سرویس فرهنگی پایگاه 598 -
روح الله رشیدی/ روزی که خیابان جدیدی در شهر ایجاد و یا خیابانی دیگر تعریض می شود همه خوشحال شده و جشن به راه می اندازند. حتی اگر بازاری قدیمی یا نشانه ای از گذشته به بهانه احداث این خیابان تخریب شده باشد. تصور بر این است که برای عقب نماندن از قافله توسعه، حتماً باید هر روز خیابان و اتوبان ساخت. امروز طرح یک خیابان یا اتوبان از چنان قدرتی برخوردار است که هیچ چیز توان ایستادگی در مقابلش را ندارد. بنای تاریخی، منزل مسکونی، طبیعت و … باید به نفع خیابان معدوم شوند.
دلیل این امر نیز کاملاً روشن است. چون خودروها باید عبور کنند و برای عبور نیز خیابان لازم است. این به یک اصل اساسی در اداره شهرهای جدید تبدیل شده است که به هر قیمتی که شده باید راه را برای تردد ماشین گشود. ولی کسی حاضر نیست در ضرورت این تردد تردید کند. گویا شهر را برای اتومبیل ساخته اند و اتومبیل را نیز برای شهر و آنچه اصلاً سخنی از او به میان نمی آید، انسان است. کسی نیست که پاسخ دهد او چه باید کند؟ آیا برای او هم مسیری می گشایند؟
هر روز از سهم انسان در حیات کاسته شده و بر سهم ماشین افزوده می شود. پیاده روها روزبه روز باریکتر و خیابان ها همچون رودخانه های طاغی می شوند. تلقی سخیف از مدرنیته، همه را سر کار گذاشته و توهم توسعه، قوه عاقله انسان را به تعطیلی کشانده است. هم از این روست که همین انسان، با نگاه "انسانگرایانه”اش هر روز با دستان خود عرصه را بر خود تنگ کرده و حصارها را به دور خود افراشته می سازد. او دارد خودکشی می کند. او خادم ـ نه، بهتر است بگوییم فدایی ـ ماشین شده است.
سکونتگاه فراخ و گسترده اش را می رهاند تا راه برای عبور اتومبیلش باز شود. خود را در قفس های چندمتری حبس می کند تا سرما و گرما، رنگ از رخساره مرکبش نبرد. آیا با این اوصاف نباید در "عاقل بودن” این انسان تردید کرد؟ آیا کسی که با دستان خود گور خود را بکند، نباید به دارالمجانین رجوع کند؟
وقتی سخن از مدرن شدن به میان می آید و ما از "کلاه گشاد”ی که بر سر جماعت ایرانی رفته، سخن می گوییم پربیراه نیست. ما تصور می کنیم که خیابان را برای اتومبیل باید ساخت و مدرن ها نیز اینگونه بوده اند ولی خیلی جالب است بدانیم که اتوبان های عریض شهری مانند پاریس و خیابانها و میادین بزرگش، قبل از اختراع اتومبیل ساخته بنا شده اند. حتی اولین شهر جدید، پترزبورگ، نیز در حالی ساخته شد که هنوز خبری از اتومبیل، ترافیک و سرعت نبود. یعنی اساساً خیابان و بولوار را برای اتومبیل نساخته بودند. حالا بعدها زد و اتومبیل نیز ساخته شد و دیدند که چه بهتر است در همین خیابانهای گشاد تردد کند. و ما که در دنیای مدرن، کلاهمان پس معرکه است، ساده لوحانه می انگاریم که نباید از آنها عقب ماند، پس باید خانه ها را ویران کرد و خیابان ساخت!
شهر در اختیار اتومبیل است و قطار زمینی و هوایی نیز در راه. همه در این اندیشه اند که برای تردد مناسب و "متمدنانه” خودروها چه تدبیری بیندیشند. شهر جدید به نیازهای طبیعی ساکنانش کاری ندارد و برای همین نیز نفس کشیدن و قدم زدن را نیز برای ساکنانش جیره بندی می کند. البته این خصیصه به شهرمدرن منحصر نیست. اساساً در فضای مدرن نمی توان از حوائج طبیعی سخن به میان آورد. شهر قدیم در پی تلاش برای ارضای نیازهای طبیعی بشر ساخته می شد. ساختار شهر قدیم نیز بیانگر حوائج طبیعی ساکنانش بود. معبد، قصر، بازار و پادگان، از مرکز به پیرامون گسترده شده و هر یک در پی برآورده ساختن بخشی از نیازهای ساکنانش بودند.
یعنی احترام کامل به حوائج شهروندان. معبد به عنوان کانون شهر، تنظیم کننده رفتار اجتماعی و اخلاقی، بازار، تامین کننده معیشت، حکومت و قوای نظامی نیز ضرورتی اجتناب ناپذیر برای تامین امنیت ساکنین. اما مگر می شود در شهر جدید از نیاز طبیعی سخن به میان آورد؟ ساختمان شهر جدید، ملغمه ای از نیازهای کاذب و بدون ضرورت است که همه محکوم اند در آن به سر برند. براستی کدام نقطه شهر جدید، نشانه احترام به نیاز طبیعی شهروند است؟ اساساً حق انتخابی در کار نیست که بخواهی طبع خود را لحاظ کنی. هر چه هست همین است که می بینی. «محدودیتی خشن» که با تابلوهای خوشرنگ و الوان آذین بسته شده تا کسی نتواند در آن چون و چرا کند.
وقتی بنای قدیمی در یک شهر تخریب می شود و کسی اعتراضی نمی کند، نشان از این دارد که رشته های تعلق گسسته و اگر هم صدای بی رمقی به نشانه اعتراض بشنویم، به خاطر ارزش باستانی و قدمت تاریخی بناست و نه چیز دیگر. یعنی چون فلان بازار یا بنا، میراث فرهنگی است نباید تخریب شود و نه به این خاطر که آن بنای تاریخی، نمایانگر نیاز طبیعی بشر بوده و اکنون که تخریب می شود به این معنی است که «از این به بعد شهر مدرن است که اصالت دارد و نه نیاز بشر».
شهر جدید بیشتر به یک مهمانخانه بزرگ شباهت دارد که همه در آن مسافرند. هر کجای این شهر را بنگرید عده کثیری را خواهید دید که به مقاصد معلوم و نامعلومی در حال ترددند. یعنی پادرهوا هستند. کسی به جایی تعلق ندارد و کسی نمی داند اهل کدام محل است. ولی اتومبیل می داند. او می گوید همه جا سرای من است. بهترین مکانها را برای زیستن در اختیار دارد. همه نازش را می کشند. همه خاطرخواهش شده اند و او دلبری می کند.هزاران نفر برای مراقبت از او سرپا ایستاده اند و گوش به زنگ. آری دیگر