خواهر کِلی، اهل کشور نیوزیلند است.او دلایل ترک مسیحیت و گرویدنش به اسلام را برای ما شرح می دهد:
سلام می کنم به همه ی دوستان. کِلی هستم و تصمیم گرفتم ویدئویی درباره ی ماجرای مسلمان شدنم ضبط کنم تا مردم با دیدن آن متوجه شوند چگونه مسلمان شدم و چرا برگشتم.
کلامم را با این بحث شروع می کنم. منظور من از کلمه بازگشت، گرویدن و تبدیل شدن است که هر دو تقریبا یک معنی را می دهند. اگر کسی از دوستان معانی را با هم اشتباه گرفت لازم است بگویم که بازگشت به معنای برگشتن به اصل است. چرا که در اسلام، همه، مسلمان یعنی بی گناه و بدون کوچکترین خطایی به دنیا می آیند.
می دانید،زمانی که متولد می شویم همگی معصوم هستیم. همانطور که مسیحیان می گویند، هر فردی پاک متولد می شود. برای همین از کلمه بازگشت استفاده کردم. چرا که به این مرحله برگشته ام.
خب، من به عنوان یک مسیحی بزرگ شدم و به کلیسا می رفتم. من و برادرهایم در مدرسه ی روز یکشنبه شرکت می کردیم. زندگی خانوادگی ما با حضور پدر و مادر و برادرهایم کاملا معمولی بود. همه چیز روال عادی خود را داشت وما مثل خانواده های خاص و ویژه زندگی نمی کردیم . تا اینکه در سن هشت سالگی ام پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند. مادرم مرا با خود برد. از آن زمان به بعد همه چیز کمی برایم پیچیده تر شد. من باعث شدم تمام خانواده ام مسیحیت را کنار بگذارند. به نوعی دوست نداشتم به کلیسا بروم. از مادرم می خواستم در کلیسا دست از سرم بردارد و من را به حال خودم بگذارد. همیشه داخل سرویس منتظر می ماندم. در آنجا چیزهایی می شنیدم و یاد می گرفتم و دوباره با مادر به خانه برمی گشتم.زمانی که سیزده ساله شدم کمی سرکشی کردم و دینم را به طورکلی کنار گذاشتم. به همه گفتم من ظاهرا مسیحی بوده ام و از درون به این دین اعتقادی نداشتم وهمه ی اعمالم هم تظاهر بوده است.
هنوز شانزده سالم نشده بود که از خانه ی مادرم رفتم و مستقل شدم. چرا که احساس می کردم او و شوهر جدیدش زندگی خودشان را دارند و من در بینشان زیادی ام. آنها یک دختر داشتند و من اضافی بودم. آن زمان برادرم هم از آن خانه رفته و مستقل شده بود. بنابراین مطمئن شدم که اصلا در آن خانه جایی ندارم و من هم رفتم. مورد عجیب برایم این بود که مادرم اصلا مانع نشد و به رفتنم کمک کرد. به گذشته که برمی گردم این مساله ناراحتم می کند با این حال نمی دانم.؛شاید آن زمان با تنهایی احساس بهتری داشتم.
در شانزده سالگی فعالیتم را به عنوان یک مدل شروع کردم. درست شانزده سالم بود که در مورد تمایلم به فعالیت در ایتالیا پرسیدند. به من گفتند آنجا باید لباسهای خواب دو تکه بپوشم و چهار سانت از پاشنه ی کفش کم کنم. همان اول به این نتیجه رسیدم که بله می توانم این کار را انجام بدهم. چرا که نه!
موقعی که این پیشنهاد به من شد اضافه وزن داشتم و مجبور بودم وزنم را کاهش بدهم. حس می کردم یک جای کار می لنگد. یادم می آید برای آخرین مصاحبه ی کاری در محل موردنظر، حدود بیست دختر دیگر در آنجا حضور داشتند. همان وقت به این فکر فرو رفتم که این دخترها با گرسنگی های طولانی مدت واقعا به یک پاره استخوان تبدیل شده اند و با این حال به کارشان ادامه داده اند. در آنجا از ما می خواستند سالاد بخوریم و گوشزد می کردند چه چیزهایی بخوریم و چه چیزهایی را نه! من قبل از رفتن به آنجا چند دونات خوشمزه خورده بودم. به این نتیجه رسیدم که برای این کار ساخته نشده ام. به خانه برگشتم و قید این حرفه را زدم. از طرفی از دیدن آن همه دختر لاغر اندام با دامن های کوتاه احساس خوبی نداشتم. به طورکلی شغل مدلینگ را کنار گذاشتم. آن زمان به خاطر اسلام این کار را نکردم. آنها توقع زیادی از من داشتند و من به عنوان یک زن حریم خودم را می دانستم. در صنعت مدلینگ هیچ محدودیتی وجود ندارد. یک مدل حتی موظف است کاملا برهنه شود. و یا هر کاری را که می گویند انجام دهد. از گرسنگی بمیرد تا زیباتر به نظر برسد و تمام این بدبختی ها را برای گرفتن یک عکس تحمل کند. فکر کردم زندگی به این شکل دیگر ارزشی نخواهد داشت.
گروه ترجمه سایت رهیافتگان – مترجم زهره رنجبر