کد خبر: ۴۲۰۵۵
زمان انتشار: ۱۴:۱۷     ۰۲ اسفند ۱۳۹۰

فوق العاده بلند و بيش از حد نزديك

محصول سال 2011
هنرپيشگان: تام هنكس ، ساندرا بولاك ، توماس هورن
كارگردان: استفن دالدري

پدر "اسكار شل" براي او مسئله اي مبني بر يافتن منطقه ششم نيويورك را طرح مي كند . اسكار هم كه از طرح مسئله و اين سفر اكتشافي بسيار خوشحال شده دست به كار مي شود و با امكاناتي كه پدر در اختيارش قرار مي دهد شروع به جستجو مي كند . اين جستجو ادامه دارد تا آنكه در روز يازده سپتامبر و در حادثه سازمان تجارت جهاني اسكار پدرش را از دست داده و نااميدانه جستجو را متوقف مي كند . اما در يكي از روزها ، زمانيكه اسكار درحال بررسي وسايل پدرش است ، ناگهان كليدي را مي يابد و اين كليد انگيزه اي مي شود براي جستجويي ديگر ...

فيلم بر اساس رمان جاناتان سافران فوئر كه به همين نام در سال 2005 انتشار يافت، ساخته شده است . قصه حول شخصيت نوجواني 11 ساله شكل گرفته كه در همان اوايل فيلم مشخص مي شود از سندرم آسپرگر رنج مي برد . يكي از مهمترين نشانه هاي مبتلايان به اين بيماري ( از جمله شخصيت اسكار ) كه به اعتقاد كارشناسان بالاترين سطح بيماري اوتيسم است ، درون گرايي بيش از حد اعتدال ست كه اين مسئله منجر به انزواي فرد و قطع ارتباط با ديگران مي شود ؛ كه در اولين نماي فيلم از اسكار ، كارگردان به اين درونگرايي و انزوا او اشاره كرده و در طول فيلم نيز بر آن تاكيد مي كند .

حاثه مرگ پدر باعث مي شود كه اسكار منزوي تر گشته و نيز نگاهي نااميدانه به زندگي پيدا كند كه اين مطلب نيز در همان نماي ابتدايي از اسكار و مونولوگ ذهني وي كاملا مشهود است ؛ اسكار مي گويد " تعداد افراد زنده الان بيشتر از تعداد تمام افراد مرده در تاريخ است ولي مرده ها در حال افزايشند ... " البته بر نااميدي وي از زندگي با مونولوگ ذهني و ديالوگهاي وي درباره مرگ در ادامه تاكيد زيادي شده است ؛ به عنوان مثال در صحنه مشاجره اسكار و مادرش ، پس از آنكه اسكار مادر را از خواب بيدار مي كند ، بي مقدمه به او مي گويد " قول ميدي وقتي من مُردم من رو دفن نكني ؟ "

اسكار كه از بيماري آسپرگر رنج مي برد بر اساس همان بيماري علائم رفتاري ديگري نيز دارد ؛ از آن جمله مي توان به "خودآزاري" ، "علاقه به يك موضوع واحد و ربط دادن همه چيز به آن موضوع" ، "تمايل به فعاليتهايي كه نياز كمتري به تعاملات كلامي دارد" و "دشواري در دوست شدن" اشاره كرد . به عنوان مثال براي نشان دادن "خودآزاري" ، نيشگون گرفتن هاي مكرر اسكار از بدنش ، و براي نشان دادن " علاقه به يك موضوع واحد و ربط دادن همه چيز به آن موضوع " مسئله كليد داخل گلدان و جستجو براي ارتباط آن با پدرش و منطقه ششم نيويورك ، آمده است .

با توجه به بيماري اسكار و سفر اكتشافي وي در انتهاي فيلم كاملا مشخص مي شود كه پدر اسكار براي درمان بيماري وي را به يافتن منطقه ششم نيويورك ترغيب كرده است كه پس از مرگ پدر و توقف جستجو با مطرح شدن مسئله كليد و انگيزه جديد ( كه با ورود پدربزرگ اسكار همراه است ) ، درمان به همان شيوه پدر تا انتها ادامه مي يابد .

او در اين جستجو مجبور به تعامل با ديگر افراد شده كه اين خود بزرگترين و بهترين راه درمان است . اين شيوه كه نوعي كاردرماني بحساب مي آيد در حقيقت به اسكار كمك مي كند تا مهارتهاي حرفه اي لازم در زندگي را براي كسب استقلال و رضايتمندي بدست آورد و در كنار آن براحتي با ديگران ارتباط برقرار كرده و حتي با آنها دوست شود و نگاهي اميدوارانه به زندگي پيدا كند .

انتخاب روايت غير خطي قصه و نيز مونولوگ هاي ذهني توسط اسكار دو شيوه اي است كه در فيلم براي تحريك احساسات و عواطف مخاطب به كار رفته است . مونولوگ هاي ذهني اسكار شيوه اي ست كه در همان ابتداي فيلم به سرعت آشكار مي شود . با اين روش مخاطب به دنياي كودكي اسكار و اعماق ذهن وي وارد شده و به مسائل پيرامون از منظر اسكار مي نگرد كه اين مطلب در همذات پنداري با اسكار و نيز تحريك احساسات مخاطب كمك بسيار زيادي مي كند

البته انتخاب روايت غير خطي قصه را مي توان به دو دليل دانست:
1- بخش زيادي از فيلم در حقيقت مرور خاطرات اسكار است و با توجه به بيماري و سن اسكار روايت غير خطي به نوعي نشان از كنش هاي ذهني اوست
2- با توجه به ويژگي اصلي روايت غير خطي كه در آن زمان مفهومي سيال پيدا كرده و بهترين شيوه براي جا به جايي مخاطب در زمان است ، مي تواند به خوبي پيوند دهنده دو شيوه مذكور براي تحريك احساسات مخاطب باشد . از طريق اين دو شيوه فيلم مخاطب را وارد دنياي كودكي اسكار مي كند و پس از آنكه مخاطب به اسكار كاملا نزديك شد و در جهت ذهنيت وي قرار گرفت ، ناگاه مرگ پدر مطرح مي شود . ( كه به كرات در فيلم شاهد آن هستيم )

اين مسئله در برخي لحظات فيلم در محدوده اطلاعات مادر اسكار به مخاطب نشان داده شده و مخاطب مطمئن است كه اسكار از آن مسائل بي خبر است. به عنوان مثال در اواسط فيلم پس از مشاجره لفظي بين اسكار و مادرش كه نتيجه نگاه بدبينانه اسكار به مادر و مقصر دانستن او در مشكلات فعلي ست ، شاهد فلاش بك ذهني مادر هستيم كه طي آن مشخص مي شود ، پدر قبل از فرو ريختن برج ها توانسته با مادر تماس بگيرد و مادر نيز كاملا در جريان مسائل بوده است. اين فلاش بك و دو نماي بعدي آن كه مادر و اسكار را در حالت غصه خوردن و اشك ريختن نشان مي دهد براي تحريك احساسات مخاطب بسيار خوب طراحي شده است.

البته فيلم در كنار تمام زيبايي و جذابيت هاي خود يك مشكل اساسي دارد و آن سن اسكار است. با آنكه اسكار فيلم دو سال بزرگتر از اسكار رمان سافران است بازهم باور هوش ، ذكاوت و اعمال و رفتار او در اين سن بسيار مشكل است كه اين مسئله فيلم را مطلقا ايده آليستي كرده است و اين مطلب با توجه به فضاي قصه در كنار بازي نچندان دلچسب توماس هورن در برخي صحنه ها ، لطمه زيادي به فيلم زده است .
منبع: خبرگزاري سينماي ايران
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها