آنچه می خوانید نامه ای است از نوجوان شهید "علیرضا محمودی پارسا" که ساعاتی پس از برخاستن از خواب، بهمن 1361 در فکه - عملیات والفجر مقدماتی - به شهادت رسید.
شهید علیرضا محمودی پارسا دقایقی قبل از شهادت/ عکاس: محمود حاج محمدی
به
گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، شهید "علیرضا محمودی پارسا" که ساعاتی پس
از برخاستن از خواب، بهمن 1361 در فکه - عملیات والفجر مقدماتی به شهادت
رسید، نامه ای به همکلاسی های خود نوشت که در زیر، متن آن را می خوانیم... بسم الله الرحمن الرحیم
خدمت
برادران عزیز و همکلاسیهای خوبم سلام عرض میکنم و امیدوارم که حال
همگیتان خوب باشد و تحت توجهات مولایمان امام زمان با تمام قوا در راه
استقرار یافتن هر چه بیشتر حاکمیت حزبالله بکوشید.
برادران
خوبم من امروز بسیار خوشبخت و خوشحال هستم که خود را در جایی میبینم که
شاید لیاقتش را ندارم. جایی که مملو است از جوانان عاشق، عاشق الله،
عاشقانی از پیرمرد و جوان و کوچک و بزرگ که در راه فداکاری برای اسلام، از
همه چیز خود گذشتهاند و برای خدمت به اسلام در اینجا گرد آمدهاند و
بهترین سرمایه زندگیشان یعنی جانشان را در کف گرفتهاند و حاضرند بدون
هیچ چشمداشتی آن را در راه خدای خود فدا نمایند.
برادران
عزیزم! من هر چه که بگویم اینجا چه خبر است باز هم کم گفتهام چون واقعیت
امر این است که در تعریف جبهه و احوالات آن، هر زبانی کوتاه و هر قلمی عاجز
است و هر چه من بگویم باز هم نخواهم توانست قطرهای کوچک از این دریای
بزرگ معرفت و عشق را برای شما توضیح بدهم و با کمال اطمینان مجبورم اعتراف
کنم که برادران اگر میخواهید بفهمید در جبهه چه خبر است فقط باید خودتان
در جبهه حضور یابید تا این مسئله مهم را درک کنید.
و
اما از احوالات اینجا برایتان بگویم. اکنون ما در یک مسجد مستقر هستیم. در
دهی به نام شاهینیه که حدود 8 هزار جمعیت دارد. مردمانی فقیر و زحمتکش که
هر بینندهای از دیدن آنها دلش به رحم میآید.
این منطقه حدود چهار
ماه است که تحت حاکمیت دولت درآمده است ولی هم اکنون هم در داخل مردم نفوذ
کردهاند و حتی شب قبل هم به طرف ما تیراندازی کردند ولی با ارادهی قوی و
محکم رزمندگان اسلام مواجه شدند و با شکست به پناهگاهشان بازگشتند.
در
آن ایام که این ده در دست آنها بود، آنقدر تبلیغات بر علیه امام عزیز و
دولت و بخصوص پاسداران شده بود که زبان از گفتن آن عاجز است و حتی به گفته
شاهدان محلی، جلوی پای عروس و داماد به جای گوسفند، سر پاسداران اسیر را
میبریدند.
بله برادران عزیز، همین پریروز بود که مینی در راه
تدارکاتی مقر منفجر شد که دو تن از بهترین برادران ما به نامهای برادر
شاهمیری و برادر چهارراهی شهید شدند و تکههای جسد آنها به فاصله هشتصد
متری پرت شد.
چه خوب است که بدانید برادر شاهمیری دارای سه فرزند
کوچک میباشد و در اینجاست که با خود فکر میکنم که خدایا ما چه مسئولیت
بزرگی در مقابل خون این شهیدان داریم. آری برادران عزیز! همه ما مسئولیم و اگر خوب فکر کنیم مسئولیتی به سنگینی یک کوه بر دوشمان حس میکنیم.
آیا
تاکنون فکر کردهاید که چگونه و با چه رویی میخواهیم در مقابل این یتیمان
و خانوادههای شهدا بایستیم و به چشمانشان نگاه کنیم؟ برادران! اگر هیچ
کاری از دستتان برنمیاید، لااقل از خدا بخواهیم و بگوییم خدایا زندگی ما
که به اسلام و انقلاب خدمتی نمیکند، لااقل از عمر ما بکاه و بر عمر امام
عزیمان بیفزا و به ما مرگی با عزت عطا کن تا شاید مرگمان بتواند به اسلام و
انقلاب خدمتی کند.
مگر نه اینکه درخت اسلام همیشه از خون عزیزانی
چون فرزندان زهرا(س) آبیاری شده و اگر در جامعهای خون نباشد، آن جامعه رو
به خشکی و انزوا خواهد رفت و به قول استاد مطهری، شهادت تزریق خون است بر
پیکر اجتماع، همانطوریکه خون به انسان حیات میبخشد، شهادت نیز باعث حیاتی
جدید و جاودانه برای جامعه ما میشود. خداوند انشاءالله به ما هم این نعمت
را عطا مینماید.
به امید پیروزی علیرضا محمودی خدایاخدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار / از عمر ما بکاه و بر عمر او بیفزا