کد خبر: ۲۹۷۴۱۶
زمان انتشار: ۱۸:۰۱     ۳۰ بهمن ۱۳۹۳
خاطره ای از جانباز "عبدالله قائمی"؛
پیرمرد عرب زبانی را دیدیم که با مقدار زیادی طلا و جواهرات در دستش، به طرف ما آمد. گویا از ما خواسته ای داشت. ابتدا نفهمیدیم چه می گوید. بعد متوجه شدیم که می خواهد آن جواهرات را به ما بدهد تا ناموسش را شهید کنیم.
به گزارش پایگاه 598 به نقل از سرویس مقاومت جام نیوز، حاج عبدالله قائمی یکی از جانبازان سرفراز و یادگار دوران دفاع مقدس می باشند. جانباز شیمیایی که همه جای بدنش پر است از ترکش های جنگ، اما خنده از لب هایش پایین نمی آید. به همین مناسبت گروه مقاومت جام نیوز ملاقاتی با ایشان انجام داد تا به ثبت خاطرات ایشان بپردازد. آقای قائمی در عملیات مختلفی از جمله فتح المبین، شکست حصر آبادان و بیت المقدس حضور داشتند و از همرزمان فرماندهان بزرگی همچون شهید چمران و شهید زین الدین می باشند. آنچه می خوانید یکی از خاطرات تلخ، اما خواندنی ایشان از اولین حضورشان در جبهه است:

 

جنگ تازه شروع شده بود. هنوز تشکیلات رسمی و منظمی برای اعزام به جبهه تشکیل نشده بود. گروهی موسوم به گروه شهید چمران تشکیل شده بود. همراه با تعدای از بچه های پایگاه برای اعزام به جبهه جذب گروه شهید چمران شدیم و بعد از آموزش های مقدماتی عازم جبهه شدیم. به زور اندازه قدم به یک اسلحه با سرنیزه می رسید. اولین اعزام ما به سوسنگرد بود.

 

 

وقتی به نزدیکی های شهر رسیدیم، پیرمرد عرب زبانی را دیدیم که با مقدار زیادی طلا و جواهرات در دستش، به طرف ما آمد. گویا از ما خواسته ای داشت. ابتدا نفهمیدیم چه می گوید. بعد متوجه شدیم که می خواهد آن جواهرات را به ما بدهد تا ناموسش را شهید کنیم. از خواسته اش تعجب کردیم. دوربینی در دستش بود؛ آن را گرفتیم و به سمتی که اشاره می کرد نگاه کردیم تا ببینیم ماجرا از چه قرار است.

 

دیدیم تعدادی از نیروهای عراقی مردی را با دشداشه خونی به تانک بسته اند و در مقابل او خانمی را که لباس عروس بر تنش دارد، با شادی بالا و پایین می اندازند. در دستانشان شیشه های مشروب بود. صحنه بسیار وحشتناکی بود. وقتی پرس و جو کردیم، اصل ماجرا را فهمیدیم.

 

ماجرا از این قرار بود که در حین برگزاری مراسم عروسی که گروهی از مردم عشریه ای عروس و داماد را همراهی می کردند با حمله عراقی ها مواجه شده بودند. عراقی ها هم بیشتر آنها را شهید کرده و عروس و داماد را به اسارت گرفته بودند. آن مردی که به تانک بسته بودند داماد و آن دختر هم عروس مراسم بود که در دست عراقی ها اسیر شده بودند. پیرمرد که پدر آن دختر بود، از ما می خواست دخترش را شهید کنیم تا ناموسش از آن موقعیت خلاص شود.

 

 

راستش این صحنه، دلخراش ترین صحنه ای بود که من تاکنون در زندگی ام دیده ام. موقعیت خیلی سختی بود. خدا هیچ کس را در چنین شرایطی قرار ندهد! نمی دانستیم چه کاری باید بکنیم. از یک طرف در مقابل خواسته آن پیرمرد قرار گرفته بودیم و از طرفی نمی توانستیم جان آن دختر جوان را بگیریم!

 

در این معرکه گیر کرده بودیم که ناگهان صدای مهیبی آمد. وقتی دوباره با دوربین عراقی ها را نگاه کردیم، دیدیم عروس بیچاره به شهادت رسیده است. ظاهرا بر اثر ترکش آتش عراقی ها که منطقه را پوشش داده بودند، به شهادت رسیده بود. عراقی ها که حسابی از این اتفاق کلافه شده بودند، داماد را هم با ضرب گلوله دوشگا به شهادت رساندند. آن موقع این موضوع به ذهنم رسید که چه زیبا آن عروس و داماد به فاصله اندکی در بهشت به یکدیگر ملحق شدند.


نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها