1 - همیشه در منبرها و جلسات تفسیر قرآن ماه مبارک حاضر بود. دختری جوان، موقر، متین و محجبه، روزی یادداشتی به دستم داد، بدین مضمون که بعد از جلسه، جلوی مسجد منتظر بمانم تا سوالی را که دارند با من مطرح کنند.
2 - پس پایان جلسه با خانم دیگری که سن بالاتری داشت پیش من آمدند، پس از معرفی فهمیدم خواهر بزرگترش است، پدرشان سالها پیش به رحمت خدا رفته بود و حالا عموی شان سهم ایشان را از منزلی که با پدر آنها شریکی خریده بودند، نمی داد. زندگی به غایت فقیرانه و توام با مشکلات فراوان داشتند.
گفتم با عمویشان صحبت می کنم، چند راهنمایی حقوقی و شرعی نیز ارائه نمودم و قرار شد سند شراکت شان را در جلسه بعد برایم بیاورند تا با بررسی جزییات، بتوانم نظر درست تری بدهم.
3 - با چند نفر از دوستان برای صرف ناهار به یکی از رستورانهای سنتی شهر رفته بودیم. یکی از سکو ها را انتخاب کردیم و نشستیم، خانمی که حجاب و پوشش مناسبی هم نداشت با تبلتی در دست برای گرفتن سفارش غذا آمد. سرمان را بالا نکردیم، سفارش را دادیم و رفت. دوستانم از من خواستند تا کنار وسایل بمانم تا بروند برای شستن دست...
4 - لحظاتی از رفتن دوستانم نگذشته بود که خانم سالن کار رستوران وارد سکوی ما شد و مقابلم نشست،
- حاج آقا نشناختید؟
+ عذر میخوام بجا نیاوردم..
ناگهان سیل اشک بر صورت دختر جوان جاری شد، حالا که نگاهش میکردم فهمیدم همان دختر محجبه جلسات تفسیر است. شلوار ساپورت، مانتویی تنگ و چهره ای آرایش کرده... باورش برایم سخت بود...
5 - حاج آقا از ساعت یازده صبح تا یازده شب اینجا کار میکنم، ۸۰۰ تومن میگیرم، خودتون که وضعمون رو می دونید، تنها نان آور خونه منم، اینجام شرط گذاشتن که اگه از این لباس فرم استفاده نکنیم اخراجمون میکنن و حتی اجازه مانتوی پوشیده رو هم نمیدن... حاج آقا بی چادری و بدحجابی واسم از مردن سخت تره...
و اشکهایش دنبال همدیگر می دویدند...
6 - مدیران نئولیبرال و تکنوکرات تسبیح انداز با جای مهر بر پیشانی که درحال "توسعه" دادن کشور هستید تا آنگاه به مقوله عدالت بپردازید..! گیرم به خیالات و آرزوهای خام تان در باب "توسعه" هم دست یافتید، خرمن های ایمان و حیایی که در تندباد بی عدالتی بر باد می رود، چگونه جبران خواهد شد؟ پاسخ اشک های آن دختر جوان را چه کسی خواهد داد؟