عصر امروز، با اکران فیلمهای سینمایی «گشت ارشاد»، «خصوصی» و «قلادههای طلا» در ایام نوروز و استقبال به نسبت خوب تماشاگران سینمایی از این آثار، جنجالهای سیاسی و غیرسیاسی در رسانهها، شبکههای اجتماعی و مطبوعات به وجود آمد تا جایی که برای عدم اکران فیلمهای «گشت ارشاد» و «خصوصی» تجمعی نیز در مقابل وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی برگزار شد- بگذریم از این که این جنجالها صرفاً مربوط به مشکلات فیلمها بوده یا این که هدف مورد توجه قرار گرفتن و بالا بردن گیشهی آنها بوده است– و از طرفی این دو فیلم را در مقابل فیلم «قلادههای طلا» که بسیاری از منتقدین سینمایی آن را «سیاسیترین فیلم تاریخ سینمای ایران» میدانند، قرار دادند تا با ایجاد یک دوگانه همچون «اخراجیها ۳» و «جدایی نادر از سیمین»، گیشهی آن فیلمها را هم بالا ببرند.
اینها در شرایطی است که این دو فیلم را به عنوان منتقدان حکومت مطرح میکنند و «قلادههای طلا» را فیلم سفارشی حکومت، مدافع دیکتاتوری، خوشایند رهبر، مخالف جنبش مصطلح سبز، همپیمان نشان دادن مردم با دستگاههای جاسوسی خارج و .... میخوانند که به دفاع از نظام میپردازد و با این شیوه سعی در محکوم کردن قلادههای طلا و دعوت به «تحریم» آن دارند.
از طرف دیگر با مطرح شدن توقف اکران دو فیلم «خصوصی» و «گشت ارشاد» به دلیل ابتذالهای موجود در آنها، این کار را از سوی «ابوالقاسم طالبی» و تیم رسانهای همسوی او و در جهت یکه تازی «قلادههای طلا» معرفی کردند؛ بگذریم از این که این توقف در ۴ سینمای حوزهی هنری اتفاق افتاد و چند سینمای شهرداری نیز که قرار بود به جای آنها فیلمهای «نارنجی پوش» و «بوسیدن روی ماه» را اکران کنند، به دلیل مخالفت پخش کنندههای این دو فیلم، لغو شد و خصوصی و گشت ارشاد همچنان بر پردهی سینما به چشم میخورد.
همچنین این را هم نادیده میگیریم که اگر قدرت دست طالبی و همدستانش-اصطلاح منتشر شده از سوی رسانههای ضد انقلاب- بود؛ میتوانستند به هیچ وجه پروانهی اکران این فیلمها را ندهند تا با خیال راحت همه را پای «قلادههای طلا» بکشانند؛ نه این که بعد از اکران آنها با این همه جار و جنجال جلوی آنها را بگیرند. در این بین چند سؤال مطرح میشود. آیا «قلادههای طلا» یک فیلم سفارشی است و نقدی در آن وجود ندارد؟ آیا خصوصی و گشت ارشاد فیلمهای منتقد حکومتاند؟ تحریم قلادههای طلا یک امر متعارف در فرهنگ و هنر است؟ چه کسی حکم تحریم را میدهد؟ و....
نگارنده، فیلمهای «گشت ارشاد» و «قلادههای طلا» را مشاهده کرده و قصد تماشای فیلم «خصوصی» را نیز دارد؛ چرا که بدون تماشا نمیتواند در مورد آن قضاوت کند اما تماشای آن دو فیلم حقیقتی را مطرح میکند که با پازل چیده شده در بالا متفاوت است. «گشت ارشاد» همانند باقی فیلمهای «سعید سهیلی»، فیلمی با درون مایهی طنز است که در ادبیات سینمایی به «طنز سیاه» شهرت دارد و بیشتر به عادیسازی یکسری ناهنجاریهای اجتماعی میپردازد تا انتقادهای حکومتی و آن چه که باعث توجه به آن میشود، در درجهی اول نام حساس فیلم و قرینهی بیرونی آن بوده و بعد از آن جوّ سازی عوامل فیلم، از جمله همان تجمع و... است که باعث نگاه به آن شده است؛ اما «قلادههای طلا» که به سیاسیترین فیلم تاریخ سینمای ایران شهرت یافته است را میتوان به لحاظ محتوایی یک سلسله انتقاد جدّی به وزارت اطلاعات و نیروی انتظامی دانست و محوریت فیلم را نیز برخلاف اخبار فضای موجود در «فیس بوک، توییتر و ...» بر عملکرد این دو نهاد در انتخابات سال ۸۸، معطوف دانست.
نفوذ سرویسهای جاسوسی در ردههای بالای وزارت اطلاعات، اشتباهات مختلف در نحوهی برخورد و سستیهای نیروی انتظامی، جدا کردن صف معترضین و جاسوسهای انگلیس و آمریکا که حتی در سکانسی از فیلم از زبان فرماندهی بسیج بیان میشود و جمعیت وسیع روز ۲۵ خرداد را مردم معترضی میداند که برای حفظ جمهوری اسلامی خون دل خوردهاند و برای آنها حق اعتراض هم قائل است. ادعای مسالمت آمیز بودن تجمعهای مردم در سال ۸۸ را میپذیرد و... همه و همه گویای انتقادی بودن فیلم به حکومت است تا سفارشی بودن از سوی آن. اما چرا این فیلم را نماد حکومت و دیکتاتوری معرفی میکنند و دست به تحریم آن میزنند؟ اصلاً این تحریم از سوی چه جریانی اتفاق میافتد؟
تحریم آثار سینمایی در تاریخ به هیچ وجه سابقه نداشته است و تنها فیلمی که در سینمای جهان تحریم شده است، فیلم «مونیخ»، در سال ۲۰۰۵م. بوده است که از سوی انجمن صهیونیستی آمریکا (zos) این تحریم اعلام شد و علت آن را هم ضدصهیونیستی بودن فیلم اعلام کردند. در ایران عموماً این تحریمها از سوی گروهی کانالیزه میشود که نام خود را اصطلاحاً «روشنفکر» میگذارند و علاوه بر تحریم با انتشار نسخههای کپی از فیلمها برای پایین آوردن گیشهی این فیلمها تلاش میکنند؛ باز از این میگذریم که سالهاست همین افراد، فریاد میزنند که نسخهی قاچاق فیلمها را نخرید که به فرهنگ و هنر، این جنس لطیف و ظریف، آسیب میرسد؟!
این رفتار متعصبانه یا همان دگماتیسمی که به رفتارهای خارج از چارچوب فکری گفته میشود، با نگاهی یک جانبه و خارج از حد انصاف با مسایل برخورد میکند و این افراد بیشتر به نام «متحّجر» نامیده میشوند تا یک روشنفکر!!! گروهی که در داخل دست به این تحریمها میزنند و نام خود را «روشنفکر» میگذارند، بعد از انقلاب اسلامی دچار یک شُک عمیق شدند و این شُک باعث گردید که از روشهای معقول و منطقی خارج شده و حس تنفر خود را با این روشهای غیرمعمول، غیرمعقول و غیراخلاقی نشان دهند. این گروه که هنر را مُلک طِلقخود میدانند، وقتی یک تفکر نقض آنها مطرح میشود، در مقابل آن میایستند و با ایجاد «تنفر»، سعی در اثبات خود دارند. این جریان از آن جا که نیروی اجتماعی ندارد، وجود خود را بر دو پایهی «توهم و نفرت» بنا کرده است و هر آن چیزی که بخواهد در آنها این توهم را بشکند و یا نفرت را کم کند، دشمن تلقی میشود و همانند «قلادههای طلا» به مبارزه با آن میپردازد.
مخاطب در مقابل این جوّ رسانهای و امواج شبکههای اجتماعی، واکنشهای مختلفی را بروز میدهد که یکی از آنها نگاه افراطی و متحجرانه و همسویی با این موج تحریم است و عواقب آن ساختن صفحههای متعدد فیس بوکی مانند «از ابوالقاسم طالبی متنفرم»، «از بازیگران قلادههای طلا متنفرم»، «بیایید قلادههای طلا را تحریم کنیم» و الا ماشاالله صفحهی دیگر است که از سوی کسانی ساخته میشود که به هیچ وجه تا به حال فیلم را ندیدهاند و گاهاً اصلاً اهل هنر و سینما نیستند و تنها سوار بر امواج جوّ سازیها شدهاند. حتی خیلی از اینها اگر یک بار این فیلم را مشاهده کنند، شاید آن را همسوی خود دانسته و مُبلّغ آن شوند اما این حق را برای خود قائل نمیشوند که ابتدا به نظارهی قلادههای طلا بنشینند، بعد از آن تصمیم به نفی یا اثبات آن بگیرند.
نمونهی بارز این جوّ سازیها را حتی در مصاحبهی «مسیح(معصومه) علینژاد» که خود را یک روزنامهنگار حرفهای میداند با ابوالقاسم طالبی میتوانیم مشاهده کنیم که مسیح علینژاد که تا به حال فیلم را ندیده است، آشکارا بیان میکند که آقای طالبی شما در فیلمتان معترضین را یا «اراذل و اوباش دانستید» یا «عامل بیگانه» یا «فریب خورده» که ابوالقاسم طالبی در جواب میگوید که شما فیلم را ندیدهاید و دارید قضاوت میکنید. معترضین در فیلم من مورد تکریم قرار گرفتهاند و این تکریم حتی از زبان یک فرد بسیجی در پایگاه بسیج، بیان میشود.
حقیقت این است که «عرف روشنفکری «عرف عامّ» جامعهی ما نیست.» و مردم ما بنا به خواست و علاقهی روشنفکران عمل نمیکنند. فروش بالای «قلادههای طلا» تا کنون نیز مؤید همین مطلب است. مشاهدهی حقیقت باعث تثبیت و یا تخریب این فیلم و موارد مشابه آن میشود نه حملههای تنفرآمیز جریانهای خاص به آن چه خوب میگوید سید شهدای اهل قلم که «عرف عام همچون رودخانهای در عمق جریان دارد، اما عرف خاص کفی است که میجوشد و سطح و ظاهر را پوشانده است و اجازه نمیدهد که باطن آن یعنی رودخانه را ببینیم. هیاهوها نباید ما را به اشتباه بیندازد که هرچه هست و هر که هست هم اینانند که در هفته نامهها و ماهنامهها و فصلنامهها قلم میزنند.»
نگاه متحّجرانه به مسایل، در کنار نگاه تجددگرایانه، دو پرتگاه جهنمی هستند که در این سوی و آن سویِ صراط عدل، دهان باز کردهاند و برای نتیجهگیری درست باید با نگاه عادلانه و منصفانه به مشاهده نشست تا حقیقت را کشف کرد. یک چیز را نمیتوان نادیده گرفت و آن این که هرگاه مشکلی سیاسی پا میگیرد و مرضی سیاسی عارض یک جامعه میشود، یک جانب ماجرا- که نیاز بیشتری به پایِ کار نگه داشتن افرادش دارد- دست به دامان مسایل تئوریک و عملیک(!) میشود و انواع و اقسام حرفهایی را که میتواند بر طرف مقابل چماق کند، بر زبان و قلم جاری میسازد- همچنان که این جماعت به اصطلاح روشنفکر بر سر ابوالقاسم طالبی و همفکرانش میکوبند- البته واضح است که این کوبش رسانهای به خاطر تقوای علم و دعوای فضل نیست و این پرخاشگری؛ صرفاً یک ضلع از چند ضلعی سیاسی ماجراست.
از نظر نگارنده، پرسش باب گفتوگو را باز میکند و پرسش بدون گفتوگو صرفاً یک موجود ناقص و بیخاصیت است و بنا نیست که زندگی انسان صرفاً با پرسش خشک و خالی سامان پیدا کند و بهبود یابد. گفتوگو دنبالهی پرسش است و تا پای گفتوگو باز نشود، مسألهای حل نخواهد شد و عقدهای گشوده نمیشود. همچنان که تا در معرض این عارضهی فرهنگی- قلادههای طلا را میگویم- قرار نگیرید، نه میتوانید و نه باید در مورد آن نظر دهید که شرط عقل این چنین حکم میکند.
سؤالی که باید از این جماعت روشنفکر پرسید، این است که اگر گوشی برای شنیدن و چشمی برای دیدن نباشد؛ آیا تفکر متوقف میماند و تمام؟ اگر هرکس صرفاً صدای خودش را بشنود و گوشها صرفاً به درون باز باشد، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ آیا تفکر متوقف خواهد شد و خلاص؟ پاسخ آنجاست که کاروان تفکر منتظر یکی دو نفر یا حتی جوامع نخواهد ماند و به پیش میرود و آن که خود را از نعمت گوش شنوا محروم میکند، هاضمهی خود را ضعیف میدارد و به حرفهای صد من نیم غاز دل خوش میکند- مثل کبکی که سر در برف کرده و چون کسی را نمیبیند، فکر میکند که کسی هم او را نخواهد دید- و البته نشاط در تفکر با دل سپردن به همسخنی[نه یک سخنی] و گفتوگو ظهور میکند و تفکر بینشاط، تفکر نیست چرا که تفکر رفتن است.
«گر از بسیط زمین عقل منعدم گردد/ به خود گمان نبرد هیچ کس که نادانم»