پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل حکومت دینی، موضوعات و مسائل جدیدی را پیش روی جامعه اسلامی قرار داده است. پیدایش این سنخ از موضوعاتِ برآمده از نظام و ساختار حکومت دینی، ارتقاء و توسعه در تفقه را ضروری می سازد. البته از منظرهای دیگری نظیر «زبانشناسی» و «موضوعشناسی» نیز میتوان به اثبات ضرورت دستیابی به فقه حکومتی پرداخت.
در موضوع شناسی با مبنا قرار گرفتن هریک از این سطوح موضوع شناسی ـ که به تبع موضوعات عینی از سه سطح «خرد، کلان و توسعه» برخوردار است ـ سطح تفاهم با شارع و به تبع آن قواعد تفاهم با شارع تفاوت خواهد کرد، لذا تکامل منطق استناد به شارع جهت دستیابی به نظام احکام شارع ضرورت مییابد.
ضرورت بکارگیری ظرفیت ادبیات متکامل در هر عصری جهت فهم مقاصد شارع، منظر دیگری است که ارتقاء سطح تفاهم باشارع را ایجاب مینماید. از طرفی شأن سرپرستی و هدایت تاریخی شارع ایجاب می کند که کلام و ادبیات او قادر به تفاهم با جمیع سطوح ادبیات در طول تاریخ باشد و از طرف دیگر توسعه روابط اجتماعی، تکامل و ارتقاء ادبیات اجتماعی را ایجاب مینماید؛ براین اساس می توان نتیجه گرفت که زبان شارع قابلیت تفاهم با ادبیات متکامل امروزی را داراست و بلکه اساساً به کارگیری ظرفیت ادبیات متکامل در هر عصری جهت فهم مقاصد شارع، نه تنها ممکن است بلکه ضرورت دارد، چراکه اگر بخواهیم هدایت و سرپرستی اجتماعی را بدست شرع بسپاریم، لازم می آید نظام مقاصد شرع استنباط شود و این امر ممکن نیست جز با ارتقاء سطح تفاهم باشارع.
عامل مشترک و محوری در هریک از ضرورتهای پیشین در دستیابی به فقه حکومتی، ضرورت پرستشِ تام، متناسب با اقتضائات اجتماعی و تاریخی است.
همواره مفهوم خاصي از «طاعت و پرستش»، بر «تفقّه» حاكم بوده است، اما آيا تفقه موجود براي تماميّت پرستش كافي است و ميتواند پرستش را در تمامي مدارج قاعدهمند كند يا اينكه پرستش خداوند متعال صرفاً در يك محدوده از تفقه موجود ميتواند قاعدهمند شود كه آن چيزي نيست جز اينكه انسان ميتواند در آن محدوده، از عقوبت برهد.
فقه موجود، قواعدي را براي تأمين از عقوبت عباد ارائه میدهد. طبعا همين جوّ، بر علم اصول نيز حاكم است لذا جاي تعجب نيست اگر در اصول موجود از اين امور بحث ميشود كه طاعت مولي در چه محدودهاي واجب است؟ آيا اگر «بيان» به ما نرسيد عقوبتي در كار است؟ و... در پايان نيز با تبيين محدوده وجوب طاعت و وجود يا عدم عقاب بلا بيان، مؤمِّن و معذّر ميسازد و در كنار آنها از استحباب و كراهت نيز سخن ميگويد. البته مجزي نيز هست اما آيا كافي هم ميباشد؟ آيا نميتوان بگونهاي ديگر به رابطه عبد و مولي نگريست؟ و اگر چنين باشد آنگاه فقه، چه هيئتي پيدا ميكند؟
مسلماً اگر تفقّه صرفاً براي تأمين از عقوبت باشد، يك فقه را نتيجه ميدهد. آن هم فقهي كه در دايره احكامِ تأمين كنندهی رضايت او تنفس ميكند و عمدتاً به «عمل» مكلّف ـ و نه «قلب» و «فكر» او ـ توجه دارد. حال آنكه ميتوان بگونهاي ديگر به انسان و رابطه او با مولي نيز نگريست.
اساساً هدايت انبياء(ع)، نه براي صرف ابلاغ اوامر الزامیه مولي، بلکه براي بدست گرفتن سرپرستي انسان در مسير پرستش بوده است تا تمامي شؤون او بصورت هماهنگ در مسير عبوديت قرار گيرد. بنابراین موضوع پرستش، تمامي عرصههاي حيات انسان است و ما میبايست در عرصه زندگي فردي و اجتماعي، خداوند را پرستش كنيم. هرچند رویکرد موجود، عرصه اجتماعي را عرصه پرستش میداند، اما قائل به نوعي تفويض مطلق از سوي خداوند در اين عرصه میباشد كه عنان اختيار را به عقل عملی انسانها وانهاده و دايره «مباحات» را به یک محدوده وسيع كشانده است. البته فرقي نميكند كه ما اين عرصه را اصلاً جاي پرستش ندانيم و يا آنرا عرصهاي رها و تفويض شده بدانيم چراكه در هر دو حالت، دين بصورت «دين حد اقل» خواهد بود.
بنابراین میبینیم که با توسعه مفهوم «طاعت و بندگی»، هم فقه و هم تفقّه گسترش مييابد. قطعاً اين هدف، داراي مناسك و مراحلي است كه تبيين آنها، تفقّه خاص خود را ميطلبد كه با تفقّه پيشين متفاوت ميباشد. بنابراین ميتوان بگونهاي ديگر نيز به مفهوم پرستش و به تبع، دايره تفقه كه متأثر از اين مفهوم است نگريست.
البته تمامي اين مطالب قابل بررسي است. اما علت بيان آنها، توجه به فرهنگ حاکم بر تفقه بود. ما ميخواستيم ببينيم آيا اصولاً پيشفرضي بر تفقّه حوزه حاكم است يا خير؟ آيا ميتوان نگاهي ديگر به رابطه عبد و مولی و جريان بندگي كرد و آنرا در امر تفقّه دخيل دانست یا خیر؟