کد خبر: ۵۴۴۰۳۸
زمان انتشار: ۰۸:۵۶     ۱۹ فروردين ۱۴۰۴
آیت الله العظمی مکارم شیرازی تبیین کردند:
آنچه در جنگ احد پیش آمد، برای درهم کوبیدن هر سپاهی در جهان نیز کافی بود و امّا آنچه در خور بحث است تجمّع مسلمانان پس از شکست است و بازگشت آنان پس از فرار که دوباره به سرعت پیرامون رهبر خود جمع شدند.

به گزارش سرویس دین و فرهنگ پایگاه خبری 598، حضرت آیت الله مکارم شیرازی در گفتاری به ماجرای «غزوه أحد» پرداختند و گفتند:

پاسخ اجمالی:

مدتی بعد از شکست قریش در جنگ بدر، ابوسفیان با ۵۰۰۰ سرباز مجهز از مکّه خارج شد. قضیه به پیامبر(ص) گزارش شد و ایشان شورای جنگی تشکیل داد. مسلمین راهی میدان شده و در ابتدای جنگ بر مشرکان فائق آمدند ولی بی انضباطی و تخلّف عده ای از تازه مسلمانان باعث شد ورق برگشت و تعداد زیادی از مسلمین شهید و مجروح شده و شیرازه سپاه از هم بپاشد. با این حال پیامبر(ص) دوباره سپاه را گردهم آورد و به تعقیب لشکر قریش پرداخت. این مانور سیاسی باعث شد روحیه و ابهت مسلمانان حفظ شده و مشرکان تضعیف شوند.

پاسخ تفصیلی:

از روایات و تواریخ اسلامی چنین استفاده می شود که هنگامی که قریش در جنگ «بدر» شکست خوردند، و با دادن ۷۰ کشته و ۷۰ اسیر به مکّه مراجعت کردند؛(۱) ابوسفیان به مردم مکّه اخطار کرد: نگذارید زنان بر کشته های بدر گریه کنند، زیرا اشک چشم، اندوه را از بین می برد، و عداوت و دشمنی را نسبت به «محمّد» از قلبهای آنان فرو می نشاند! ابوسفیان نیز عهد کرد که مادام که از قاتلان جنگ بدر انتقام نگیرد با همسر خود همبستر نشود. و به این ترتیب، قبیله قریش با هر وسیله ای که در اختیار داشت، مردم را به جنگ با مسلمانان تحریک کرد و فریاد «انتقام، انتقام» همه مکّه را فرا گرفت.
سال سوّم هجرت فرا رسید، قریش به عزم جنگ با پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) با سه هزار سوار و دو هزار پیاده با تجهیزات کافی از مکّه خارج شدند، و برای تقویت روحیّه سربازان و بر افروختن خشم آنان در میدان جنگ، «بت ها» و «زنان» خود را نیز با خود حرکت دادند.

در آن زمان، عباس عموی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هنوز اسلام نیاورده بود، و در میان قریش به کیش و آئین آنان باقی بود؛ ولی از آنجا که به برادرزاده خود علاقه بسیار داشت، هنگامی که دید لشکر نیرومند قریش به قصد جنگ با پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آماده حرکت است، نامه ای نوشت و به وسیله مردی از قبیله «بنی غفار» به مدینه فرستاد.(۲)
هنگامی که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از جریان آگاه گشت، به چند نفر از مسلمانان دستور داد که به سرعت راه مکّه را پیش گیرند، و از اوضاع لشگر قریش، اطّلاعات دقیقتری به دست آورند (و این نخستین گام در مدیریّت و رهبری جنگ بود).

طولی نکشید که دو بازرس رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) که برای کسب اطّلاع رفته بودند برگشتند و گزارش چگونگی قوای قریش را به پیامبر رساندند و گفتند که این سپاه نیرومند تحت فرماندهی شخص ابوسفیان است.

پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) همه اصحاب و اهل مدینه را برای مشورت دعوت کرد، و موضوع دفاع از شهر را آشکارا با آنها در میان گذاشت؛ سپس در این که آیا در داخل مدینه به پیکار برخیزند، یا از شهر خارج شوند، با مسلمانان به مذاکره پرداخت؛ عدّه ای گفتند که از مدینه خارج نشویم و در کوچه های تنگ شهر با دشمن بجنگیم، زیرا در این صورت حتّی مردان ضعیف و زنان نیز می توانند در پشت جبهه به لشگر کمک کنند.(۳)

«عَبْدُاللّه ابْنِ أُبَیّ» بعد از گفتن این سخنان اضافه کرد: ای رسول خدا! تا کنون هیچ دیده نشده است داخل حصارها و درون خانه خود باشیم و دشمن بر ما پیروز شود. این نظر به خاطر وضع خاصّ مدینه در آن روز، مورد توجّه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) واقع شد، او نیز می خواست در داخل شهر با قریش به مقابله بپردازند ولی گروهی از جوانان و جنگجویان با این رأی مخالف بودند. «سعید بن معاذ» و چند نفر از قبیله «اوس» برخاسته گفتند: «ای پیامبر در گذشته کسی از عرب قدرت این که در ما طمع کند نداشته است، با این که در آن موقع ما مشرک و بت پرست بودیم، و هم اکنون که تو در میان ما هستی چگونه می توانند در ما طمع کنند، حتماً از شهر خارج شده با دشمن بجنگیم، اگر کسی از ما کشته شد به افتخار شهادت رسیده، و اگر هم کسی نجات یافت به افتخار جهاد در راه خدا نائل شده است».(۴)

این گونه سخنان حماسی طرفداران خروج از مدینه را بیشتر کرد، به طوری که طرح «عبداللّه» در اقلّیّت افتاد. خود پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) با اینکه تمایل به خروج از مدینه نداشت، به خاطر احترام به اصل کلّی شورا، نظریه طرفداران خروج از مدینه را انتخاب کرد (و این گام دوّم بود).

ایشان سپس با یک نفر از اصحاب برای مهیّا کردن اردوگاه از شهر خارج شد، و محلّی را که در دامنه کوه «احد» از جهت شرایط نظامی موقعیّت مناسبی داشت، برای اردوگاه انتخاب فرمود، و تمام پیش بینی های لازم را در این زمینه انجام داد (و این سوّمین گام بود).

روز جمعه بود، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) برای ادای خطبه نماز جمعه ایستاد و بعد از حمد و ثنای خداوند یکتا، مسلمانان را از نزدیک شدن سپاه قریش آگاه ساخت و فرمود: «اگر شما با جان و دل برای جنگ آماده باشید و با چنین روحیّه ای با دشمنان بجنگید، خداوند به طور یقین پیروزی را نصیبتان خواهد کرد!» خلاصه، آن قدر به یارانش روحیّه داد که همان روز هزار نفر از مهاجر و انصار رهسپار اردوگاه شدند.

پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) شخصاً فرماندهی لشکر را بر عهده داشت، و قبل از آن که از مدینه خارج شوند دستور داد سه پرچم ترتیب دهند، یکی را به مهاجران و دو پرچم را به انصار اختصاص داد.(۵)

پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فاصله میان مدینه تا اُحُد را پیاده پیمود، و در طول راه از صفوف لشگر سان می دید، و به دست خود صفوف لشکر را مرتّب و منظّم می ساخت (و این چهارمین گام بود).
سیره نویس معروف «برهان الدّین حلبی» در کتاب خود می نویسد: «پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) هنوز به «احد» نرسیده بود که ضمن بازدید از لشگر، گروهی را در میان آنها دید که هرگز ندیده بود، پرسید اینها کیستند؟ عرض کردند: عدّه ای از یهودند که با «عبداللّه بنِ اُبَیّ» هم پیمان بوده اند، و به این مناسبت به یاری مسلمانان آمده اند. فرمود: آیا آنها مسلمان شده اند؟ گفتند: نه. حضرت تأمّلی کرد و فرمود: «إِنّا لانَنْتَصِرُ بِأَهْلِ الْکُفْرِ عَلی أَهْلِ الشِّرْکِ»(۶)؛ (ما برای جنگ با مشرکان از کافران کمک نمی گیریم، مگر این که مسلمان شوند!) یهودیان این پیشنهاد را قبول نکردند، و همگی به مدینه بازگشته و به این ترتیب از قوای یک هزار نفری پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، سیصد تن کاسته شد؛ امّا ناخالصی ها برطرف گشت (و این گام پنجم بود).

به هر حال، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) پس از تصفیه لازم، با قوای خود که هفتصد نفر بودند به پای کوه احد رسید و بعد از ادای نماز صبح، صفوف مسلمانان را آراست؛ «عبداللّه بن جُبَیْر» را با پنجاه نفر از تیراندازان مأمور ساخت در دهانه شکاف کوه قرار گیرند و به آنها تأکید کرد که در هر حال از جای خود تکان نخورند و پشت لشگر را حفظ کنند و فرمود حتّی اگر ما دشمن را تا مکّه تعقیب کنیم و یا اگر دشمن ما را شکست داد و ما را تا مدینه مجبور به عقب نشینی کرد باز هم از سنگر خود دور نشوید!».(۷)

از آن طرف ابوسفیان، خالد بن ولید را با دویست سرباز زبده، مراقب این گردنه کرد و دستور داد در کمین باشید تا وقتی که سربازان اسلام از این درّه کنار بکشند، آنگاه بلافاصله لشگر اسلام را از پشت سر مورد حمله قرار دهید.

دو لشگر، در مقابل یکدیگر صف آرائی کردند. و در حالی که ابوسفیان اصرار داشت که به کمک بتها و زنان زیبا، جنگجویان خود را بر سر شوق آورد، پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) با نام خدا و رحمت الهی، مسلمانان را به دفاع تشویق می نمود. صدای تکبیر مسلمانان تمام جلگه و دامنه احد را پر کرده بود؛ و در طرف دیگر میدان، زنان و دختران قریش برای تحریک عواطف و احساسات جنگجویان قریش، آواز می خواندند!

در آغاز، سپاهیان اسلام با یک حمله شدید توانستند لشکر قریش را در هم شکسته و وادار به عقب نشینی کنند؛ ولی «خالد بن ولید» که شکست قریش را قطعی می دید می خواست از راه درّه خارج شود و مسلمانان را از پشت سر مورد حمله قرار دهد، امّا تیراندازان او را مجبور به عقب نشینی کردند. تا اینجا همه چیز به خوبی پیش می رفت، ولی بی انضباطی زشتی پیش آمد که همه محاسبات به هم خورد، و آن اینکه عقب نشینی قریش سبب شد جمعی از تازه مسلمانان به خیال این که دشمن کاملاً شکست خورده، برای جمع آوری غنائم سنگرهای خود را ترک کردند و حتّی تیراندازانی که در شکاف کوه ایستاده بودند سنگر خود را ترک گفته و به میدان جنگ ریختند. هر قدر «عبداللّه بن جُبَیْر» فریاد زد، و دستور پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را متذکّر شد، هیچ کس مگر عدّه کمی که عددشان حدود ده نفر بود، با او در آن نقطه حسّاس نماندند.

نتیجه این بی انضباطی و سرپیچی، این شد که «خالد بن ولید» با دویست تن که در کمین بودند، وقتی شکاف کوه را از پاسداران خالی دیدند به سرعت بر سر «عبداللّه بن جُبَیْر» تاختند و او و یارانش را کشتند و از پشت سر به لشگر اسلام حمله آوردند و لشگر قریش نیز برگشت. ناگهان مسلمانان از هر طرف خود را زیر شمشیر دشمن دیدند، نظم و هماهنگی آنها از میان رفت، در همین موقع افسر شجاع اسلام «حمزه سیّد الشّهداء» با جمعی دیگر از یاران دلیر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به درجه شهادت رسیدند، و جز عدّه معدودی که پروانه وار اطراف رهبر خود را گرفته بودند، بقیّه پا به فرار گذاشتند.(۸)

در این جنگ خطرناک کسی که بیش از همه فداکاری می کرد و هر حمله ای که از جانب دشمن به پیامبر می شد را دفع می نمود، به اعتراف همه علیّ بن ابیطالب(علیه السلام) بود. امام علی(علیه السلام) با کمال رشادت می جنگید تا این که شمشیرش شکست؛ پیامبر شمشیر خود را که موسوم به «ذوالفقار» بود به ایشان داد؛ سرانجام پیغمبر در جایی سنگر گرفت و امام علی(علیه السلام) همچنان از او دفاع می کرد.(۹) تا آن که طبق نقل بعضی از مورّخان، بیش از شصت زخم به سر و صورت و بدن او وارد آمد و در همین موقع بود که پیک وحی به پیامبر عرضه داشت: «یا رَسُولَ اللّهِ هذهِ المُواساة»؛ (ای محمّد، معنای مواسات همین است!).

پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «اِنَّهُ مِنّی وَ اَنَا مِنْهُ، فَقال جِبْرِئیلُ وَ اَنَا مِنْکُما، قالَ فَسَمِعُوا صَوتاً لاسَیْفَ اِلاّ ذُوالفَقار وَ لافَتی اِلاّ علیٌ...»؛ (علی از من است و من از اویم! و جبرئیل افزود: و من نیز از شما هستم. اینجا بود که صدائی شنیدند [که پیک وحی میان زمین و آسمان می گفت:] «لاسَیْفَ إِلاّ ذُوالْفَقارِ وَ لافتی إِلاّ عَلیٌ»).(۱۰)

بعضی از سیره نویسان می گویند: یکی از جنگجویان قریش، یک سرباز مسلمان به نام «مُصْعَب» را به گمان این که پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است، با ضربه سختی از پای در آورد؛ سپس با صدای بلند فریاد زد: به لات و عزّی سوگند که محمّد کشته شد! ولی این شایعه خطرناک از دو جهت کاملاً به سود مسلمانان تمام شد:

از یک سو دشمن به گمان این که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) کشته شده آماده شد «احد» را به قصد مکّه ترک گوید، وگرنه قشون فاتح قریش که شدیدترین کینه و دشمنی را نسبت به اسلام و پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) داشتند و به این قصد هم آمده بودند که از او انتقام بگیرند، بدون کشتن آن حضرت، احد را ترک نمی کردند؛ و عجب این که نیروی چند هزار نفری قریش، حتّی نخواست پس از پیروزی در میدان جنگ یک شب را به صبح برساند و تحقیق بیشتری کند، هماندم راه مکّه را پیش گرفت و حرکت کرد!(۱۱)

از سوی دیگر، خبر کشته شدن پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) سبب شد که به دستور آن حضرت(صلی الله علیه و آله و سلم) عدّه ای از مسلمانان او را با این که سخت مجروح بود بالای کوه بردند تا به مسلمانان نشان دهند که حضرت زنده است، و این سبب شد که فراریان بازگشتند و دور پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) جمع شدند(و این گام دیگری بود). گرچه شکست در اینجا مهار شد ولی مسلمانان خسارات مالی و جانی فراوانی را متحمّل شدند؛ هفتاد تن از آنها در میدان جنگ کشته شدند.(۱۲) و عدّه زیادی مجروح گشتند. امّا مسلمانان از این شکست آنچنان درس بزرگی آموختند که ضامن پیروزی آنها در میدان های آینده شد و نتیجه بسیار مثبتی به بار آورد که در نوع خود بی نظیر بود.

آری شک نیست که آنچه در جنگ احد پیش آمد، برای درهم کوبیدن هر سپاهی در جهان نیز کافی بود و امّا آنچه در خور بحث است تجمّع مسلمانان پس از شکست است و بازگشت آنان پس از فرار که دوباره به سرعت پیرامون رهبر خود جمع شدند؛ البتّه شهامت و شجاعت شخص پیامبر در این ماجرا بسیار مؤثّر بود و اثر بسیار بزرگی در نجات مسلمانان از حلقه ای که بر دورشان تنیده شده بود، داشت.
این نکته هم قابل توجّه است که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) حتّی در زمانی که روند جنگ به سود دشمن بود نیز ثابت کرد که رهبر و فرمانده بی نظیری است؛ چه از نظر موقعیّت نظامی و تنظیم سپاه، و چه از نظر تسلّط بر اعصاب حتّی در بزرگترین لحظات خطر. او بی آن که درصدد یافتن راهی برای نجات شخص خود باشد، مانند کوهی استوار در میدان جنگ ایستاد و با صدای بلند، فریاد برآورد که: «بیائید به سوی من، من رسول خدا هستم!» و تا صدای روح افزای او را شنیدند به دورش حلقه زدند.

همچنین حمله «حَمْراء الاسد» و تعقیب سپاه مکّه، بینش و هوشیاری رهبر اسلام را در طرق هجوم غیر مستقیم روشن می سازد. پیروزی ناگهانی ای که سپاه مکّه در جنگ احد به دست آورد، اثر تکان دهنده منفی در نهضت اسلامی مدینه داشت، و شکوه و ابهّت این نهضت در بین دشمنان (یهود و منافقان) کاستی گرفت؛ تا آنجا که این گروه تصمیم داشتند تا فرصت را برای حمله به آنها غنیمت شمارند. به همین دلیل بود که پیامبر اسلام به اعمال تند و شجاعانه و در عین حال ناگهانی برای استواری بناء نهضت خویش دست یازید.

در همان موقع که سپاهیان مکّه در «رَوْحاء» کنفرانس بر پا کرده بودند، خبر حرکت نیروهای اسلام به رهبری پیامبر برای تعقیب سپاه مکّه به آنان رسید و چون به آنان خبر رسید که سپاه محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم) در نهایت شجاعت در نزدیکی آنان در «حمراء الاسد» اردو زده است. دستهایشان فرو افتاد؛ و اراده شان شکست؛ و چنین به نظر می رسید که از مقابله با مسلمانان عاجزند.

البتّه ترس ابوسفیان در این میان بیشتر بود؛ ناچار، نامه تهدید آمیزی به سوی پیامبر فرستاد ولی پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) به نامه تهدید آمیز ابوسفیان اعتنائی نکرد و در نهایت عظمت و وقار برجای ماند و همچنان با سپاهیان خویش سه شب در «حمراء الاسد» درنگ کرد و در اردوگاه نظامی در تمام طول شب آتش عظیم برافروختند تا قریش بدانند که مسلمانان استوار در جای خویش منتظرند، و در موقعیّتی مناسب برای حمله بردن به آنان آماده اند.

چون با این مانور سیاسی پایداری سپاه اسلام برای مقابله نظامی با ابوسفیان آشکار گشت، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) با سپاهیان دلاورش سر بلند به مدینه بازگشتند؛ و با این مانور نظامی بی باکانه، پیروزی نظامی و سیاسی را برای خویش مسجّل ساختند.

بعضی از مورّخان می گویند رهبرانی که پس از شکست سربازان خویش توانستند دوباره بر آنان مسلّط شوند و آنها را تحت نظم درآوردند، در طول تاریخ از شماره انگشتان دست تجاوز نمی کنند؛ و بدین جهت بزرگترین فرماندهان نظامی تمام قد در برابر کار پیغمبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) سر فرود می آورند. بویژه در آن مانور نظامی بی نظیر که به وسیله غزوه «حمراء الاسد» بدان دست زد، و سبب بازگشت نیروی از دست رفته نهضت اسلام گردید؛ و هیبت و شکوه آن را در برابر اجتماع عرب جزیره، حفظ نمود.(۱۳)،(۱۴)

پی نوشت:

(۱). روز بدر ۷۰ نفر از مردان قریش به دست مسلمانان که در سیرة ابن إسحاق (کتاب السیر و المغازی)، محمد بن إسحاق بن یسار المطلبی بالولاء، تحقیق: سهیل زکار، دار الفکر، بیروت، ۱۳۹۸ قمری / ۱۹۷۸ میلادی، چاپ: اول، ص ۱۳۰ فقط از ۵۰ نفر آنها نام می برد، و ابن هشام در السیرة النبویة، الحمیری المعافری، عبد الملک بن هشام، تحقیق: مصطفی السقا، ابراهیم الأبیاری، عبد الحفیظ شلبی، دار المعرفة، بیروت، بی تا، ج ‏۱، ص ۷۰۶، ۲۰ نفر دیگر را هم ذکر می کند ـ و مرحوم شیخ مفید در ارشاد ۳۶ نفر از کشته های بدر را نام می برد، و می گوید: راویان عامّه و خاصّه

اخبار ویژه
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها
نیازمندیها
09107726603 تماس یا پیام در پیام رسان های ایتا و تلگرام