جنگ که میشود نان و حلوا خیرات نمی کنند. جنگ یعنی آتش و گلوله. جایی که جانت صد در صد در خطر است و تو اگر ترسو باشی راهی در این میدان برایت نیست. فرزندان امام خمینی(ره) همه این ها را بهتر از هر کسی میدانستند اما راهی جبهه شدند. رزمندگانی که بعضا از خانواده هایی مرفه بودند و تا قبل از جنگ ذره ای طعم سختی را نچشیده بودند حالا باید در یک لیوان پلاستیکی یا شیشه مربای خالی شده چایی بریزند و با نان خشک بخورند. اگر در آن وضعیت یک بیسکوییت پتی بور هم سر سفره پیدا شود دیگر میشود یک صبحانه شاهانه.
رزمندگانی هم بودند که به شدت مستضعف بودند و حتی تنها نان آور خانواده به حساب میآمدند اما همه امور اهل خانه را به خدا سپردند و راهی جنگ شدند. هر دو این قشر با هم در جبهه زندگی میکردند و به سختی میشد تشخیص داد چه کسی از چه خانواده ای آمده است. لباس خاکی که به تن میکردند میشدند برادران یک رنگ که فقط مرادشان امام خمینی(ره) بود.
فضای جنگ ما آنقدر عجیب و با صفا بوده است که حتی اگر آن را درک هم نکرده باشی دلت برای آن حال و هوا و روزها تنگ میشود.