاطره ای که هیچ فاصله ای نیست من و احمد آقا دارم میگم احمد آقا گفتند من تو تمام اتاق امام و جاهایی که امام تردد میکرد و اون جایی که سخنرانی میکرد یه میکروفن های و یه کلید که اگر امام حالشون مساعد نبود چون این اواخر دیگه امام مشکل قلبی شون خیلی حاد شده بود دیگه که هر جا حالشون بهم خورد یه دونه از این کلید ها رو فشار بدهند دکتر طباطبایی و من بدویم تو اتاق.

من توی اتاق خودمون دراز کشیده بودم ساعت 7غروب این زنگه صداش دراومد من یادم نیست که چیزی پوشیدم یا نه از اتاق تا تو اتاق امام دویدم وقتی اومدم کنار امام فکر کردم امام دور از جون اون موقع سکته کرده امام این جوری چمباتمه اصطلاحا نشسته بود جفت دستهاش جلو زانوهاش بود و به تلویزیون داشت نگاه می کرد من با  این صحنه که روبه رو شدم با تلویزیون کاری نداشتم همه ی ذهنم امام بود گفتم آقا تا گفتم آقا ایشون گفتند احمد بشین بشین من نشستم گفتند نگاه کن تازه نگاه کردم دیدم اخبار ساعت 7 داره دیدار آقای خامنه ای و کینیسون رو نشون می ده اون دیدار چند روزه ی آقای خامنه ای از کره داشت وقتی نگاه کردم گفتند نگاه کنید نگذارید دیر بشه چند بار من به شما و آقای هاشمی گفتم مطرح کنید آقای خامنه ای رو این عظمت رو آدم میبینه کیف میکنه این عصایی که آقای خامنه ای بلند میکنه تو سان نظامی داشتند سان میدیدند این عظمت اسلامه کیف میکنم من میبینم این رو...

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها