سينما پرس، يوسفعلي ميرشکاک از هنرمنداني که با شهيد مرتضي آويني هم قلم
بوده است خاطراتي را دارد که اينگونه بيان مي کند: من يکي وقتي سر چند
شماره از مجله سوره نامه تندي به سيد نوشتم که يعني من رفتم و راهي خانه
شدم. حالم خيلي خراب بود. حسابي شاکي بودم.
پلک که روي هم گذاشتم «بي بي فاطمه» (صلوات الله عليها)
را به خواب ديدم و شروع کردم به عرض حال و ناليدن از مجله، که «بي بي»
فرمود با بچه من چه کار داري؟ من باز از دست حوزه و سيد ناليدم، باز «بي
بي» فرمود: با بچه من چه کار داري؟ براي بار سوم که اين جمله را از زبان
مبارک «بي بي» شنيدم، از خواب پريدم. وحشت سراپاي وجودم را فرا گرفته بود و
اصلا به خود نبودم تا اينکه نامه اي از سيد دريافت کردم. سيد نوشته بود:
«يوسف جان ! دوستت دارم.
هر جا مي خواهي بروي، برو! هر کاري که مي
خواهي بکني، بکن! ولي بدان براي من پارتي بازي شده و اجدادم هوايم را
دارند» ديگر طاقت نياوردم و راه افتادم به سمت حوزه و عرض کردم سيد پيش از
رسيدن نامه ات خبر پارتي ات را داشتم و گفتم آنچه را آن شب در خواب ديده
بودم.