سرویس نقد رسانه 598/ شب گذشته، شبکه سوم سیما میزبان یکی از پربارترین و شاید بتوان گفت، متفاوت ترین برنامه از مجموعه «هفت» بود. قسمت اول آن که با حضور ابوالقاسم طالبی، خالق شاهکار «قلاده های طلا» و توضیحات او در مورد پشت پرده فیلم، حمایت ها و ممانعت های وزارت اطلاعات، نگاه ملی و بی طرفانه او به وقایع سال 88 و نیز نقدهای منصفانه فراستی و پذیرش برخی از آنها از جانب طالبی و پاسخگویی به برخی دیگر و شاید جزو معدودترین دفعاتی که فراستی پاسخ فیلم ساز را می پذیرفت، برگزار شد.
اما شاید بیش از قسمت اول، قسمت دوم این برنامه حائز اهمیت ویژه ای بود. این قسمت که با حضور دکتر کوشکی، بعنوان نماینده حزب الله و جناب آقای علی معلم، بعنوان نماینده جامعه سینمایی برگزار شد، شاید جزو معدود دفعاتی بود که باب گفتگو و تفاهم جدی را بین این دو دسته که گویا هیچگاه شنوای حرف یکدیگر نبودند، باز کرد. از برکات دیگر این نشست، رفع تصورات غلط هر دو طرف نسبت به یکدیگر بود؛ جیرانی که بحث را با این تصور که کوشکی و همفکران او، مخالف سینمای منتقد و سینمای واقع گرا هستند و تنها طرفدار سینمای آرمانی اند آغاز کرد، در اثنای بحث متوجه اشتباه خود شد. کوشکی توضیح داد که اتفاقاً مطالبه ما از سینما، نشان دادن واقعیات فراموش شده جامعه و خروج سینماگران از محدوده ونک به بالا و پرداختن به اقشار و افراد و اسطوره های فراموش شده است.
از طرف دیگر، تصور حزب الله هم این بود که همه سینماگران، طرفدار برداشتن همه خطوط قرمز هستند که با توضیحات علی معلم مبنی بر لزوم رعایت موازین اخلاقی و شرعی، برطرف شد و بدین ترتیب، مبنایی مشترک برای گفتگو بین دو طرف که طی این سی سال، هیچ سنخیتی با یکدیگر نمی دیدند، ایجاد شد.
مواردی که بین دو طرف، البته با تفاوت در مقدار، مشترک بود، یکی وجود بحران تماشاگر در سینمای ایران بود و دیگر عدم پرداختن سینمای ایران به بسیاری از واقعیات و فقدان جدی موضوع در آن، نیز لزوم تقید به ارزش های اخلاقی و دینی جامعه بود. هر چند همانطور که ذکر شد، اختلاف نظرهایی در هر مورد وجود داشت؛ مثلاً کوشکی به پرداختن بیش از حد سینما به موضوع خیانت و یا عشق های مربعی و مثلثی، در جامعه ایران که خانواده محور است، انتقاد داشت. درحالی که علی معلم، پرداختن به برخی از این مسائل را اتفاقاً همگامی سینما با جامعه ای که مشکل جدی خانواده دارد می دانست.
ریشه این اختلاف، به تفاوت در نگاه به جامعه ایران بازگشت می کرد. بدین ترتیب که معلم (بعنوان نماینده جامعه سینمایی) وضعیت جامعه را وخیم، ولی کوشکی بعنوان نماینده حزب الله، وضعیت را نسبتاً خوب ارزیابی می کرد. البته چنین چیزی از ظاهر کلام این دو بر می خواست و به نظر می رسد هر دو به وجود هم عیوب و هم نقاط قوت معترف بودند. لذا به نظر می رسد برای حل این تفاوت نگاه، ابتدا می بایست در ارزیابی جامعه به یک مبنای مشترک رسید. یعنی باید مشخص شود که مثلاً واقعاً وضعیت خانواده چگونه است؟ وضعیت فقر، وضعیت فساد، وضعیت تقید دینی و... در جامعه چگونه است تا بعداً مشخص شود که سینما باید به چه موضوعاتی بپردازد.
اما شاید از این مهمتر، رسیدن به مبنای مشترک در «تحلیل» این وضعیت باشد؛ یعنی بر فرض مثال، باید ببینیم ریشه فقر، تبعیض، دین گریزی و... چیست تا آن را مورد نقد قرار دهیم.
تفاوت نظر دیگر، این بود که آیا پرداختن به موضوعاتی چون عشایر، قهرمانان و اسطوره های دفاع مقدس، وقایع تاریخ اسلام و چنین موضوعاتی که به گفته کوشکی، سینمای ما به دلیل حذف کردن آنها با بحران تماشاگر مواجه شده، موجب حل این بحران خواهد شد یا نه؟ معلم معتقد بود که چنین موضوعاتی هم اکنون در تلویزیون مورد پرداخت قرار می گیرند و جذابیت ندارند، اما کوشکی معتقد بود که اگر هنرمندانه به آنها پرداخته شود، موجب حل بحران سینما خواهند شد. به نظر می رسد چنین اختلاف نظری، جز با بررسی مصداقی حل نخواهد شد؛ یعنی باید دید آیا فیلم هایی با سوژه های مورد نظر کوشکی، تا کنون توانسته اند مخاطب را جذب کنند یا نه؟ کوشکی برای تأیید حرف خود، نمونه هایی از سریال های تلویزیونی چون شوق پرواز و یوسف پیامبر را مثال می زد و معلمی این قیاس را مع الفارق می دانست (تا جایی که در ذهن نگارنده هست). لذا باید به نمونه هی سینمایی پرداخت.
بحث دیگری که با ظاهر اختلافی شروع شد، ولی با تفاهم ختم شد، سینمای سفارشی و دولتی بود. معلم بحث خود را با ناکارآمدی خط دهی دولتی در سفارش و تولید فیلم آغاز کرد. کوشکی مدعی شد که جز در دوران اصلاحات، اصلاً ما فیلم سفارشی موفق نداشتیم و هیچ فیلمی در دولت احمدی نژاد، نتوانسته حداقل مبلغ شعارهای خود او باشد. معلم هم گفت که سفارش بوده، ولی کار قوی از آب درنیامده و نهایتاً مشخص شد که هر دو معتقدند تا خود هنرمند با مسأله و آن خط عجین نباشد، خط دهی بیرونی نمی تواند موفقیت آمیز باشد.
اما مهمترین بحثی که نهایتاً هم بصورت اختلافی باقی ماند، داخلی یا خارجی بودن ریشه بحران سینمای ایران بود و به نظر می رسد که مهمترین تفاوت نظر حزب الله با جامعه سینمایی هم همین است. بحث بر سر این است که کوشکی (و به تبع آن عموم حزب الله) معتقد است که بحران سینما، به جدایی بدنه سینماگران از جامعه و انقلاب باز می گردد و سینماگران ریشه این بحران را در سوء تدبیرها و سوء مدیریت ها و عدم امنیت های دولتی می دانند. کوشکی معتقد بود که اگر سینماگر ما از ونک پایین تر بیاید، سری هم به سیستان و بلوچستان و بجنورد بزند، کمی هم به جای کتابهای روشنفکری، زندگینامه شهدا و آرمانهای امام را مورد مطالعه قرار دهد، می تواند فیلم مردمی پر استقبال بسازد. اما معلم معتقد بود که اتفاقاً سینماگران ما دقیقاً با جامعه زندگی می کنند و مشکلات جامعه را بازتاب می دهند و شاید پرداختن به آن مسائل، مسأله زمان ما نباشد و استقبالی را نیاورد و بلکه مشکل اصلی اینجاست که فیلم ساز ما، نه حمایت مالی درست و حسابی می شود و نه هیچ ضمانتی وجود دارد که فیلمش پس از ساخت، تنها بخاطر سلیقه شخصی حتی گروهی خارج نهادهای تصمیم گیرنده، توقیف نشود.
بررسی ادعای آقای معلم کمی دشوار است؛ زیرا بدین منظور، می بایست فیلم های زیادی را مثال زد که اولاً به ارزش های جامعه هجمه نمی بردند و ثانیاً توقیف شدند و ثالثاً اگر توقیف نمی شدند، مخاطب زیادی را به سینما می کشاندند. بررسی شرط سوم دشوار است؛ زیرا اتفاقاً وقتی برای فیلمی حاشیه درست می شود، این حاشیه سازی، برای فیلم مخاطب کاذب درست می کند. اما به هر جهت چنین بررسی استقرایی لازم است.
برای بررسی ادعای دکتر کوشکی هم همانطور که گفته شد، می بایست بصورت مصداقی نمونه هایی از فیلم های مدنظر ایشان را آورد که توانسته اند تحولی در سینما ایجاد کنند.
اما باور نگارنده بر این است که چنانچه این بحث، مانند تا اینجای کار، بصورت دیالوگی و علمی ادامه یابد، ناگزیر بدین پرسش ختم خواهد شد که «مرجع تشخیص ضد ارزشی بودن یک فیلم کجاست؟». الآن جامعه سینمایی ما، حداقل ظاهراً می پذیرد که باید در چارچوب ارزش ها فیلم بسازد، اما اختلاف اصلی بر سر این است که کدام فیلم در چارچوب و کدامیک از آن خارج است؟ بعنوان مثال، فرح بخش فیلمش را «اِند اخلاق» می خواند و سهیلی گشت ارشاد را نقد ریا و نفاق می داند. درحالی که نقادان حزب الله، فیلم فرح بخش را به شدت ضد اخلاقی و غیر شرعی و فیلم سهیلی را تمسخر کننده مذهب و مذهبی ها می دانند.
آنچه هم اکنون برای حل این تفاوت دیدگاه تعبیه شده است، «شورای اکران» است. اما عدم حاکم بودن قوانین و سیاست های ثابت و دقیق برای این شورا و نیز بطور کلی، تخصصی نبودن مقوله نقد فیلم در کشور ما، تقریباً این شورا را ناکارآمد کرده است و شاهدیم که نه حزب الله از آن راضی است و نه سینماگران. به نظر می رسد که بهترین راه حل برای حل این مشکل، این است که سینماگران کمی تواضع به خرج داده به حاضر به شرکت در جلسات نقد جدی آثارشان شوند و نیز نشست هایی چون «هفت»، با حضور جدی ترین منتقدان و بصورت مفصل و چالشی به نقد آثار بپردازند. شاید مفید باشد که حتی شورای اکران، برای اکران فیلم های حساس، جلسات چند ساعته ای را با حضور منتقدان جدی و سازنده اثر برگزار کند و در آن، سازنده به دفاع از اثرش و مفید بودن آن و عدم عبورش از ارزش ها بپردازد و با منتقدین به بحث بنشیند.
نهایت اینکه این برنامه نشان داد که مشکلات فرهنگی ما تنها از یک طریق حل می شود: گفتگوی مؤدبانه، با تحمل و جدی گرفتن نظر مخالف.