کد خبر: ۳۱۲۹۴
زمان انتشار: ۱۷:۲۵     ۲۸ آذر ۱۳۹۰
هرچه نقد و مصاحبه درباره وضعيت سفيد مي ديديم همه مختص به كلياتي بود كه معمولاً از شيفتگي، دوست داشتن و ذوق زدگي زياد شكل گرفته بود. با هادي مقدم دوست صحبت كرديم كه مصاحبه متفاوت با او و حميد نعمت اله درباره سريال داشته باشيم و بيش از پردازش به موضوعات معمول، سراغ صحبت ها و بحث هايي برويم كه پراهميت اما مغفولند. مانند بسياري از شخصيت هاي داستانشان كه بسيار زيادند اما در فيلم ها و سريال ها جايي ندارند. «امير محمد»ي كه هر روز در كوچه ها و خيابان هاي شهر از كنارمان مي گذرد و نگاهي از روي بي محلي به او مي انداختيم و امروز دوست داشتني شخصيت سريال است برايمان.

جداي از نوستالوژي كه سريال براي ما و هم نسلانمان داشت؛ نسلي كه دهه ۶۰ را نديده بود نيز كاملا شيفته سريال شده بود و ديدن مدل هاي قكمي ديمي زندگي كردن آدم هايي كه هنوز در همين نزديكي ها زندگي مي كنند جلب توجه مي كرد. سعي كرديم درباره اين موضوعات بيشتر صحبت كنيم. ابتدا بخش نخست گفت وگوي "سينما رسانه" با حميد نعمت الله را مي خوانيم:

اين حسن است كه چند قسمت از كاري را نبيني و چيزي را از دست ندهي!

*راستش را بخواهيد، نه فكر مي كردم كه داستان ندارد، نه فكر ميكردم خيلي جزئيات دارد. به نظرم مي آمد كه كاري بسيار طبيعي انجام ميدهيم.

*سريال پزشك دهكده نيز چنين داستاني دارد. نمونه هايي وجود دارد با همان اَبَرداستاني كه گفتم، اينكه بستري كلي وجود دارد و در دلِ ماجرا، همان شخصيتهاي ثابت، داستانك هايي را به وجود مي آورند.

*اگر زمان را تقليل دهيم، فيلم هاي بسياري به اين سبك وجود دارد. الآن، فيلم فوق العادهاي كه يادم مي آيد، چه كسي گيلبرت گريت را ميخورد؟ است؛ آن نيز داستان خانوادهاي است، روابطشان با همديگر و... . خط اصلي ندارد؛ ولي اسمش بيداستاني نيست.

*اين بايد حُسن باشد، يعني به نظر من اين وضعيت خيلي جالب است كه چند قسمت از كاري را نبيني و چيزي را از دست ندهي! جدا از داستان فيلمسازي، مثلاً كالايي وجود دارد كه اگر تك هاي از آن را هم نبيني، باز هم با آن ارتباط برقرار ميكني. ازاين نظر، كمي شبيه به موسيقي است؛ يعني موسيقي را هم مي توان از وسط گوش داد و لذت برد. به نظر من آن تعريفي كه شما از داستان كرديد، اتكاكردني نيست. جذابيت، تنها عنصري است كه هر فيلم متعهد است به آن پاسخگو باشد و اگر نتواند پاسخگو باشد، معيوب است.

در سينماي ايران فيلم دهاتي نمي فروشد

*آدمها بهطور طبيعي، كاري را انجام ميدهند كه فكر ميكنند درست است.

*قهرمان اصلي يك نوجوان است. نوجوان هم زيبا، به معناي اين قيافه هايي كه جذابيت هاي تماشاچي پسند ايجاد مي كند، نيست. سريال هم هر شب پخش مي شود، بستر روايتي سريال نيز زمان گذشته است؛ يعني جلوه هاي زندگي امروز، مانند كافي شاپ و آپارتمان و... را ندارد. ازطرف ديگر، داستان در دِهات اتفاق ميافتد. شما اطلاع داريد كه در سينماي ايران فيلم دهاتي نمي فروشد. درواقع، اين فيلم هيچ يك از اسباب جذابيت براي تماشاگر امروز را ندارد. ازآن طرف، جنگ، صداي آژير قرمز و... را در آن داريم كه بي رودربايستي تماشاگر را پس ميزند. اين واقعيت است.

*سعي كرديم طوري اداره بكنيم كه روش اداره كردنمان نيز نه خلاف اعتقاد ايدئولوژيكمان باشد، نه مخالف اعتقاد زيبايي شناسيمان و سعي مان بر اين بود كه از ميان اين ها با موفقيت عبور كنيم.

*به نظر من تجلي آرمان لزوماً، در راديكال بودن نيست، لزوماً در اين نيست كه انگشت اتهام را به سوي كسي دراز كني. تجلي آرمان ميتواند در اين باشد كه دست از تكبر برداريم و با هم دوست باشيم. اولاً، كه با افزايش سن، قدري احوال انسان تغيير مي كند. ثانياً، معلوم نيست كه بعداً حال آدم چگونه باشد. معتبرترين تكيه گاه هر هنرمند، احوال شخصي اش است. راه گريزي هم ندارد. بخواهد به چيز ديگري تكيه كند، ممكن است اوضاع افتضاح شود. به علاوه، صفاي باطني «هادي مقدم دوست» هم در اين كارها مؤثر است. بوتيك كاملاً مستقل بود؛ اما دو كار بعدي را با «هادي» مشترك انجام داديم.

*غير از احوالات شخصي، معياري ديگري كه براي بنده معتبر است، شايد شعاري به نظر آيد؛ اما چون حقيقت دارد، اِبايي از گفتن آن ندارم. اين است كه «با مردم مي خواهيم چه كنيم؟» اگر تشخيصت مي گويد به نفع فرهنگ و مردم است و اگر لازم است، اين كار را انجام بده. وقتي از فروش فيلم مي گويي، وقتي از منتقدان مي گويي، وقتي از جشنواره ها مي گويي، وقتي از مطرح شدنت ميگويي، يعني فقط براي خودت برنامه ريزي كرده اي. اين هم معياري است كه با افزايش سن يا با بچه دارشدن تغيير مي كند.

خاطرات موشكباران تهران و...!

*من فقط خاطرهاي دور يادم هست. در زمان موشكباران، شبي از تهران خارج شديم، در ورامين، به اين داستان فكر كردم كه اين چه طرح خوبي مي تواند باشد. حالا، اين را مطرح كردم يا نه، ديگر يادم نمي آيد.

*مطمئن نيستم كه دغدغه، مساوي با محتوا باشد؛ يعني وقتي مي گوييم دغدغه چيست، بايد بگوييم محتوا چيست.

*دغدغه مي تواند يك كِيف زيبايي شناسي باشد. احوالات سريال وضعيت سفيد دغدغۀ ما بود؛ يعني دغدغه اي بود كه آدم پاي آن بايستد كه هم شامل محتوا مي شود و هم دغدغه هاي زيبايي شناسي. شامل محصولي كه خودت از آن لذت ببري و گمان كني كه مردم هم مي توانند از آن لذت ببرند.

*اين مسئله كاملاً طبيعي است، آنچه شما دوست داريد بنويسيد و آن را فرض كنيد، همان چيزي نباشد كه بيننده مي بيند.

وجود حيوانات براي ما كاركرد استعاري دارند

*منطق وجود حيوانات طبيعي است. چرا كه فضا روستايي است و اين ها حيوانات اهلي آنجا هستند. ضمن آنكه، وجود حيواناتي مثل طوطي يا خر، كه در ادبيات ما هم حضور دارند مي تواند كاركردي استعاري داشته باشند. مثلاً بهروز كه شخصيتي مقلد دارد، دلبستة طوطي است كه سمبل تقليد است. اينها لطايفي از كار ايراني است.

*در صحنه اي كه بهروز پس از كتك خوردن توسط قاچاق فروش ها، داخل آب ميپرد، خمار هم هست، كمي شبيه خودكشي به نظر ميرسد، اگرچه اين استخر جاي خودكشي نيست. از منطق داستان اين را مي فهميم كه توي آب پريدن آدمي عصبي، كتكخورده، درگير با مفهوم تطهيرشدن است؛ قبل از آن گفته است خدايا پاكم كن، خدايا طيّب و طاهرم كن، دور از اين احوال نيست، ازطرفي، از بهروز بعيد است كه خودكشي كند؛ پس مي تواند بپرد در آب و سرش را بياورد پايين و بالا و... . در اين صحنه، منطقي قرباني نشده است؛ اما سعي كرده ايم كه صحنه قند مكرّري شود.
ممكن است كساني زحمت خلق شخصيت هاي جذاب و جديد را به خود ندهند و بگويند از شخصيت هاي تازه خوشم نمي آيد. به نظر من اين مي تواند خودش معياري براي فهميدن ميزان ناتواني هنري آنها باشد. وگرنه دليل ديگري ندارد.
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها