به گزارش پایگاه 598، امسال هشتمين سالي است كه حجت الاسلام عليرضا پناهيان سخنران دهۀ اول محرم
هيئت دانشجويان دانشگاه امام صادق(ع)-هئيت ميثاق با شهدا- است و ميثم
مطيعي نيز مانند سالهاي گذشته عهدهدار مداحي اين بزرگترين مجلس عزاداري
دانشگاهي در منطقۀ شمال غرب تهران است. بخشهايي از سومين شب سخنراني حجت
الاسلام عليرضا پناهيان در دانشگاه امام صادق(ع) با موضوع «براي نزديك شدن
به خدا» را در ادامه ميخوانيد:
پس از اينكه در دو جلسۀ قبل دربارۀ هدفدار بودن انسان صحبت كرديم-كه
مقدمهاي براي بحث «نزديك شدن به خدا» قرار گرفت- در اين جلسه ميخواهيم به
اصل بحث خودمان دربارۀ موضوع تقرّب به خدا بپردازيم.
وقتي داريم دربارۀ اين هدف صحبت ميكنيم، در واقع داريم دربارۀ
اصليترين موضوعي كه در عالم امكان وجود دارد، سخن ميگوييم. بقيۀ موضوعات
نسبت به اين موضوع، فرعي خواهند بود. ما در هر محرم، از خودمان انتظار تحول
داريم، نه اينكه بنشينيم و به هم تذكر بدهيم. در هر محرم بايد به
كليديترين موضوعات پرداخت كه نياز حياتي و اساسي ما و جامعه است. و بعد از
آن منتظر دو اتفاق هستيم؛ يكي اينكه در خودمان يك تحول اساسي رخ بدهد، و
ديگر اينكه اين تحول در جامعۀ ما به چشم بخورَد.
بسياري از مؤمنين دربارۀ موضوع تقرب الي الله دچار غفلت اساسي هستند/ اين غفلت در فرهنگ ما بهوضوح ديده ميشود
بسياري از مؤمنين دربارۀ موضوع هدفي كه بايد تعيين كنند، يعني دربارۀ
موضوع تقرب الي الله كه هدف تمام اعمال است، دچار يكي دو مورد غفلت اساسي
يا جهالت هستند. و اگر كسي دچار اين غفلت نباشد، تلقي او پس از شنيدن چنين
بحثي اين است كه «مهمترين و مفيدترين تذكر حياتي عمر خودم را دريافت كردم.»
اين غفلت در فرهنگ ما به وضوح ديده ميشود، فرهنگ ما برطرفكنندۀ اين
غفلت اساسي نيست، در فكر تك تك ما هم نوعاً يك غفلتي وجود دارد نسبت به
اينكه «ما چرا به اين هدف نميرسيم؟»
بياييد عزم خودمان را جزم كنيم كه در اين محرم به يك تغيير اساسي و يك
تحول برسيم، و جامعۀ خودمان را هم به سوي اين تحول سوق بدهيم. اگر اين تحول
بخواهد خودش را در فرهنگ جامعه نشان دهد، واقعاً فرهنگ متفاوتي خواهيم
داشت. و اگر بخواهيم در خودمان موضوع تقرب را به عنوان يك هدف غايي و كليدي
مطرح كنيم، زندگي متفاوتي خواهيم داشت.
وقتي انسان هدفش را خوب انتخاب كند، اتفاقهاي خوبي برايش ميافتد/ ارزش انسان به اين است كه هدفش را چقدر بالا بگيرد؟
در دو جلسۀ قبل به اين موضوع پرداختيم كه «انسان بايد باهدف باشد» كسي
كه اهل توجه به هدف و انتخاب هدف نباشد، طبق فرمايش رسول خدا(ص) اصلاً آدم
بهحساب نميآيد كه بخواهيد با او بحث كنيد!
وقتي انسان هدف خودش را خوب انتخاب كند، اتفاقهاي خوبي برايش ميافتد.
مثلاً اينكه اميرالمؤمنين(ع) ميفرمايد: «مِنْ عَلَامَاتِ حُسْنِ
النِّيَّةِ الصَّبْرُ عَلَى الْبَلِيَّة»(عيونالحكم/8606) اگر نيّت انسان
خوب باشد يعني هدف خوبي را نشانهگيري كرده باشد با مشكلات كنار ميآيد و
در بلا صبر ميكند.
روايات زيادي هست كه نشان ميدهد همه چيز ما به تعيين هدف وابسته است،
مثلاً اميرالمؤمنين(ع) ميفرمايد: «ارزش يك انسان به اندازۀ ارزش همت
اوست؛ قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَى قَدْرِ هِمَّتِهِ»(غررالحكم/6743) درست است
كه در اينجا كلمۀ هدف نيامده اما مهمترين مصداق همت، آن جايي است كه به يك
هدف تعلق ميگيرد. و در ادامه ميفرمايد: «و ارزش عمل يك انسان هم به
اندازۀ نيت و هدف اوست؛ وَ [قدر] عَمَلُهُ عَلَى قَدْرِ نِيَّتِه»(همان)
ارزش عمل انسان به اندازۀ هدفي است كه انتخاب كرده و براي آن نيت كرده كه
يك كاري انجام دهد. ارزش خود انسان هم به اين است كه هدفش را چقدر بالا
بگيرد؟
هر كسي با تفكر بايد مسألۀ هدف را براي خودش حل كند/ پاسخ «خدا چرا ما را آفريد؟» با فكر حل ميشود، نه علم
در اين جلسه ميخواهيم دربارۀ انتخاب هدف بحث كنيم و دربارۀ هدف فكر
كنيم. در روايات خيلي به ما سفارش شده است كه «فكر كنيم». هر كدام از ما
بايد دربارۀ هدف خدا از خلقت ما و خلقت عالم، فكر كنيم. هر كسي با تفكر
بايد مسألۀ هدف را براي خودش حل كند، يعني با فكر كردن بايد هدف خود را
انتخاب كند. و اگر الان هدفي را انتخاب كرده، بايد دربارۀ هدفش فكر كند كه
آيا اين هدف خوبي است؟ اگر هدف خوبي انتخاب نكرده باشد، وقتي دربارۀ هدفش
خوب فكر كند، اين هدف پايين و كم، در نظرش بيارزش خواهد شد.
روانشناسها ميگويند كه انسانها در حدود 14 سالگي دچار اين سؤال
فيلسوفانه و عرفاني ميشوند كه «خدا چرا مرا آفريد؟» معمولاً هم جوانها به
جوابش نميرسند، چون واقعيت اين است كه جواب اين سؤال با فكر بهدست
ميآيد نه با علم. و اگر هم يك كسي پيدا شود و پاسخ اين سؤال را با يك
گزاره به ما بگويد، قضيه براي ما حل نخواهد شد، بلكه خودمان بايد با تفكر،
اين مسأله را براي خومان حل كنيم.
وقتي در مدرسه انديشيدن را ياد ندهند و فقط براي حفظيات نمره دهند، جوان ما انديشيدن را ياد نميگيرد
بايد جوان را طوري تربيت كرده باشند كه فرصت انديشيدن و تفكر را به
خودش بدهد، بايد فكر كردن را ياد گرفته باشد. وقتي انديشيدن را در مدرسه به
او ياد نداده باشند، و براي انديشيدن به او نمره نداده باشند بلكه فقط
براي حفظيات به او نمره داده باشند، خُب او نميتواند درست فكر كند و
بينديشد. معمولاً به جوانها نميگويند: «اين نمره را به تو ميدهيم براي
اينكه خوب و مفصّل فكر ميكني» البته حفظيات هم خوب است اما واقعاً نسبت به
تفكر، فرع است. بايد تفكر منطقي و اصولي را به جوانانمان ياد بدهيم.
بايد عميقاً به اين فكر كنيم كه «واقعاً خدا چرا مرا آفريده؟ اگر مرا
نميآفريد چه ميشد؟» اصلاً اگر درك كردن پاسخ اين سؤال ساده باشد، خودش
دليلي بر اين است كه خلقت بيهوده و بيارزش بوده است! چون ما داريم دربارۀ
قلۀ حيات بشر و اصليترين موضوع عالم، سؤال ميكنيم و طبيعتاً نبايد پاسخش
خيلي ساده باشد.
هر انساني در حدود سن بلوغ، به اين سؤال
ميرسد كه «من چرا آفريده شدهام؟» / برخي اعتراض ميكنند كه «چرا خدا ما
را با اينهمه بدبختي و گرفتاري آفريده؟!»
در حدود سن بلوغ، هر انساني در هر فرهنگي به اين سؤال ميرسد كه «من
چرا آفريده شدهام؟» او در واقع به دنبال اين است كه براي خودش هدف تعيين
كند. اتفاقاً در همين سنين است كه انسان با هيجانات كاذب و مشغوليتها و
بازيهاي مختلف، سرش شلوغ ميشود و كم كم از اين سؤال مهم غافل ميشود. لذا
پدر و مادرها بايد كاري كنند كه بچهها در اين سنين، دچار عقبماندگي روحي
و ذهني نشوند، بايد سعي كنند آنها از حدود سن 12-13 سالگي بتوانند از بازي
فاصله بگيرند و بفهمند كه ديگر بچه نيستند بلكه بزرگ شدهاند و بايد به
مسائل مهم زندگي بينديشند.
بعضيها نميتوانند دربارۀ اينكه «من چرا آفريده شدهام و هدفم چيست؟»
درست فكر كنند و اگر هم دربارهاش فكر كنند، به نتايج بدي ميرسند و اگر
اين سؤال را براي خود مطرح كنند، اعتراضي سؤال ميكنند و ميگويند: «چرا
خدا ما را با اينهمه بدبختي و مشكلات و گرفتاري آفريده است؟!» به احتمال
زياد، كساني كه اين سؤال را بهصورت اعتراضي مطرح ميكنند-و نه تفكري-
مادرهايي دارند كه اين مادرها كنترل زبان ندارند و بهصورت مبالغهآميز
زبان به شكوه باز ميكنند؛ و به اين شكل، قواي فكري بچه را متلاشي ميكنند.
حالا ممكن است محدودۀ شكايت مادر در خانواده و صرفاً از شوهرش باشد يا از
مسائل بيرون باشد. ولي اگر مادر زبان شاكرانه داشته باشد و روحيۀ
قناعتآميز خود را به بچه انتقال دهد، بچه ميتواند بدون اعتراض، دربارۀ
اين موضوع سؤال كند.
خدا تو را براي چه آفريده؟/ خدا جواب اين سؤال را نداده، تا خودت با فكر به جوابش برسي!
هر كسي بايد به اين سؤال حياتي جواب دهد و خداوند هم گذاشته كه انسان
خودش به جواب اين سؤال برسد. گويا خداوند از ما ميپرسد: «تو فكر ميكني من
تو را براي چه آفريدهام؟» جالب اينجاست كه خداوند در آيۀ قرآن هم وقتي به
اين سؤال ميرسد، جوابش را بيان نميكند و اينگونه ميفرمايد: «...وَ
يَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ
هذا باطِلاً»(آلعمران/191) يعني خدايا، تو اينها را بيهوده نيافريدهاي!
ولي ديگر نميفرمايد كه خدا براي چه اينها را آفريده است، بلكه فقط
نتيجهاش را بيان ميفرمايد: «سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّار»(همان)
يعني خودمان بايد با تفكر و انديشيدن به اين برسيم كه «خدا چرا اينها را
آفريده است؟» خداوند اين بخش را به خودمان واگذار كرده است.
خودت فكر كن به اينكه «خدا تو را براي چه و براي كه آفريده است؟» آيا
خدا تو را براي بهشت آفريده است؟ تو كه عقلت به اين ميرسد كه خداي بهشت از
خود بهشت بهتر است، آيا ميشود بهشت پاسخ نهايي تو باشد و خودِ خدا پاسخ
تو نباشد؟! تو كه عقلت به اين ميرسد كه «از هر نعمتي، بعد از يك مدتي
دلزده ميشوي» آيا ميشود خدا تو را براي چنين نعمتهايي آفريده باشد؟
تو اشرف مخلوقات هستي، آنوقت كدام مخلوق در دنيا و آخرت ميتواند پاسخ تو باشد؟! آيا كسي جز خدا ميتواند پاسخ ما باشد؟!
برخي جوانها سؤال ميكنند: «ما بعد از اينكه مدت زيادي در بهشت زندگي
كرديم، آيا حوصلۀ ما سر نميرود؟ مثلاً بعد از اينكه يك ميليارد سال از
نعمتهاي بهشتي بهره برديم، آيا حوصلهمان سر نميرود و دلزده نميشويم؟»
خُب اين جوان درست ميگويد، البته شايد جواني كه اين سؤال را ميپرسد خودش
متوجه نباشد كه دارد مقدمات عارفانهترين پاسخها را براي خودش فراهم
ميكند.
خدايي كه تو را و عقل تو را ساخته است، آيا پاسخدهندۀ عقل تو نيست؟
كسي كه تو را ساخته آيا نميخواهد تو را راضي كند و بهترين پاسخ را به تو
بدهد؟ منتها مراقب باش كه «به كم راضي نشوي» حتماً خدا يك جواب عالي براي
ما دارد، به دنبال آن جواب باش. تو اشرف مخلوقات هستي، آنوقت كدام مخلوق
در دنيا و آخرت ميتواند پاسخ تو باشد؟!
آيا كسي جز خدا ميتواند پاسخ ما باشد؟! بياييد دربارۀ اين مسأله فكر
كنيد. اگر عميقاً به اين مسأله فكر كني، اشكت جاري ميشود و عشق در درونت
شعلهور خواهد شد. كمكم و شايد هم به سرعت، دلت برايش تنگ ميشود و
ميگويي: «من هدفم را ميخواهم؛ هدفي كه بهخاطرش خلق شدهام» و اينگونه
است كه عاشقش خواهي شد.
عليالقاعده انسان بايد در هجده سالگي به جواب اين سؤال برسد/ براي رسيدن به همۀ كمالات 18 سال از عمر انسان كافي است
از 14سالگي كه اين سؤال به ذهن مردم ميآيد-بر اساس روايات-
عليالقاعده انسان بايد تا هجده سالگي به جواب اين سؤال برسد. طبق روايت
امام صادق(ع) در هجده سالگي-اين انسان- عاشق شده و بقيۀ عمر براي تجربۀ يك
زندگي عاشقانه با خداست (وَ سُئِلَ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ
أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْكُمْ ما يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَنْ تَذَكَّرَ، فَقَالَ
تَوْبِيخٌ لِابْنِ ثَمَانِيَ عَشْرَةَ سَنَةً؛ منلايحضرهالفقيه/1/186) در
واقع سن كمال، هجده سالگي است. شهداي ما هم اكثراً در همين حدود سني
بودند.
حتي نه اينكه انسان از 14 سالگي فكر كند و در 18 سالگي به پاسخ برسد، و
حتي نه اينكه در 18 سالگي به عشق خدا برسد، بلكه در 18 سالگي در عشق به
هدف خلقت خودش رسيده باشد و به كمال رسيده باشد. براي رسيدن به همۀ كمالات
18 سال از عمر انسان كافي است؛ گويا بقيۀ عمر را بايد در دوري از اين هدف،
رنج بكشد، همانطور كه ميگويد: «بشنو از ني چون حكايت ميكند، از جداييها
شكايت ميكند، كز نيستان چون مرا ببريدهاند، از نفيرم مرد و زن
ناليدهاند»
عشق به هدف، نقد است؛ نه نسيه/خدا لذت جنسي و شهوات را گذاشته تا در راه رسيدن به هدف، درگيري داشته باشيد
آيا خداوند اين عشق سرشار و اين احساسات قوي و اين هيجانات را در وجود
يك انسان گذاشته است براي اينكه انسانها اين عشق را خرج همديگر كنند؟!
آيا براي اين است كه عشق دختر-پسري تأمين شود؟! يعني خداوند اينقدر اشتباه
طراحي كرده است؟! اينكه خدا از سن 14 سالگي، جوانان را با لذتهاي جنسي و
شهوات آشنا كرده، آيا اشتباه كرده و از دستش در رفته است؟! آيا خدا از قبل
براي ما پيشبيني نكرده است كه «من يك قدرتي در اين جوان ميگذارم كه اسير
شهوت نميشود؛ حالا ببين!» آيا خدا اين قدرت را در وجود ما قرار نداده است؟
اين قدرت چيست؟ آيا اين قدرت، ايمان ما به غيب است؟ يعني به يك چيزي است
كه نسيه است و نقد نيست؟ آيا عشق به هدف، نقد نيست؟!
خدا لذت جنسي و شهوات را قرار داده كه در راه رسيدن به هدف درگيري
داشته باشيد. چون اصلاً بدون درگيري، فلسفۀ خلقت انسان از بين ميرود و مثل
فرشتهها خواهيد بود. فرشتهها براي خدا خلق شدهاند و پيش خدا هم هستند و
لذا براي رسيدن به خدا درگيري پيدا نميكنند، اما شما بايد براي رسيدن به
خدا درگيري پيدا كنيد، و درگيري شما هم با همين شهوات است. شهوت آمده و
عامل درگيري ما براي رسيدن به هدف شده و اين مسأله هم از قبل توسط خدا
طراحيشده است. حالا اگر ما از اين عامل، درست استفاده نميكنيم، مشكل از
خودمان است؛ خدا چهكار كند؟!
امام صادق(ع) ميفرمايد: «براي مؤمن حقيقتاً راحتياي وجود ندارد مگر
نزد ملاقات خدا؛ لَا رَاحَةَ لِمُؤْمِنٍ عَلَى الْحَقِيقَةِ إِلَّا عِنْدَ
لِقَاءِ اللَّهِ تَعَالَى»(مصباحالشريعه/115) اين چيزي نيست كه امام
صادق(ع) بخواهد براي ما توضيح دهد، بلكه اين چيزي است كه بايد خودمان
بفهميم و دربارهاش فكر كنيم.
محرم ماه فكر است، چون شهدا انسان را به فكر وادار ميكنند
هدف شما از زندگي كردن چيست؟ ميخواهيد به كجا برسيد؟ بنده با اين سؤال
دارم نشاطآورترين سخن را براي شما مطرح ميكنم. كسي كه فكر ميكند محرّم
ماه نشاط نيست و ماه عزا و ماتم و سوگواري بدون نشاط است، در واقع مطلب را
نفهميده است. محرم ماه فكر كردن است، چون شهدا انسان را به فكر وادار
ميكنند.
مهمترين اثر شهدا، جريحهدار كردن احساس انسان و برانگيختن انگيزههاي
معنوي انسان نيست، بلكه مهمترين اثرشان اين است كه آدمها را به فكر وادار
ميكنند و با تفكر، آنها را از دنيا جدا ميكنند. وقتي اثر يك شهيد اين
است، حالا ببينيد كه اثر سيدالشهداء(ع) چگونه خواهد بود!
هدف زندگي ما ملاقات خداست/ ما ميتوانيم سطح و كيفيت اين ملاقات را تعيين كنيم
هدف زندگي ما ملاقات خداست، اين هدف طبيعي ماست. خداوند در قرآن كريم
حدوداً هفتاد مرتبه- با تعابير مختلف- به اين هدف تصريح فرموده است. يا
ميفرمايد: «إِلَيْهِ راجِعُون»(بقره/46 و156) يا ميفرمايد: «وَ إِلَيْهِ
الْمَصير»(مائده/18) و يا از لقاء الله صحبت ميكند. و موارد ديگري هم كه
تصريح نيست، با اشاره و كنايه و غيرمستقيم، به اين هدف تأكيد شده است.
هدف ما رسيدن به ملاقات خدا در بهترين وضعيت است. ما ميتوانيم سطح اين
ملاقات را براي خودمان تعيين كنيم. ما ميتوانيم كيفيت اين ملاقات را
افزايش دهيم. ما ميتوانيم اين ملاقات را در بهترين شرايط انجام دهيم. ما
ميتوانيم مشتاق اين ملاقات بشويم. امام رضا(ع) ميفرمايد: «كسي كه به ذكر
خدا بپردازد ولي مشتاق لقاء الله نشود، خودش را مسخره كرده است؛ مَنْ
ذَكَرَ اللَّهَ تَعَالَى وَ لَمْ يَشْتَقْ إِلَى لِقَائِهِ فَقَدِ
اسْتَهَزَأَ بِنَفْسِه»(مجموعۀ ورام/2/111) يعني كسي كه به ياد اين هدف
عالي بيفتد ولي مشتاق آن نشود، در واقع خودش را مسخره كرده است.
اگر برخورد جوان با رنج، درست باشد، در اين دنياي پر رنج ميتواند متعادل فكر كند
تو اگر فكر كني، به اين هدف ميرسي و بعد اگر فكر كني، عاشق اين هدف
خواهي شد. اگر به ياد اين هدف باشي، مشتاقش خواهي شد؛ همهاش دست خودت است.
پس سرِ خودت را-با چيزهاي ديگر-شلوغ نكن؛ آرام باش.
پدر و مادرها بايد از هفت سالگي بچهها را با تحمل رنج آشنا كنند، و
مدرسهها نيز از هفت سالگي بچهها را با تحمل رنج آشنا كنند تا اين بچه، در
14 سالگي نسبت به رنج، عقدهاي نباشد و تمام همّ و غم او اين نباشد كه
«يكذره رنج به او نرسد!» و تمام دردش اين نباشد كه «چرا يكذره رنج به من
رسيده است؟» اگر جوان رابطهاش با رنج، بهتر باشد، در اين دنياي پر از رنج
ميتواند متعادل فكر كند و خوب به هدفش فكر كند، او ميتواند به ملاقات خدا
فكر كند.
ظهور يك مرحله از لقاء الله است
و اما مطلب پاياني اينكه؛ ما براي ظهور منتظر چه هستيم؟ آيا منتظر اين
هستيم كه عدالت در جهان گسترانده شود و ظلم برچيده شود؟! اصل ماجرا اين
نيست؛ اين لايۀ رويين مسأله است. بايد ببينيم كه درونمايههاي ظهور چيست؟
ظهور يك مرحله از لقاء الله است.-در دعاي ندبه ميخوانيم- «أَيْنَ وَجْهُ
اللَّهِ الَّذِي إِلَيْهِ يَتَوَجَّهُ الْأَوْلِيَاء»(اقبال الاعمال/1/297)
او مظهر خداست. جهان بشريت به جايي ميرسد كه ميتواند عين الله را ببيند،
يد الله را ببيند، اذن الله را ببيند.
ظهور براي چيست؟ براي اينكه مردم رفاه داشته باشند تا بتوانند به لقاء
الله بپردازند؛ نه اينكه رفاه داشته باشند و غفلتشان بيشتر شود و مثل گرگ
بشوند! اگر ما مشتاق ملاقات خدا نباشيم، خيلي از اوقات، رفاه براي ما ضرر
دارد و ما بيدينتر ميشويم. در اين صورت چرا خداوند براي چنين انسانهايي
نعمت از آسمان و زمين بريزد؟ چرا براي انسانهايي كه ظرفيتش را ندارند
نعمت بريزد؟
منتظر ظهور به چند گونه منتظر ملاقات خداست/ منتظر ميخواهد وجه الله را ببيند تا به خودِ خدا مشتاقتر شود
منتظرِ ظهور به چندگونه منتظر ملاقات خداست: 1-زندگياش بهتر شود تا به
لقاء الله بپردازد. 2-وجه الله را ببيند تا به خودِ خدا مشتاقتر شود.-با
ديدن امام زمان(ع)- بگويد: «تو كه وجه الله هستي، وقتي اينقدر خوب هستي،
خداي تو چگونه است!» 3-منتظر است خدا را بشناسد. كسي كه ميخواهد هدفش را
بيشتر بشناسد، بايد امام زمانش را بشناسد. وقتي امام زمان(ع) را از نزديك
شناختي، خواهي گفت: «وقتي تو اينقدر به ما محبت داري، خدا چقدر به ما محبت
دارد؟!»
اميرالمؤمنين(ع) به يكي از دوستانش فرمود: حالت خوب نيست، طوري شده
است؟ او گفت: بله، بيمار هستم. حضرت فرمود: ميداني وقتي حال شما بد ميشود
حال ما هم بهخاطر شما بد ميشود. وقتي شما مريض ميشويد ما بهخاطر شما
مريض ميشويم؟ او پرسيد: آيا فقط نسبت به ما دوستانِ اطراف خودتان اينگونه
هستيد يا به عموم دوستان خودتان؟ حضرت فرمود: به عموم دوستانمان هر جاي
عالم كه هستند، اينگونه هستيم(دَخَلَ عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع
فَرَأَى صُفْرَةً فِي وَجْهِهِ قَالَ مَا هَذِهِ الصُّفْرَةُ فَذَكَرَ
وَجَعاً بِهِ فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ ع إِنَّا لَنَفْرَحُ لِفَرَحِكُمْ وَ
نَحْزَنُ لِحُزْنِكُمْ وَ نَمْرَضُ لِمَرَضِكُمْ وَ نَدْعُو لَكُمْ
فَتَدْعُونَ فَنُؤَمِّنُ قَالَ عَمْرٌو قَدْ عَرَفْتُ مَا قُلْتَ وَ لَكِنْ
كَيْفَ نَدْعُو فَتُؤَمِّنُ فَقَالَ إِنَّا سَوَاءٌ عَلَيْنَا الْبَادِي
وَ الْحَاضِرُ؛ بصائرالدرجات/1/260) و (...فَقُلْتُ لَهُ يَا أَمِيرَ
الْمُؤْمِنِينَ جَعَلَنِي اللَّهُ فِدَاكَ هَذَا لِمَنْ مَعَكَ فِي
الْقَصْرِ أَ رَأَيْتَ مَنْ كَانَ فِي أَطْرَافِ الْأَرْضِ قَالَ يَا
رُمَيْلَةُ لَيْسَ يَغِيبُ عَنَّا مُؤْمِنٌ فِي شَرْقِ الْأَرْضِ وَ لَا
فِي غَرْبِهَا؛ همان) و بعد اميرالمؤمنين(ع) فرمود: و خداي ما بيشتر از ما
شما را دوست دارد.
فقط آنهايي كه مشتاق ملاقات خدا هستند، ميتوانند امام زمان(ع) را بياورند / انتظار چيزي از جنس شهادتطلبي است
تو بايد علاقۀ امامت به خودت را ببيني، تا يكمقدار متوجه شوي كه خداي
تو چقدر به تو علاقه دارد. پس بگو: «خدايا، ميخواهم تو را بشناسم؛ ميشود
آقايمان بيايد؟ ميخواهم راحت به سمت تو سفر كنم؛ ميشود آقايمان بيايد؟»
حالا چه كساني ميتوانند امام زمان(ع) را بياورند؟ آن كساني كه
شهادتطلب هستند؛ فقط آنها ميفهمند كه قيمت ظهور چقدر است؛ آنهايي كه
مشتاق ملاقات خدا هستند، آنهايي كه نميخواهند بمانند، بلكه ميخواهند
بروند به لقاء الله برسند. آنها سر راه، مهدي فاطمه را باز خواهند گرداند.
مقولۀ انتظار يك مقولۀ دمِ دستي نيست كه هر كسي دنبالش بيفتد! انتظار چيزي
از جنس شهادتطلبي است، اين را در دل خودت پرورش بده.