سجاد بدون هیچ معطلی به قاضی می گوید: آقای قاضی دیگر تحمل زندگی با همسرم را ندارم. او خیلی سر به هواست و زندگی را برای هردوی ما جهنم کرده است. او مرتب سرش با تلفن همراه گرم است و به دنیای اطرافش هیچ توجهی نمی کند. اوایل خیلی از این موضوع عذاب می کشیدم ولی به روی خودم نمی آوردم. با خودم می گفتم شاید مدتی که بگذرد رفتارش را درست می کند. بیتا آنقدر سرش با تلفن همراه گرم بود که حتی بیشتر اوقات غذا هم برای من درست نمی کرد و دست به کارهای خانه نمی زد. همیشه به دنبال کارهای خودش بود و به این فکر می کرد که چطور تفریح و خوشگذرانی کند.
من حرفی نمی زدم و سعی می کردم تحمل کنم. تا این که فرزندمان چند ماه پیش به دنیا آمد. تصور می کردم با به دنیا آمدن بچه دیگر همسرم بیشتر به زندگی توجه خواهد کرد. ولی در کمال ناباوری می دیدم که همسرم همچنان به زندگی بی توجه بود و سرش را با تلفن همراه گرم می کرد. هرچه به او می گفتم بچه احتیاج به مراقبت دارد فایده ای نداشت. بیتا زن مسئولیت پذیری نیست و هیچ علاقه ای به زندگی اش ندارد. حتی وجود بچه نیز او را سر به راه نکرد.
این مرد در ادامه صحبت هایش می گوید: آقای قاضی همه اینها به کنار، دو هفته پیش همسرم برای ساکت کردن بچه کیفش را به او داد و بچه هم در حال بازی کردن با کیف همسرم بود. بیتا هم طبق معمول سرش با تلفن همراه گرم بود و به بچه توجهی نمی کرد. در یک لحظه دیدم دستان دخترم پر از خون است. فریاد کشیدم و به سراغ بچه رفتم. او یک کلید از کیف بیتا برداشته و روی دستانش کشیده بود. دیگر از این سهل انگاری بیتا بشدت عصبانی شدم. همان شب دخترم را به بیمارستان بردیم و دستش را بخیه زدیم. از همان شب هم تصمیم گرفتم از این زن بی مسئولیت جدا شوم و خودم و بچه ام را نجات دهم. می خواهم حضانت بچه ام را هم بگیرم و برای همیشه از این زن جدا شوم. زندگی در کنار این زن بی توجه و بی مسئولیت فایده ای ندارد. آقای قاضی ممکن بود بلای بدتری سر دختر کوچکم بیاید و به خاطر سهل انگاری این مادر مشکل بزرگ تری گریبان ما را بگیرد. برای همین تصمیم به جدایی دارم.
پس از صحبت های این مرد قاضی عموزادی همسر او را هم به دادگاه احضار می کند تا صحبت های او را نیز بشنود. این مرد باید منتظر بماند تا همسرش در دادگاه حاضر شود و قاضی پس از شنیدن صحبت های این زن رای خود را صادر کند.