به گزارش پایگاه 598 به نقل از تسنيم، مرحوم ميرزا اسماعيل دولابي مي فرمود: از اين به بعد آخرت است.
منتهي درهاي جديد مِن بعد باز ميشود. اينجا اولين منزل آخرت است، دنيا
تمام شده است، موت شد. اصلاً هر چيزي كه تا حالا بود همه مرد و رفت. حال
ديگر حيات است. اَوّلُ مَنزِلٍ مِن منازلِ الاخرَه.
خوشا به حال كسي كه اين ميهمان عزيز وقتي وارد شد آن را درست تحويل بگيرد.
آخرتي كه دارد ميآيد خداست، پيغمبر(ص) است، امام(ع) است، نشستن با آنهاست،
خوردن با آنهاست، در بهشت و در قرب خدا بودن است. همه اينها در آخرت است.
حال اين ميهمان عزيز را درست تحويل ميگيري يا مي خواهي با اخم تحويل
بگيري؟! چون دنيا رفت و تمام شد، ازجاي پست خلاص شديد. جايي كه فنا داشت
تمام شد. جايي كه ميخوردي و دوباره گرسنه ميشدي تمام شد. جايي كه رياست
مي كردي بعد انزجار پيدا ميكردي تمام شد. هر چيزي كه آخر داشت تمام شد.
حال به آخرت آمدي. آخرت آخر ندارد. چه جاي بدي بودم، حال چه جاي خوبي
آمدهام! قبلاً جايي بودم كه همه چيزش تمام ميشد و تمام شد. حال جايي
آمدهام كه هيچ چيز آن تمام نميشود.
به آخرت آمدهاي، آخرت دائم است، دائماً غني است. دائماً عزيز است، دائماً
حيّ است، اُبعثُ حَيّا. من مبعوث ميشوم حيّ. حيّ يعني كسي كه در آخرت به
رويش باز است، الان نشسته با اهل بيت طهارت(ع) گفتگو ميكند. اين چنين كسي
مبعوث شده است حيّ. حيّ موت ندارد، در حيات دائم است. حيات اين دنيا بود كه
قلابي بود.
موت را قبول كرد، گفت بفرما اتاق من. خوشا به حال آن كسي كه قدوم اين
ميهمان عزيز را گرامي بشمارد. يعني از همان جواني قبول كند كه موت خوب است.
مي گويند: كم حرف بزن. ميگويد: چشم. ميگويند: اين كار را بكن، نپرس براي
چه؟ ميگويد: چشم! اين موت است. به پدرت ميگويي اينها را خودت به من ياد
دادي. پس چرا هر كاري ميخواهم انجام دهم ميگويي نكن! قبا را اينطور تنت
نكن، اينطور تنت كن، غذا را اينجور نخور، اينجور بخور.
اينجا باغي است كه هر كس ميآيد ميتواند از ميوه آن بچيند و بخورد، امّا
از بردن خبري نيست. اگر درون قبر يك ريال همراهت باشد، قبر را نبش ميكنند و
آن را در ميآورند. اگر يك انگشت دستت باشد آن را در ميآورند. از اين باغ
هيچ چيز را نميشود بيرون بُرد.
در باغ نميتوانستي كول كني و ببري. تا درون باغ هستي ميخوري و ميخوراني.
بهرهي آخرتت هم آن اقبالي است كه به جهان ديگر داري. پس اگر كم داد با
صاحب باغ دعوا نميكني. اگر هم زياد داد دعوا نميكني. با باغدار نميگويي
چرا اينچنين نميكني، چرا چنان نكردي، اين گلها چيست؟ اين ميوهها چيست؟
ايراد نميگيري، ميخوري و در باغ راه ميروي.
كتاب طوبي محبّت جلد دوم – ص 24
مجالس حاج محمّد اسماعيل دولابي