مشرق، گفتگو با عباس آقا زمانی (ابوشریف)، فرصت مغتنمی بود که به برکت سالروز تاسیس سپاه پاسدران، نصیب ما گردید. مردی که هرچند در اولین ماههای پیروزی انقلاب، نقش موثری در تاسیس و شکل گیری سپاه داشت اما بواسطه غیبت نسبتا طولانی مدت در عرصه سیاسی کشور در سالهای اخیر، حرف و حدیث های زیادی را بوجود آورد.
هرچند ابوشریف با یکی دو گفتگو که به صورت تلفنی و غیر حضوری انجام شد به برخی از شایعات پایان داد اما هنوز افراد بسیاری منتظر شنیدن ناگفته های او هستند.
متن زیر اولین گفتگویی است که به صورت رو در رو با ایشان صورت گرفت و هرچند تمایل چندانی برای بازگویی برخی ناگفته ها به دلیل فراهم نبودن شرایط موجود نداشت، اما به نکاتی درباره ماههای ابتدایی پیروزی انقلاب و روند تاسیس سپاه پرداخت که خواندن آنها خالی از لطف نخواهد بود. اولین فرمانده عملیات و سومین فرمانده کل سپاه گفتگوی خود با پنجره را با این آیه شریفه آغاز کرد:
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدالله رب العالمین و الصلوة و والسلام علی اشرف الانبیاء و المرسلین محمد (ص) و علی اهل بیته المعصومین.
قال الله تعالی: وَإِذَا جَاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الأمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُوا بِهِ وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُولِی الأمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَلَوْلا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ لاتَّبَعْتُمُ الشَّیْطَانَ إِلا قَلِیلا (نساء 83).
طبق آیه فوق، باز کردن مسائل مهم مملکتی جایز نیست و باید به ولی امر رسانده شود. به این تاکنون درباره خیلی از مطالب ساکت مانده ام...
***
* حرکات مسلحانه ای که توسط نیروهای انقلابی پس از سقوط رژیم شاه شکل گرفت، پیامد چه نیازی بود و این گروهها چطور مسلح می شدند؟
در حدود سالهای 30 و 32 جریاناتی در ایران بوجود آمد که برای انقلابیون ثابت شد که با مبارزات پارلمانی با رژیم دیکتاتور شاه نمیتوان مبارزه کرد و تنها راه مبارزه با دیکتاتور مشتی مسلحانه است که می تواند رژیم را سرنگون کند و لذا در ذهن ما و بسیاری از جوانان که احساسات مذهبی داشتند فکر ایجاد یک تشکیلات مسلح برای برقراری حکومت اسلامی بوجود آمد. بنابراین تحلیل، "حزب ملل اسلامی" با خط مشی مسلحانه برای سرنگونی رژیم شاهنشاهی و برقراری حکومت اسلامی تشکیل شد. بعد از آنکه اعضاء حزب ملل دستگیر شدند و عده ای به اعدام و عده ای به زندانهای طویل المدت محکوم شدند، در زندان عده ای از افراد حزب ملل با توجه به تجربیات گذشته پایه حزب دیگری به نام حزب الله را در زندان ریخته و بعد از آزادی به فعالیت مخفی خود ادامه دادند و افراد را برای انقلاب مسلحانه بر ضد رژیم شاه آموزش دادند.
به دنبال آن با سازمانهای انقلابی نظیر سازمان فلسطینی الفتح تماس گرفته و افراد حزب را در اردوگاههای فلسطین در سوریه و لبنان آموزش نظامی داده و عملاً در جنگهای داخلی لبنان و در جنگهای مرزی با اسرائیل شرکت و تجربیات کافی کسب کردند.
با اوج گیری انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی (رحمت الله علیه) افراد حزب الله عملاً در ایران فعالیت مسلحانه خود را برای سرنگونی رژیم شاه آغاز کردند.
از آنجا که استکبار جهانی از پیروزی انقلابی اسلامی در ایران به رهبری امام خمینی (ره) وحشت داشته و می دانستند که این انقلاب حدّ و مرز ندارد و میرود که به همه سرزمینهای اسلامی سرایت کند و جهان اسلام از چنگال استعمار و استکبار خارج شود، از خارج و داخل توطئه ها را شروع کردند.
از یک طرف ارتش شوروی افغانستان را اشغال کرد از طرف دیگر جنگ عراق را به کمک عربها راه انداختند، از طرف دیگر در داخل ایران ملیتها و مذاهب مختلف را علیه انقلاب شوراندند تا اینکه انقلاب اسلامی را در نطفه خفه کنند و نگذارند که انقلاب به کشورهای همسایه سرایت کند.
فلسفه وجودی سپاه از همین جا ظاهر می شود که استکبار جهانی با تمام قوا می خواست از خارج و داخل ایران انقلاب اسلامی را سرکوب کند. بر اساس آیه کریمه قرآن که میفرماید «واعدوّ الهم ما استطعتم من قوه و من رباط الخیل» باید برای مقابله با دشمنان خود و دشمنان خدا در حد توان مسلح شد تا جائیکه دشمنان خدا و اسلام از قدرت نظامی شما وحشت کرده بر علیه شما توطئه نکنند و از آنجا که انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) اراده خداوند تبارک بود، تمام توطئه های داخلی و خارجی خنثی شد و حکومت اسلامی و ولایت فقیه که حکومت الهی و مقدسی است در ایران برقرار گشت و به تمام امت اسلامی در جهان نور امید بخشید که نصر من الله و فتح قریب.
* آشنایی شما با نیروهای اصلی انقلاب مثل شهید بهشتی از کجا آغاز شد؟
قبل از انقلاب آیت الله موسوی اردبیلی امام جماعت مسجد امیر المومنین (ع) در خیابان کارگر بود که به همراه آقایان شهید بهشتی، شهید باهنر، شهید مفتح، آیت الله خامنه ای و دیگران در ساختمان کنار این مسجد کارهای تحقیقات اسلامی می کردند، ما هم به دلیل نزدیکی منزلمان برای نماز جماعت به این مسجد می رفتیم و در آن ساختمان کلاسهای عربی و تفهیم قرآن دایر کرده بودیم و افراد را برای فعالیت حزبی تربیت می کردیم.
شهید بهشتی (رحمت الله علیه) آن روزها از ما خواست تا در تنظیم و تدوین مطالب تحقیقاتی آنان با جمع شان همکاری کنیم و این اولین آشنایی بنده با این آقایان بود.
در روزهای اول پیروزی انقلاب نزدیک مدرسه رفاه شهید بهشتی را دیدم و ایشان به من گفت در جمع آوری سلاح عقب نمانید که چپی ها دارند اسلحه ذخیره می کنند شما هم غافل نشوید. ما هم از همان روز در مدرسه رفاه مستقر شدیم و شروع کردیم به جمع آوری سلاح و آموزش نیروهای جدید و انجام مأموریتهای امنیتی در نقاط مختلف شهر.
* مرکز یا مقری هم برای خودتان داشتید؟
بعد از مدتی با کمبود جا مواجه شدیم. یکی از دوستان به نام حاج آقای صنایع پسند که دو خانه بزرگ در نزدیکی مدرسه رفاه داشت و خالی هم بود در اختیار ما گذاشت که حیاط، اتاقها و زیرزمینهای بسیار بزرگی داشت و ما توانستیم افراد را یک دوره کوتاه عبور از موانع و تمرین اسلحه و حتی در زیرزمین تعلیم تیراندازی بدهیم. کم کم با افزایش نیروهای جدید آنجا هم کافی نبود و لذا با مشورت آیت الله موسوی اردبیلی به پادگان جمشیدیه منتقل شدیم.
* اما این نیروی جدید یک ما به ازایی هم به نام ارتش داشت. با وجود این ارتش و شهربانی چه نیازی به تشکیل یک سازمان مسلح دیگر بود؟
روزهای اول که بختیار اعلام حکومت نظامی کرد و امام فرمودند مردم به خیابانها بریزند و اطاعت نکنند، بین نیروهای دولتی و مردم درگیری شد و پادگانهای ارتش مراکز پلیس به وسیله مردم غارت شد و نظم ارتش و پلیس بهم خورد و مملکت فاقد نیروی نظامی و انتظامی بود و لذا یک نیروی مسلح جدید لازم بود که به امر امام امت نظم را در مملکت برقرار کند و از جان و مال مردم و تأسیسات دولتی حفاظت کنند. بعلاوه اینکه برخی امرای ارتش در آمریکا دوره دیده بودند و در آنجا شستشوی مغزی شده بودند و از همه مهمتر توده ای ها هم در ارتش نفود کرده بودند و احتمال کودتا وجود داشت.
* چطور شد که به این نتیجه رسیدید که این نیروهای مسلح پراکنده را در یک تشکیلات واحد سازماندهی کنید؟
اوضاع کشور در آن روزها بحرانی بود در مناطقی مثل خوزستان، کردستان و سیستان و بلوچستان ضد انقلاب و چپی ها فعال شده بودند و مراکز نظامی را یکی پس از دیگری تصرف می کردند و دعوای تجزیه مملکت را داشتند.
از طرف دولت موقت عده ای در مقر ساواک در خیابان پاسداران مستقر بودند و بعضی از ادارات و جاهای حساس را حفاظت می کردند و برادران انقلابی هم به نوبه خود بعضی جاهای دیگر را حفاظت می کردند، استانهای مرزی در خطر تجزیه قرار داشت و هماهنگی بین نیروی مسلح انقلاب اسلامی نبود.
یک روز حاج محسن رفیق دوست به جمشیدیه آمد و گفت ابوشریف! اوضاع مملکت بحرانی است و ضد انقلاب در استانهای مرزی در حال تجزیه ایران است. بیائید با هم همکاری کرده نیروهایمان را منظم کرده، هماهنگ با ضد انقلاب مبارزه کنیم. قرار شد با شورای انقلاب نیز تماس گرفته از آنها بخواهیم که نیازهای تسلیحاتی و مالی ما را تأمین کرده تا بتوانیم بوظیفه خود عمل کنیم. بنابراین آقای هاشمی رفسنجانی از طرف شورای انقلاب مأمور شدند تا در جلسات هماهنگی و تشکیلاتی ما شرکت کنند.
پس از تقریباً یک ماه گفتگو بین چهار گروه: پاسداران مستقردر خیابان پاسداران که از طرف دولت تغذیه می شدند، مجاهدین انقلاب، گروه شهید محمد منتظری و گروه جمشیدیه تشکیلات را بوجود آورده و اساسنامه آن را به نام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تدوین نمودند و به شورای انقلاب ارائه دادند و از طرف شورای انقلاب احکامی به نامهای 1- جواد منصوری، مسئول شورای فرماندهی 2- ابوشریف، مسئول عملیات سپاه ، 3- شهید کلاهدوز، مسئول آموزش ، 4- فروتن، مسئول روابط عمومی، 5- رفیق دوست، مسئول تدارکات، 6- بشارتی ، مسئول اطلاعات، 7 – داودی شمسی، مسئول مالی و پرسنلی برای مدت 6 ماه به امضاء شهید بهشتی صادر شد.
* در این جلسات چه موضوعاتی مطرح شد؟ آیا مسئله ای هم وجود داشت که اعضا بر سر آن با هم بتوافق نرسند؟ برای مثال موضوع نحوه تعیین فرماندهی، اینکه فعالیت این نهاد زیر نظر چه کسی باشد و یا بحث حمایت از نهضتهای آزادی بخش چطور به نتیجه رسید؟
بحث های مختلفی راجع دوره آموزشی و نام سپاه و لباس و آرم سپاه و وظایف سپاه صورت گرفت و علی رغم برخی اختلاف نظرها که طبیعی هم بود، مشکل خاصی بوجود نیامد. مثلاً همه قبول داشتند که سپاه باید زیر نظر ولی فقیه و رهبری باشد چون دولتها عوض خواهد شد. درباره نحوه تعیین فرماندهان سپاه در آینده بنابراین شد که افراد باید با انتخابات در داخل سپاه انتخاب شوند. در مسأله کمک به نهضتهای آزادی بخش نیز هیچ اختلافی نبود.
* به هر حال ما شاهد دوگانگی موسوم به درگیری ستاد و عملیات بودیم این اختلافات از کجا نشأت می گرفت؟
این دوگانگی از یک طرف از شورای انقلاب سرچشمه می گرفت که اشخاصی مثل آقایان بازرگان و بنی صدر و بعضی از روحانیون، ارتش را به سپاه ترجیح می دادند و دلیلشان این بود که ارتش از تعلیمات و آموزشها و نظم کافی برخوردار است حال آنکه نیروی مسلح که به نام سپاه در جریانات انقلاب به وجود آمده نه آموزش کافی دیده اند و نه نظم لازم را دارند و لذا نمی توان به آنان اعتماد کرد.
از طرف دیگر افرادی که در سپاه با هم یک تشکیلات بوجود آورده بودند از نظر زندگی گذشته و دیدشان نسبت به آینده و آرزوهایشان با هم سنخیت نداشت. برای مثال افرادی که از طرف دولت موقت آمده بودند افراد انجمن اسلامی آمریکا بودند که وارد شده بودند و پرسنلی و امور مالی را بعهده داشتند.
این افراد در خارج کشور کارهای فرهنگی می کردند و معتقد بودند نباید کاری کنند که بدنام شوند و باید بصورت عادی به ایران برگشته و در مقامهای مختلف مملکتی در حکومت به وزارت یا وکالت برسند.
گروه دیگر افرادی که توسط گروه جمشیدیه وارد سپاه شده بودند و عملیات سپاه را به عهده داشتند و افرادی بودند که غالباً وابسته به حزب ملل و یا سایر گروههای انقلاب بوده و سالها در زندان بوده و شکنجه شده و بعضاً محکوم به اعدام بوده اند، در اردوگاههای فلسطینی دوره دیده و جنگ کرده و هدفشان سرنگونی رژیم شاه از طریق انقلاب مسلحانه بوده است.
خواهی نخواهی این دو نوع تفکر نمی توانند با هم سنخیت داشته و در تمام مسائل با هم اختلاف پیدا می کنند. بخصوص اینکه در جریانات خیلی حساس، خبرنگاران در مناطق بحرانی سراغ فرماندهان عملیات می رفتند که شب و روز در صحنه بوده و خبرهای مهمی از اوضاع امنیتی کشور در اختیار داشتند و هیچگاه از افراد اداری و پرسنلی که شب به خانه های خود رفته استراحت می کردند مراجعه نمی کردند و همین امر موجب بعضی اختلافات و عقده های شخصی اعضای ستاد نسبت به عملیات شد و متأسفانه افرادی که در انجمنهای اسلامی آمریکا یک ترجمه نماز یاد گرفته بودند، از بچه های فقیر و فداکار عملیات که برخی از آنها ترجمه نماز یا قرآن را بلد نبودند و بخاطر فقر خانوادگی از رفتن به مدرسه محروم بودند، اشکال گرفته و می گفتند افراد عملیات مکتبی نیستند و بچه های عملیات که از جبهه برمی گشتند حقوق آنان را قطع می کردند و فرماندهان عملیات را هم چنین متهم می کردند که چون فلسطینی ها مکتبی نیستند پس اینها هم که در آنجا آموزش نظامی کسب کرده اند و با فلسطینی ها محشور بودند اینها هم مکتبی نیستند! الان بعضی از همان افراد به اصطلاح مکتبی، دوباره به آمریکا رفته بر ضد نظام اسلامی و ولایت فقیه در رادیو تلویزیونهای بیگانه تبلیغات می کنند.
* عملکرد بنی صدر بعنوان فرمانده کل قوا چطور بود؟
احکامی که شورای انقلاب برای ما صادر کرده بود 6 ماهه بود و قرار بود بعد از 6 ماه در سپاه انتخابات شود و فرماندهان از طریق انتخابات تعیین شوند اما بعد از 6 ماه، انتخابات صورت نگرفت و بعد از انتخابات ریاست جمهوری و انتخاب بنی صدر امام بزرگوار (ره) فرماندهی کل قوای مسلح را هم به وی تفویض کردند.
بنی صدر چون از ابتدا ترجیحش ارتش بود و به سپاه امید زیاد نداشت، یکی دو بار به سپاه آمد تا فرمانده ای انتخاب کند. اعضای پرسنلی و اداری سپاه نامه ای به او نوشته بودند که اگر بنا باشد طبق آئین نامه سپاه انتخابات برگزار شود در سپاه افرادی اسطوره شده و سپاهیان بقیه اعضای شورای فرماندهی را نمیشناسند. بنابراین بجای انتخابات بهتر است انتصاب و انتخاب صورت گیرد یعنی تمام افراد سپاه در انتخابات شرکت نکنند.
چند نفر را پرسنلی و اداری سپاه انتصاب کرده و آنان فرماندهی را انتخاب کنند. یک روز سمیناری ترتیب دادند و بعضی از افراد ادارات را در حدود یکصد تا یکصد و بیست نفر بدون حضور افراد عملیات جمع کردند و بنی صدر را دعوت کردند که بیا رأی گیری کن و در غیاب فرمانده عملیات سپاه رأی گیری کردند با رأی مخفی، آقایان دوزدوزانی، جلال فارسی، غرضی و اینجانب رأی آوردند که رأی من از همه بیشتر بود. بنی صدر هم نوشت: "در آن روز که مرا در سمینار فرماندهان سپاه دعوت کرده بودند ازمن خواستند که برای انتخاب فرمانده سپاه رأی گیری کنم چون رأی ابوشریف از همه بیشتر بود پس ابوشریف فرمانده کل سپاه است."
من به آقای بنی صدر گفتم آقای رئیس جمهور لطفاً بنویسید که من به عنوان رئیس جمهور ایران به حکم امام امت و رهبر انقلاب امام خمینی (رحمت الله علیه) و به عنوان فرمانده کل قوای مسلح و بر اساس انتخابات انجام شده، ابوشریف را به فرماندهی کل سپاه برمی گزینم.
اما بنی صدر گفت من همینکه نوشته ام کافی است.
من هم گفتم با چنین حکمی حاضر به ادامه کار نیستم و به منشی خود گفتم به خبرگزاری اطلاع دهید که ابوشریف استعفا داده است. اما استعفای من قبول نشد بالاخره چون حالت بحرانی در کشور بود، درگیریهای مرزی عراق در مرز شروع شده بود و گروهکهای ضد انقلاب نیز هنوز در بعضی از مکان ها فعال بودند ولی بالاخره از من خواستند که شخصی را برای فرماندهی معرفی کنم. من هم مرتضی رضایی را که مدتی با ما در کردستان بود و بعد او را به سمت معاون فرمانده سپاه تهران گمارده بودیم معرفی کردم. مرتضی رضایی از اول به بنی صدر گفته بود که اگر حکم شما را امام هم امضاء می کنند من قبول می کنم. چون سپاه فرمانده نداشت و حالات بحرانی بود، بنی صدر حکم داد و امام هم حکم او را تأیید فرمودند.
* خب ما امروز هم پس از گذشت بیش از سه دهه از عمر انقلاب و سپاه، هنوز شاهد شدید ترین هجمهها علیه این نهاد انقلابی هستیم. شما این هجمهها را نتیجه چه چیزی میدانید؟
امروز پس از گذشت بیش از سه دهه از عمر انقلاب مشخص شد که سپاه برای انقلاب اسلامی یک ضرورت بود و انقلاب بدون سپاه پایدار نمی ماند. اینکه امروز می بینیم تمام رسانه های بیگانه حملات خود را متوجه سپاه کرده اند برای این است که الان سپاه در مقابل همه توطئه ها و فعالیت های ضد انقلاب ایستاده و با آنها مقابله می کند و در حد توان خود به انقلاب و بیداری اسلامی در جهان کمک کرده است.
اگر امروز ایران تجزیه نشده، انقلاب اسلامی پا برجا مانده است و توطئه های ضد انقلاب بی اثر مانده، به برکت خون شهدای سپاه است و اگر سپاه نبود عده ای با شعار نه غزه نه لبنان ملت ایران را در آتش کوروش وضحاک سوزانده بودند.
* به عنوان سوال آخر، قدری در مورد این روزهای خودتان بفرمایید و اینکه پس از خروج از کشور به چه کارهایی مشغول هستید؟
من از وقتی در سال 66 از ایران خارج شدم تاکنون در کشور پاکستان و افغانستان برای ایجاد وحدت بین علمای مذاهب مختلف اسلامی و ارتباط با سایر نهضت های اسلامی جهان و بیداری اسلامی مشغول بودم به امید این که بار دیگر نظام اسلامی و حکومت ولایت و امامت در سراسر جهان برقرار گشته و تمام مستضعفین جهان از اسارت حکومت های جاهلی و طاغوتی نجات یابند و نیز امت اسلامی خصوصا و تمام بشریت عموما در صلح و صفا زندگی کرده و سعادت دنیا و آخرت داشته باشند.
اللهم انا نرغب الیک فی دولة الکریمة تعز بهالاسلام و اهله و تذل بهاالنفاق و اهله و تجعلنا فیها من الدعاء الی طاعتک و القادة الی سبیلک و ترزقنا بها کرامة الدنیا و الاخرة
آمین رب العالمین