وی افزود: من هم در این حکایت، جای ویژه و بسیار خاصی را به یکی از بهترین
خاطرات زندگیام در این سالها که از خدا عمر گرفتهام قرار دادهام، جایی
که هر وقت به خاطرهام رجوع میکنم، قلبم متبرک و نورانی میشود. یادش به
خیر! سالها پیش برای حضور در فیلم «شب» رسول صدرعاملی به مشهد الرضا(ع)
رفتم و طی مدتی اقامت در این شهر مقدس و البته زیارت حرم امام رضا(ع)،
ایفاگر نقشی متفاوت در فیلمی با محوریت زیارت امام هشتم(ع) بودم.
انتظامی بیان کرد: بازی من در آن سن و سال و دشواریهای سالمندی، بدون
عنایت و محبت امام رضا(ع) محقق نمیشد و من آن لحظات را بهنور این امام
مهربان طی کردم.
اما خاطره جالبی از آن روزها در ذهنم نقش بسته: یکی از روزهای تصویربرداری
در حرم، پس از چند ساعت کار، مشغول استراحت بودم که صدای محزونی توجهم را
جلب کرد. برگشتم، پشت سرم را نگاه کردم، جوانی حدوداً 30ساله بود که با
تلفن همراهش به بیماری امید شفای امام رضا(ع) میداد.
مدام تکرار می کرد: «من گوشی رو گرفتم مقابل ایوان طلا. با آقا حرف بزن.
درد دل کن. مطمئن باش که صدای تو رو از پشت تلفن میشنوه و جواب میده». آن
جوان به مخاطب پشت تلفن میگفت: «گوشی رو بده به علیرضا.» و بعد از چند
دقیقه، صدای ریز و بیرمق پسربچهای را که گویا بیمار بود از آن طرف خط
شنیدم که میگفت: «الو! عمو! گوشی رو بده به امام رضا(ع)».
صدای هقهق گریههای عمو بود که به برادزادهاش میگفت: «عزیزم! گوشی رو به آقا دادم. خودت باهاش حرف بزن». این خاطره هنوز هم برایم تکاندهنده است و اطمینان دارم که آقا در هر شرایطی جواب میدهند، چرا که خودم نیز سالها پیش برای پسرم که در برلین تصادف کرده بود نذر کردم که اگر خوب شد، شبهای عید به زیارت امام رضا(ع) بروم و شکر خدا پسرم خوب شد.