صدای سفر میآید. مردی از تبار نور و عرفان، به آوایی حزین، نغمه خداحافظی میخواند و کوچههای غربت دنیا، زیر گامهایش سر خم کردهاند تا عبور تمام صداقت را در خویش احساس کنند.
به راستی دوزخ دنیا برای مردان بهشتی، تنگنای سیاه و تاریکی است که جز پریدن مرغ روحشان چارهای دیگر نیست و امشب، امام صداقت و مهرورزی، به بالاترین قله حقیقت قدم میگذارد و زهر کینه در جویبار سرخ اندام مبارکش، تلنگری برای پرواز او تا عرش خواهد شد.
امشب، اذان که میگویند، گلدستههای شهر در سوگش کمر خم میکنند تا تعظیم رکوع نماز را دلشکستهتر از همیشه زمزمه کنند. چه سنگین است خاموشی شمعی که پروانگان عشق را به دور حریم خویش، عشقورزی میآموخت....
بس که از سوز دل پروانه گریانم چو شمع اشک میریزد سحر هر شب به دامانم چو شمع
آه ای بختسیه بگذار یک شب تا سحر بر فراز دوست شمعی بر فروزانم چو شمع
رزیتا نعمتی
فرآوری: ابوالفضل صالح صدر