به گزارش پایگاه 598 ، محمد پورغلامی در صفحه خود در گوگل پلاس نوشت:
یکی از دوستهایم که دانشجوی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران بود، تعریف میکرد که در یکی از روزهای اولیهی آشوبهای سال 88، سبزیها فقط به این دلیل که قیافهام به بچه مذهبیها میخورد، وسط خیابان به جانم افتادند و سرم را شکستند.
میگفت با همان سر شکسته و خونین رفتم دانشکده. جلاییپور را در راهروی دانشکده دیدم. گفتم: استاد میبینید با من چه کار کردند؟! جلاییپور هم که نمیدانست ماجرا از چه قرار است گفت: ای فلانفلانشدههای دیکتاتور! ببین با این بچه معصوم چی کار کردند! گفتم: استاد! واقعا برای چی اینطوری میکنند؟ گفت: اینها از نظر تئوریک دیگر به آخر خط رسیدند، این حکومت دیگر روزهای آخر عمرش است، این سرشکستنها و باتومها نشانهی اوج حماقت آنهاست، اینها یک مشت احمق زبان نفهماند که جز خشونت چیزی سرشان نمیشود و ...