دکتر معتمدی بدرستی از وحدت فرم و محتوا میگوید و اینکه محتوای فلسفی فیلم او، کاملا در قالب فرم نشسته است.
کاری
ندارم که چقدر فرم #سوء_تفاهم با محتوای آن متّحد است، و کاری ندارم که -
بنا به سخن فیلمساز - چقدر فرم این فیلم با افزودن معمّای پلیسی و چاشنی
های کمدی و عشق در حاشیه، جذابیت عمومی پیدا کرده.
عیب هم نمیدانم
که درصدی از حمایتهای حاکمیتی را بسمت فیلمهای فلسفی و خاص سوق بدهیم؛
یعنی فیلمهایی که به احتمال زیاد، سرمایه را بر نمی گرداند، اما در جنبه
های آکادمیک و آموزشی، می توانند به کار بیایند.
ولی بنظرم سؤال
اینجاست که کدام فلسفه؟ نسبت فلسفه پست مدرن بودریار با فرهنگ و سنّت و
تفکّر ما چیست؟ حاد واقعیت (hyper reality) که بجای واقعیت نشسته و واقعیت
را به محاق برده، حاد واقعیت که مرزهای واقعیت و مجاز را برداشته و انسان
دوران تکنولوژی را در تعلیق بین واقعیت و مجاز رها کرده است، حاد واقعیت که
روگرفت از چیزی نیست تا با ارجاع به آن قابل ارزیابی باشد، ...، هیچ نسبتی
با دوگانه های واقعیت و حقیقت، فیزیک و متافیزیک، مادّه و مثال، و ...
ندارد.
چه دلیلی دارد برای «این فلسفه» از بیت المال خرج شود تا
حتّی فرم درخور و جذابش را بسازیم؟ (به فرض که «درخور» و «جذاب» باشد).
دلیلش البته فکر میکنم به صندوق دار بزرگوار برمیگردد که صرفا بدنبال
کارکردن با اسم های خاص است. او اساسا درکی از بودریار و غیر بودریار ندارد
تا به نسبت آن با فلسفه خودش بیندیشد.
a.r.pahangفیلم عجیبی بود .
شاید علت عجیب بودنش همین نگاه فلسفی حاکم بر فیلم باشد که تهش حقیقتی را
به دست تو نمیدهد که با آن بتوانی بفهمی کجای مرز واقعیت و مجازی .