شیعه آنلاین - برهان محمودی: حاج آقا محمود از جیپ پیاده میشود. به او گفتهاند پیاده تا روستا چند ساعتی بیشتر راه نسیت. "با این حساب باید تا ظهر به روستا برسم." برف تا پایین پای محمود میرسد. سوز سرمای کوهستان امان از هر عابری میگیرد. اما محمود نه! "من عاشقم. عاشق واقعی که هیچی نمیفهمه. تازه! مگه خون من از خون اهالی اینجا رنگین تره؟!" راه رفتن در برف آنقدر مشکل است که راه چند ساعته معمولی را چند برابر میکند. نزدیک غروب است. انعکاس برق شادی چشمانش بر روی برفهاست. خانههای روستا از دور هویداست.
موسسه جهادی تبلیغی بلاغ المبین از سال 1382 اولین فعالیت فرهنگی ـ سازندگی خود را با همکاری تعدادی از دانشجویان دانشگاههای تهران و طلاب حوزه علمیه قم در دو راستا، یکی فرهنگی ـ تبلیغی از سوی طلاب و دیگری خدماتی ـ عمرانی از سوی دانشجویان، و در جهت محرومیتزدایی از چهره روستاها و مناطق دورافتاده محروم کشور آغاز کرده است. اگرچه این گروه اولین در نوع خود نیست، اما برخی دستآوردها و به خصوص حضور در برخی مناطق خاص نظیر بلده (روستایی در استان مازندران)، بازفت (چهار محال و بختیاری) و چلوشیمبار (خوزستان) که در محرومیت، چیزی از روستاهای برخی کشورهای آفریقایی کم ندارند، منحصر به فرد است.
حاج آقا محمود فاصله میان خود و روستا را تنها درهای عمیق با رودخانهای در وسط آن میبیند. در آن سمت دره، روستا قرار دارد. هرچه چشم میگرداند، از از پل خبری نیست. انگار جزیرهای دورافتاده بیهیچ وسیله ارتباطی در انتظار اوست. تعدادی از کودکان در آن سمت رودخانه در حال بازیاند. از دیدن فردی با شمایل حاج آقا محمود با عبا و عمامه تعجب کردهاند. انگار اولیت بار یک روحانی را در عمر خود دیدهاند. کودک صدا میزند که برای عبور از دره، باید از سیم بکسلی که مخصوص این کار است آویزان شوی تا عبور کنی. زندگی او تنها به تکه سیمی بند است که اگر پاره شود، رشته زندگی او را هم میشکافد.
حجت الاسلام حسن مرادی، مدیر موسسه بلاغ است که فعاليتهاي اين مؤسسه را براي ما تشريح ميکند. او که تجربه این کار را از بلده و به صورت فردی و شخصی داشته و صدالبته نتایج و دستآوردهای قابل توجهی هم در آبادانی این بخش محروم از شهرستان نور به دست آوذده است، با استفاده از تجربیات گذشته خود، اقدام به همراه کردن تعدادی از روحانیون و طلاب تبلیغی با خود جهت عزیمت به محرومترین بخش کشور میکند. دفتر مناطق محروم وزارت کشور، بازفت را جهت آبادسازی پیشنهاد میکند.
حاج آقا محمود در مدرسه دو کلاسه روستا مستقر شده؛"چه جای خوبی! همیشه دوست داشتم مخاطبام بچهها باشن؛ نه پیرمردهای خوابآلود و پیرزنهای گریهکن!" هر دو معلم روستا "سربازمعلم" اند. یکیشان نماز نمیخواند: "همین یکی رو نمازخون کنم، کل تبلیغم موفق بوده."
ده، بيست خانوار در خانههایی زندگی میکنند که حدودا شاید سی تا پنجاه متر باشند؛ بدون هیچ تفکیکی برای اتاقها، آشپزخانه و حمام. اگر بگویم در این روستا فقط مدرسه است که دستشویی دارد، زارزار میگریید. خانمی که در چادر زندگی میکند، باعروسش که در چادر همجوار است، دعوایش شده؛ محمود برای برقراری آشتی میانشان، با آنها صحبت میکند.
جالب است بدانید که در سیواندي سال پس از انقلاب، هیچ کدام از رؤسای جمهور به این مناطق سفر نکردهاند. حتی استانداران و فرمانداران استانها و شهرستانهای مربوطه هم به اینجا سری نزدهاند. بدتر از همه بخشدار بخش "چلوشیمبار" هم از نزدیک چنین جایی را ندیده است. اما تا به حال بیش از چندصد طلبه و روحانی و دانشجو برای تبلیغ و تدریس و خدمت بیمزد و منت در سرمای گاهی تا زیر سي درجه زمستانها، با اهالی روستاهای این بخشها محشور بودهاند. بخش کوهستانی بازفت در شهرستان کوهرنگ استان چهار محال و بختیاری واقع است که معمولا در ده ماه از سال از برف پوشیده است.
صبح زود است و ساعت کاری مدرسه نزدیک. بچهها به تدریج میآیند. معلمها هنوز در خوابند. محمود از دعا و نماز فارغ شده و میخواهد با معلمها به سر کلاس برود. معلمها را از خواب بیدار میکند. آب لولهکشی نیست. دخترها باید از چشمه آب بیاورند. از چشمه تا مدرسه، نیمساعتی راه است. پسرها هم هیزم جمع میکنند. آخر معلمها باید با آب گرم دست و صورت خود را بشویند و دستشویی بروند. محمود دو سه ساعت پیش برای خواندن نماز صبحش، یخِ روی ظرفِ آبِ توی اتاق را شکست و وضو گرفت. دستهای دخترکان از سرما ترک زده و پسرکان از تیغ خارهای هیزمها زخم شده؛ اشکهای محمود سرازیر میشود.
هیچ کدام از روستاهای بخشهای بازفت (چهار محال و بختیاری) و چلوشیمبار (خوزستان) نه آب لولهکشی دارند، نه برق، نه گاز، نه تلفن، نه پاسگاه انتظامی، نه درمانگاه، نه نه نه ... .انگار کاملا از صحنه روزگار محو شدهاند. نه موبایلی آنتن میدهد و نه رادیو و تلویزیونی آنتن میگیرد. جزیرههایی کاملا دورافتاده از تمدن. برخی از اهالی تا به حال در عمر خود سوار ماشین هم نشدهاند. در اینجا هر کس به راحتی با یک بیماری ساده فوت میکند. مدرسه فقط در چند روستا آن هم در مقطع ابتدایی وجود دارد. بقیه در چادر و کپر درس میخوانند.
محمود به خانههای یکایک اهالی روستا سرمیزند. "خدایا! اینجا نه تنها کسی نماز بلد نیست که اصلا نمیدونه نماز چیه! ماه رمضونه و منو برای فردا ناهار دعوت کردهاند!" اینجا هیچکس از اسلام و تشیع هیچ نشنیده؛ اصلا نمیدانند امام حسین (ع) کیست تا برای او در محرم عزاداری کنند. آخر اینجا نه مسجدی هست و نه حسینیهای. برخی در طول زندگی خود روحانی هم ندیدهاند.
حجت الاسلام مرادی میگوید: با کمک تعدادی از خیرین برای برخی روستاها مسجد و حسینیه و مدرسه و پل ساختهاند. اما هنوز تعداد زیادی از روستاها، اهالیشان با همان سیمبکسلهای ناامن از رودخانهها رد میشوند. فقر اهالی روستا به حدی است که برخی از آنها فقط با یک بز یا گوسفند زندگی خود را میگذرانند. مبلغان هم در طول سفرهای خود اهالی را با فرهنگ غنی شیعه آشنا میکنند. البته پیشتر از آن در دورههایی که توسط خود مؤسسه برگزار میشود، شرکت کردهاند تا از فرهنگ بومیان منطقه و نیز ویژگیهای جغرافیایی آنجا آگاه شوند. در طول این مدتی که دائما به این مناطق رفتوآمد کردهاند، چند باری گروههای تلویزیونی و سینمایی مستندساز را همراه بردهاند تا مظلومیت این مناطق را به گوش مسئولین برسانند. رهبر انقلاب تا به حال چند مرتبهاي برای رفع محرومیت این دو بخش مبالغي اختصاص دادهاند که حاصل گزارشهای مدیران مؤسسه به مسئولین کشور و پیگیری آنها در جذب بودجه برای آبادانی این مناطق است.
روزهای آخری است که محمود اینجاست. دارد به آن یکی معلم آموزش نماز میدهد. به همه خانوادهها سر زده و با همگی آنها صحبت کرده است. به همه نماز خواندن را یاد داده و از آنها خواسته تا با دلهای پاکشان دعا کنند. جالب اینکه اینجا چون هیچ عاقدی نبوده، بسیاری از اهالی بدون عقد شرعی با هم ازذواج کردهاند. محمود برای همه صیغه عقد جاری کرده است. او صبحها همراه بچهها به چشمه برای آوردن آب میرفت و به کوهها برای آوردن هیزم. دیگر زخمهای دستانش فقر و مظلومیت اهالی را دریافته. هنگام خداحافظی است و اهالی جمع شدهاند برای بدرقه حاج آقا محمود. یک به یک او را در آغوش میگیرند و اشکهایشان را بدرقه راهش میکنند تا شاید دوباره به جمع آنها بازگردد. آنها یکی میخواهند برای شنیدن دردهایشان.