سرویس فرهنگی پایگاه 598/ امروز گزارشی را مشاهده نمودم تحت عنوان «دستاوردهای جمهوری اسلامی ایران، از استقرار تا بالندگی» که توسط شورای عالی ایرانیان خارج از کشور تألیف شده بود. آن را باز کردم تا از آمارها و گزارش های مربوط به حوزه ی فرهنگ استفاده کنم و ببینم جمهوری اسلامی در عرصه فرهنگ، چه دستاوردهایی داشته است. با کمال تعجب (البته نه خیلی زیاد) دیدم هیچ بخشی در این رابطه در کتاب موجود نبود! بخش اول، «تحولات علم و فناوری» بود که مربوط به تعداد دانشگاه های تأسیس شده، افزایش تعداد دانشجویان، مقالات چاپ شده در ISI، توسعه فناوری های مدرن و این قبیل مسائل بود. بخش دوم مربوط بود پیشرفت های اقتصادی و بخش سوم را هم «تحولات اجتماعی» نامگذاری کرده بودند که شامل همان مسائل معیشتی نظیر نرخ بیکاری، امید به زندگی، رفاه اجتماعی، توزیع درآمد و البته دستاورد عظیم «کاهش نرخ جمعیت» که در جهان رکورددار است بود!
شاید این حرف که «هیچ دستاورد فرهنگی» در این کتاب ذکر نشده بود، برای مسئولین و بلکه برخی خوانندگان عجیب به نظر آید. این تعجب، چند وجه می تواند داشته باشد؛ اولاً خیلی ها (من جمله شخص رییس جمهور، بنابر سخنان قبلی شان) بخش مربوط به تحولات علم و فناوری را معادل دستاوردهای فرهنگی بگیرند (چنانچه رییس جمهور، همواره اینگونه عمل می کنند و انقلاب فرهنگی را چیزی جز پیشرفت علمی، آن هم از نوع تکنولوژیک آن نمی بینند). برخی هم ممکن است سوال کنند که اصلاً مگر دستاوردهای فرهنگی قابل سنجش است؟ و برخی دیگر هم (بدون اینکه به زبان بیاورند، و در واقع از روی یک باور بدیهی) بپرسند که اصلاً حکومت مگر وظیفه ای هم نسبت به ارتقای فرهنگ دارد؟
به راستی آیا ما دستاورد فرهنگی چشمگیری داشته ایم؟ اگر داشته ایم، چقدر از آن با برنامه ریزی و فعالیت سازمان های دولتی و اجرایی صورت گرفته است؟ اصلاً آیا ما در جمهوری اسلامی، نهادی دولتی که دغدغه اش ارتقای سطح فرهنگ باشد (که اگر اجازه دهند و ایرادی نداشته باشد، بگوییم «فرهنگ دینی») داریم؟ آیا مرکزی وجود دارد که هم اکنون مشغول مطالعه ی بنیادی در فرهنگ و تربیت (که اگر باز اشکال نداشته باشد، بگوییم «فرهنگ و تربیت دینی») باشد؟ آیا اصلاً ما می دانیم وضعیت فرهنگی (و دینی) جامعه مان هم اکنون چگونه است؟ آیا اکثراً مومن و انقلابی اند؟ یا بالعکس؟ چقدر مذهبی داریم؟ چقدر غیر مذهبی؟ غیر مذهبی هایمان چقدرشان چقدر وضعیتشان حاد است؟ مذهبی هایمان چقدر مذهبی اند؟ چقدر نمازخوان داریم و چقدر تارک الصلات؟ چقدر از تارکم الصلات ها ضد دین اند؟ چقدرشان از سر تنبلی نماز نمی خوانند؟ چه درصدی از مردم جذب عرفان های کاذب شده اند؟ و... و باز هم آیا اصلاً ما در نظاممان جایی برای سنجش وضعیت فرهنگی جامعه مان داریم؟
طرح این سوالات و خواسته ها، برای مسئولین از جهتی و برای مردم از جهت دیگری تعجب برانگیز است؛ مردم تعجب خواهند کرد که «واقعاً آیا ما چنین کاستی هایی در عرصه فرهنگ داریم؟» و مسئولین تعجب خواهند کرد که «مگر حکومت مسئولیتی هم در قبال چنین مسائلی دارد؟». این سوال مسئولین، به چند باور ریشه ای تر باز می گردد، از جمله «اگر حکومت در تربیت دینی دخالت کند، تأثیر منفی دارد و موجب دین گریزی می گردد» یا «مسئولیت تربیت دینی با طلاب است، نه حکومت» و در بسیاری موارد، اعتقادی بنیان افکن تر که «اصلاً تلاش برای تربیت افراد، مخالف آزادی است و هرکسی باید خودش درست و غلط را تشخیص دهد (و دینش را یاد بگیرد) و نباید با تربیت، چیزی را به کسی تحمیل کرد». البته نباید بی انصافی کنیم و مسئولینی که واقعاً چنین اعتقاداتی ندارند و از شنیدن این کاستی ها، آهی می کشند و افسوسی می خورند و می گویند «بله، این ضعف ها باید برطرف شود» و به کارهای دیگرشان ادامه می دهند را نباید نادیده گرفت.
سکولارها، اشتباه بزرگی مرتکب شدند که حرف های خود را عریان مطرح کردند و با این کار، حساسیت جامعه و دینداران را برانگیختند. مگر اصلاً حکومت دینی ما، به تربیت دینی مشغول بود که داد اینها از این مسئله بلند شود؟ اگر آنها قدری عمیق بودند، متوجه می شدند جامعه ای که مسیر توسعه غربی را در پیش بگیرد، خود به خود به سمت سکولاریسم پیش خواهد رفت و در آن، جایی برای تربیت دینی وجود نخواهد داشت. اینکه در نظام ما، پتانسیلی برای تربیت دینی وجود ندارد، دلیلش کم کاری یا بی توجهی مسئولین نیست؛ وقتی ساختارهای حکومتی را از غرب می گیریم، خودبخود جایی و هزینه ای برای کاری که سود مادی ندارد وجود نخواهد داشت. وقتی به مردم یاد دادیم انتظاری که باید از حکومت داشته باشند، اشتغال و مسکن و تکنولوژی و خلاصه رفاه مادی است، همان ها را هم مطالبه خواهند کرد و حکومت هم به دنبال تأمین همان ها می رود. وقتی هیچگاه به مردم بخاطر ضعفمان در حیطه فرهنگ، پاسخگو نبودیم، آنها هم فکر خواهند کرد که نباید سوالی در این رابطه از حکومت بپرسند و مطالبه ای داشته باشند و در نتیجه حکومت هم وقتی فشاری از این بابت حس نکند و از آنطرف مطالبات سنگین معیشتی احساس کند، معلوم است عرصه فرهنگ و تربیت را رها خواهد کرد (زیرا درد فرهنگی، مثل درد شکم و شهوت و مسکن و لباس و دنیا نیست که سریعاً توسط همه حس شود؛ بلکه آثارش در دراز مدت آشکار می شود و درمانش هم به قدری درازمدت است، که اگر کسی درد را هم فهمید، کمتر به سمت آن می رود).
سکولارها اگر بی جهت احساسات مذهبی مردم را تحریک نمی کردند، موج ماهواره و اینترنت و سریال های پنج – شش فصلی غربی تاکنون همه را با خود برده بود. حتی تزلزل اعتقاد به رهبری که آرزوی دیرینه آنها بود هم تاکنون محقق شده بود. اینها با بحران هایی که ایجاد می کردند، سبب می شدند کارآمدی رهبری به عینه و ملموس برای همه آشکار شود و با اینکار، به خود ضربه می زدند. اینها در اصل، بازی هاشمی را خراب کردند؛ انحرافی که او در مسیر انقلاب بوجود آورد، یعنی توسعه معیشتی را بعنوان محور اصلی حرکت انقلاب قرار دادن، به قدری عمیق و حساب شده بود که اگر اینها دخالت بی جا نمی کردند و می گذاشتند کشور مسیر خودش را برود، اکنون حتی مطالبه مردمی گسترده جهت ارتباط با آمریکا داشتیم (زیرا ما جلوی آمریکا ایستاده ایم، بخاطر دین و فرهنگمان و اگر ما هم در فرهنگ غربی تحلیل رویم، چه دلیلی برای این ایستادگی وجود خواهد داشت؟) اما چه بگوییم که دست غیب امام زمان است که همیشه غفلت های ما و مشکلاتی که نه متوجه می شویم و نه اگر فهمیدیم، قدرت رفع آنها را داریم را برطرف می کند و ما نه پند می گیریم و نه اصلاً متوجه می شویم که مشکلی بود و رفع شد.