به گزارش
سرویس نقد رسانه پایگاه 598، هفتمین محفل سینمای انقلاب هفته گذشته با سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین علیرضا پناهیان با موضوع” امکان تحقق سینمای انقلاب ” برگزار گردید.
متن کامل سخنرانی استاد پناهیان در ادامه می آید:
بسم الله الرّحمن الرّحیم
سلام علیکم و رحمه الله و برکاته. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدالله رب
العالمین و صل الله علی سیدنا و حبیبنا ابوالقاسم مصطفی محمد و آله الطیبین
الطاهرین و لعنه الله علی أعدائهم أجمعین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و
احلل عقده من لسانی یفقهو قولی.
در پاسخ به این سوال که آیا ما میتوانیم سینمای انقلابی داشته باشید، باید
ابتدا ببینیم که آیا میتوانیم سینمای انسانی داشته باشیم یا خیر؟ و بعد
ببینیم که میتوانیم سینمای دینی و اسلامیداشته باشیم و بعد به این سوال
میرسیم که از برداشتهای مختلفی که از اسلام هست، آیا سینما میتواند در
خدمت اسلام انقلابی قرار بگیرد یا خیر؟ عرض بنده این است که ما میتوانیم
سینمای اسلامی داشته باشیم و شاید این سوالِ بیموردی به نظر برسد و پاسخ
آن بدیهی به نظر بیاید. سینمای اسلامی با رعایت تمام یا حداقل اسلوب مهم و
مهمات ارزشهای دینی هم میتوانیم داشته باشیم و طبیعتاً میتوانیم سینمای
انقلابی داشته باشیم. نهتنها پاسخ اهل سره این سوالها را میتوانیم به
صورت مثبت بیان کنیم، بلکه من میخواهم از دوستان اندیشمند خود سوال کنم که
سینمایی که انسانی نباشد و به طور مشخص اسلامی نباشد و یک سینمای اسلامی و
انقلابی نباشد، هم در فرم و هم در محتوا، چه حرفی برای گفتن دارد؟ چگونه
میخواهد تعلیق داستانهای خود را انجام دهد؟ شخصیتپردازی را با چه عمقی
انجام میدهد؟ و چگونه میخواهد مخاطب خود را سرگرم کند؟ کدام مخاطب
فرهیخته را میتواند مجاب کند؟
ما در آینده، پاسخ این سوال را خیلی روشنتر خواهیم داد. اگرچه اکنون ممکن
است بخشی از حرفهای بنده عجیب به نظر برسد. من فکر میکنم تحلیلها،
شخصیتپردازیها، کنشها و واکنشهای شخصیتهای یک قصه، اگر عمق و ژرفای یک
درام انقلابی را در جریان یک فیلم سینمایی نداشته باشند، اساساً دستگرمی
در حد طرحهای اولیه و در حد آموزشهای دبستانی سینما خواهد بود. اگر آدم
بخواهد کاری را پیچیده کند، باید از کار ساده آغاز کند.
قصهای که دربارهی پیچوخمهای عجیب و غریب انسان ساخته و پرداخته نشده
باشد که در درگیریهای بین انسان و ابلیس و هوای نفس و درون خودش، در محضر
پروردگار عالم و داستان زندگی او را نشان بدهد، از نظر فرم داستانی ابتدایی
است. مثل این است که شما از نظر قواعد طراحی همه قواعد را در یک قصه رعایت
کرده باشید، اما سر موضوع بسیار ساده و بسیط درگیری یک کودک با خودش که
آیا حالا که گرسنه است، شکلات دوست خود را بردارد یا برندارد را
پرداختهاید. در چنین موضوعی داستان را طراحی کنید و شروع کنید و به پایان
برسانید. خب آن چیز بدی نیست، خوب است، بالاخره شما یک قصه گفتید. اگر
هنرمندانه بگویید میتوانید یک تغییری ایجاد کنید و آن را به فرجامی
برسانید. اگر هنر باشد همین موضوع را برای مخاطب جذاب میکند. اما این
دستگرمی است.
شما قصه گفتن را بلد شدید، به تصویر کشیدن و ترسیم نمودار
داستانی که از یک نقطهای آغاز میشود و مخاطب را به اوج توجه میرساند و
بعد مخاطب را از آن نقطه رها میکند تا کجا که داستان به پایان برسد و در
کجا نفسها را در سینه حبس کند، را یاد گرفتید. اما اگر محتوا و مضمون
دربارهی رابطهی عبد و مولا نباشد، در جدیترین درگیری ها دربارهی سحر
انسان به سوی خدا و سلوک معنوی او نباشد هر قصه دیگری بگویید جزء قصههای
دبستانی سینما محسوب میشود. اگر سینمای انقلابی، اسلامی که در اوج انسانیت
است نباشد، در واقع میتوان گفت که سینما اصلاً کار خود را آغاز نکرده
است. سینما وقتی ظرفیت کارهای بزرگ دارد که به کارهای کوچکتر بپردازد. به
نظر من هنوز کار خود را شروع نکرده است. مثل این که شما از اسلحه برای
مانور نظامی استفاده کنید. مانور نظامی خیلی شبیه جنگ است، اما جنگ نیست.
فرماندهانی میتوانند در مانور های نظامی موفق باشند، اما معلوم نیست که
بتوانند در مقابل دشمن واقعی موفق بشوند یا خیر، هنوز وارد درگیری جدی
نشدهاند. خب مسلماً بین یک مانور نظامی و یک نبردِ جدی تفاوت زیادی وجود
دارد. نبرد جدی در زندگی انسان، در رابطهی بین عبد و مولاست، بقیه نبردها
شوخی هستند و به بازی کودکانه بیشتر شبیه هستند. نبرد واقعی در روح انسان
است، اصلاً لازم نیست کسی دنبال اسلامی به معنای این باشد که من به ارزشها
اعتماد داشته باشم و در خدمت این ارزشها قرار بگیرم و یا این که ارزشها
را باور داشته باشم و بخواهم از رویت این ارزشها در یک شخصیتِ پرداخته شده
در یک فیلم لذت ببرم و به این دلیل ماجرا را مشاهده کنم. خیر، برای همهی
بیدینهای عالم، سیر و سلوک حضرت امام قصهی جذابی است، جذابتر از همهی
قصههای تمام آدمهاست. ما باید به موضوع فنی نگاه کنیم، بدون ارزش و بدون
در نظر گرفتن اعتقادات دینی.
آقای بهجت برای خودش سیر و سلوکی داشته است. شما لازم نیست به خدای آقای
بهجت و دین آقای بهجت اعتقاد داشته باشید. داستان سلوک معنوی او سرگرم
کنندهترین داستان حیات بشری است و امثال این مورد. حتی اگر قصهها در یک
موضوع قرار نگرفته باشند، هنوز قصه نیستند و در مرحلهی الفبای قصهگویی
هستند.
تمام اصول یک قصهی برتر، فیلمنامه قوی از نظر چارچوب فیلمنامهنویسی، از
نظر قدرت تعلیقی که میتواند ایجاد کند، از نظر این که بتواند زبان سینما
را که یک زبان بینالمللی برای همه گروههای مخاطب است، به خدمت بگیرد و
همه با آن داستان ارتباط برقرار کنند، همه چیز را باید در نظر گرفت. اینها
در کجا جان پیدا میکنند؟ در کتابهای فیلمنامهنویسی باقی نمیمانند،
بلکه به پرده سینما میآیند. آنها میآیند و در بازی آن بازیگر خود را
نشان میدهند، میآیند و در یک قصه در خدمت یک مضمون و یا موضوع و یا
پرداختن یک شخصیت، قرار میگیرند. همهی این موارد را در نظر بیاوریم.
درگیریها چه نوع درگیریهایی هستند؟
من گاهی اوقات فیلم «گلادیاتور» را در
گفتگوهای این چنینی تقدیر کردم. اصلاً ادعا ندارم که با سینمایی آشنایی
دارم، چه برسد به این که بخواهم بگویم شناختی نسبت به سینما دارم؛ حتی ادعا
ندارم که اهل نقد سینما به معنای واقعی کلمه هستم. اما نقدها را میشنوم،
خیلی اصول فیلمنامه نویسی را شنیدم، کتابهایی در این زمینه ورق زدم،
فیلمهایی را دیدم. میگویند این فیلم برای همهی جهان جاذبه داشته است.
فیلمهای برجسته را نمیشود ندید و معمولاً آدمها آنها را میبینند! اگر
کسی کمی روانشناسی خوانده باشد، میداند چرا این فیلم جاذبه دارد. اگر کسی
از اصول تبلیغات، اصول تأثیرگذاری، اصول متقاعد کردن و قانع کردن مخاطب
آگاه باشد، از مقدمه چینی با خبر باشد، از طریقه شکلگیری ذهنیت آدمها خبر
داشته باشد، میداند که این قصهپرداز چگونه یک ذهنیتی در مخاطب به صورت
یک کاراکتری ایجاد کرده است. حال با این که این قصهپرداز یک روانشناس
بوده یا میدانسته، کاری ندارم، اما بالاخره به صورت غریزی موفق شده این
کار را انجام دهد که خیلی از آنها هم روانشناس نیستند و به صورت غریزی
این کار را انجام میدهند. اینها چیزهایی نیست که نتوان فهمید، میتوان
اینها را فهمید.
چرا ادبیات غنی فارسی در بخش شعر و در ادبیات عرفانی، ین
قدر پُر جاذبه است؟ مثلاً چرا اشعار حافظ یا مولانا این قدر پُر جاذبه
هستند؟ چرا به آنها حکمت میگویند؟ چرا میگویند حکمت در کلام مثنوی جاری
است؟ چرا میگویند حماسه در کلام فردوسی جاری است؟ چرا زیبایی، لطافت و
عرفان در کلام حضرت حافظ جاری است؟ ممکن است آدم نتواند خودش شعر بگوید،
اما اینها را میفهمد، در دانشکدههای ادبیات همین چیزها را درس میدهند.
ممکن است شما خودت نتوانی اجرا کنی اما میتوانی متوجه شوی که چرا اینها
عمیق شدند و از این رو دلیل جذاب شدند؛ دلیل جذابیت آنها این است که عمیق
شدهاند. خب آدم پای قصهای جذاب هم که بنشیند میتواند چنین چیزی را
بگوید؛ مگر این چه کار میکرد که جذابتر میشد؟ در فضای سینما از این باب
گاهی اوقات من مثالهایی را با دوستان خود را مطرح میکنم، چرا ما
میگوییم گلادیاتور فیلم جذابی است؟ حتی برای امثال ما که شاید دنبال
مفاهیم ارزشی یا انسانی باشیم جذابیت دارد، حتی از بعضی از فیلمهای دفاع
مقدس ما هم برای ما جذابیت بیشتری دارند و از بعضی از فیلمهایی که برای
انقلاب خود میسازیم کمی جلوتر هستند؟ تناسب را به کار گرفتند، واقعاً
نکتهها و بزنگاههای اصلی این قصه در مقام اجرا و فیلمنامه در کجاهاست؟
چقدر ساده میتوانست با معارف دینی عمیق شود، اگر عمیق میشد جذابتر هم
میشد. وقتی سینما بتواند انسانی باشد، پس میتواند اسلامی هم باشد، وقتی
بتواند اسلامی باشد، بنابراین میتواند انقلابی هم باشد.
اما نیاز به
مضامین خیلی عمیق دارد. و من میخواهم همین مختصر این مطلب را خدمت دوستان
خود عرض کرده باشم که اگر سینما عمیقتر شود جذابتر میشود. وقتی فیلم
جذابتر هست، وقتی با روح و دل شما بیشتر بازی میکند، دیگر مردم حوصله
نمیکنند که به فیلمهای دیگر نگاه کنند. البته خواهش میکنم حرفهای
کودکانه را به ذهن خود خطور ندهید، که آیا شما سینما را سرگرمی میدانید یا
صنعت، یا دانشگاه! اینها به نظر من پرسشهایی ابلهانه است. وقتی مردم یک
داستان عمیق و جذابتر بشنوند سرگرمتر هستند، این مسئله کاملاً قابل جمع
است. وقتی مردم سرگرمتر بشوند پول بیشتری بابت آن میدهند. پس صنعت است،
تجارت است. این چه حرفی است که بعضیها –حال برای فرار از چه حقیقتی- آن را
مطرح میکنند؟ آری از این حقیقت که سینما را میتوان خیلی عمیقتر به
استخدام معارف عمیق دینی و انقلابی گرفت. برای فرار از این حقیقت است! برای
راضی کردن مخاطبان به اعتزالِ محصول فکری خودشان این حرفها را مطرح
میکنند. بعضیها برای پنهان کردن سطح نازل فکری خودشان، پناه به این
حرفها میبرند. ممکن است برخی از مخاطبان سینما، بچههایی باشند که فرهنگی
چاله میدانی داشته باشند.
ما باید برای آنها فیلم چاله میدانی بسازیم،
برای آنها هم باید فیلم جذاب بسازیم که چاله میدانی زبان آن باشد. آن
مخاطبی که خودش میگوید من فرهنگ چاله میدانی دارم، حرف عمیق به من نزن، او
مثلاً میگوید از این اصطلاحات پیچیده استفاده نکنید، ولی او انسان است و
حرف عمیق را خواهد فهمید. او فرق بین امام خمینی و چگوارا را میفهمد. او
فرق بین ابوالفضلالعباس و دیگر اصحاب امام حسین را متوجه میشود. او یک
صفحه نمیتواند برای شما انشاء بنویسد، اما در محرمها میبینیم که چقدر
حساب جداگانهای برای ابوالفضلالعباس باز میکند. او یک شعور مرموز دارد،
او یک شعور فطری دارد. اگر برای او هم حرف عمیقی با ادبیات خودش بزنید،
بیشتر لذت میبرد. وقتی سینماگری حرف عمیقی برای زدن نداشته باشد، یا
میگوید: «سینما سرگرمکننده است، این قدر سینما را به دانشگاه تبدیل نکنید
و مگر این جا دانشگاه است که حرف عمیق زده شود و سینما صنعت و یک نوع
تجارت است، این قدر هم از سینما انتظار دانشگاه نداشته باشید» و یا
میگوید: «مخاطبان من، مخاطبان خاصی هستند و من برای آنها فیلم میسازم!».
هیچ کدام از این حرفها مانع توجیه کار عمیق نیستند.
سینما باید قصه بگوید، باید شخصیتپردازی کند، باید در لحظههایی آنقدر
مخاطبان خود را منتظر نگه دارد که نفسها در سینه حبس شود و او تعیین کند
که کی مخاطب نفس عمیقی بکشد. این را نفسِ در سینه حبس شده میگویند. سینما
باید این کار را کند. بنده نظرم این است که اگر سینما حرف عمیق بزند، آن
حرف عمیق لابد حرفی انسانی، اسلامی، انقلابی خواهد بود و به عرفان انقلاب
خواهد پرداخت. به یک انقلاب اسلامی خواهد پرداخت، که البته جذابتر هم
خواهد شد. حال اگر کسی بلد نباشد که این کار را انجام دهد، باید به او گفت
که: «گر گدا کاهل بود تقصیر صاحب خانه چیست؟»
یک راهحل هم بگویم و عرض بنده تمام است و شما را معطل نکنم.
سینما با پرداختن به پیچیدگی روح انسان و به عمق بینهایت مسیر زندگی انسان
به سوی خدا که هیچ وقت این مسیر سرگرمکنندگی خود را از دست نمیدهد،
هیجان و جذابیت خود را از دست نمیدهد. هیچ وقت، برای هیچ کس، همه چیز حل
نمیشود. سینما میتواند به اندازهی این پیچیدگی، پیچیدگی داشته باشد و
جذاب باشد. زندگی امیرالمؤمنین (ع) بسیار زندگی جذابی بود، پر حادثه و پر
پیچ و خم بود، نه زندگی بیرونی امیرالمومنین، بلکه زندگی درونی
امیرالمومنین منظور است. شما از آن نقطه و از روح بلند امیرالمومنین نظاره
کنید که از رسول خدا میپرسد که دین دارم؟ در نقطه درگیریهای امیرالمونین
بروید، در داستان زندگی او و سیر او به سوی خدا بنشینید. هنوز نگران است، و
تا لحظهی آخر درگیری ادامه دارد. وقتی داستان زندگی او به پایان میرسد
که سر نماز ضربتی به او اصابت میکند، میفرماید حضُ، حالا خیالم راحت شد،
رستگار شدم تا آخر عمر نماز میخواندم. ما فکر میکنیم که داستان زندگی کسی
که زمانی مذهبی شد، بیروح میشود، دیگر زندگی او قصهای ندارد و به همه
چیز معتقد است و اجرا میکند. خیر، شما هنوز دین را نشناختید.
اگر دین این
است. دین، زندگیِ بیروحِ، بیحادثه و بیهیجان آدمها را به یک زندگی پر
هیجان تبدیل میکند؛ یعنی میگویند به اینجا رسیدی، پس از این به بعد بلای
دیگری بر سر شما میآوریم؛ و به این ترتیب درگیریها لحظهبهلحظه ادامه
دارد. من از بعضی از کسانی که اهل تدریس حتی قصهگویی هستند شنیدم که
میگویند «زندگیِ خیلی از آدمها قصه ندارد، جذابیت ندارد و فقط زندگی
بعضیها جذابیت دارد، تازه باید کمی هم در آن تصرف کنیم». بله زندگی
آدمهای بیخدا، زندگی بیحادثه است، قصه نداشته و تعمیق ندارد و نَفَس کسی
که به زندگی او نگاه میکند گرفته نمیشود. اما اگر کمی به باطن آدمهای
خوب سربزنیم که البته این سر زدن به باطن آدمهای عمیق، کاری برای
قصهپردازها ندارد، چون شغل آنها همین است. مثل این است که پزشکی بخواهد
قلب آدمها را جراحی کند، اصلا کار او این است که ضربان قلب شما را با
دستگاه های مختلف، کنترل کند. فیلمنامهنویس هم کارش این است که قلبِ
روحیِ آدمها را بررسی کند. دستگاههای خاص خود را نیز دارند و قصه را
میبینند. یک بار برای قلبم به بیمارستان مراجعه کرده بودم؛ ایشان به من
دستگاهی دادند و گفتند که این دستگاه باید بیستوچهار ساعت نزد شما باشد و
ما ضربان بیستوچهار ساعت شما را باید داشته باشیم؛ که آن را وصل کردند و
من در جیب خود گذاشتم و وسیلهی جالبی بود. یک فیلمنامهنویس نیز همین
گونه قلب آدمها را مطالعه میکند که چه اتفاقهایی در درون او میافتد و
چه اتفاقهای بیرون برای او معنادار میشوند.
خب اگر این داستاننویس آدمی
سطحی باشد، نمیتواند از زندگی آدمها قصه دربیاورد و به زندگیِ عمیقِ
آدمهای پیچیده که مدام درگیر هستند، راه پیدا نمیکند. میگوید «زندگی
آدمی که دین دارد، حوصلهی آدم را سر میبرد و همه چیز برای او حل است».
یعنی چه همه چیز برای او حل است؟ تمام اولیای خدا تا لحظهی آخر برای
خودشان درگیریهایی داشتند؛ منتها سطح آن بالاست و از آن درگیریها خبر
ندارید. نمونهای از آن که دیدنیتر باشد وقتی است که حضرت ابراهیم که تازه
به جایی رسیده است که پسری به اسم اسماعیل دارد که عشق اوست، باید او را
قربانی کند. اگر ما بخواهیم قصهی حضرت ابراهیم را به تصویر بکشیم، بعد از
این که قربانی نمیشود، قصهمان تمام میشود، چون از روح حضرت ابراهیم خبر
نداریم. فکر میکنیم قصه او تمام شده است. خیر، اگر قصه کسی تمام شود، فوت
میکند، اما حضرت ابراهیم فوت نکرد. درگیری مهم بعد از آن چه بود؟ بله این
جا باید داستان را ادامه دهید. این نیاز دارد که شما بتوانید قلب ولی خدا
حضرت ابراهیم را رصد کنید. داستان زندگی او هنوز ادامه دارد، سریال او قطع
نشده و منتها ما نمیتوانیم ببینیم.
اگر سینما بخواهد جذابتر شود، فقط باید عمیقتر شود. آن موقع است که صنعت و
حتی فن آن رونق میگیرد. بعضیها فقط مدیر هنرِ سینما هستند، به پول و
سرگرمی آن هم کاری ندارند. میدانم اگر هنرمندانهتر باشد، جذابیت آن هم
بیشتر است، اما او عشق هنر را دارد و این زیبایی، جذابیت دارد. حال اگر
سینما بخواهد هنر، صنعت یا سرگرمی باشد، باید عمیقتر باشد، باید بیشتر
به ژرفای روح انسانها رسوخ کند. این مقدمهی عرض بنده برای راه حل بود.
سخن آخر این که برای این که به این پیچیدگی راه پیدا کنیم، پروردگار عالم
یک پیشنهادی دارد؛ پیچیدهترین چیزی که در عالم آفریده شده است که میتواند
پیچیدگیهای روح انسان را به همهی ما نشان دهد و ما را عمیق کند، تودرتوی
آیات کریمهی قرآن است؛ تلاوت قرآن است. پیامبر اکرم بینیاز از تلاوت
قرآن نبود. ببینید تلاوت قرآن با روح انسان چه میکند! ائمهی هدی روزی چهل
مرتبه قرائت قرآن داشتند. ما "انسان” را نمیشناسیم، خیلی پیچیده و عمیق
است، کلام خدا را هم نمیشناسیم، چون پیچیده و عمیق است. این دو برای هم
آفریده شدند و اولیای خدا این نقش را دارند که این دو را به هم پیوند
بزنند. قبل از تعلیم و تربیت، تزکیه و تعلیم، تلاوت دستوری است که در مبانی
تربیتی پیامبران قرار دارد: «یتلوهم علیهم آیات بعد یزکیهم یعلم الکتاب و
الحکمه». محافظ شخصی حضرت امام به بنده میفرمودند که ما روزی دوازده مرتبه
برنامهی تلاوت قرآن داشتیم. یک نرمافزار سادهای مثل محصولات شرکت
ویندوز که شما آن را میخرید، هر از گاهی به شما میگوید که این برنامه
بهروز شده است و مثلاً آن کلید را بزنید تا ارتقا پیدا کند. شما حتی سوال
نمیکنید که برای چه میخواهید ارتقا دهید، میگویید سازندهی این
نرمافزار حکیم است و این کار را میکنید. حال ممکن است با همان یک کلیدی
که میزنید کل اطلاعات شما را هم تخلیه کند، اما میگویید تعبد است دیگر،
من برای سازندهی این برنامه احترام قائلم. خودش میگوید میخواهم
برنامهای را بهروز کنم که قبلاً آن را به شما فروخته بودم، ولی حالا
مجانی بهروز میکند و میگویید بفرمایید و کلید را میزنید و برنامهی خود
را بهروز میکنید. خدا نیز نرمافزاری به نام انسان خلق کرده است که
فرمود باید هر روز نرمافزار شما را بهروز کنم. با چه؟ با قرائت قرآن
کریم. پس خود را در معرض قرار بده، با من چه میکند؟ وقتی خدا بشوید متوجه
میشوید که با شما چه میکند و خدا نمیشوید پس هیچ گاه متوجه نمیشوید که
با شما چه میکند. نرمافزار حضور خود را بهروز کنید. من افراد مذهبی
بسیاری میشناسم که موجودات پوسیدهای هستند، چون هر روز قرآن نمیخوانند، و
به قولی خودشان را بهروز نمیکنند. اندیشه و روح پوسیدهای دارند، ادعای
مذهبیگری هم دارند و میخواهیم از کل کائنات هم سر در بیاورند. جالب است
بعضاً دیده شده که بعضی از این افراد که در آنها امثال بنده ضعیف، پایش
بیفتد دعا برای فرج حضرت هم میکنیم، این دعا با زندگی آنها خیلی نامتناسب
است. شما میخواهید جهان با وجود حضرت بهروز شود و عالم از این
عقبماندگی دهر نجات پیدا کند، شما وجود خود را که در اختیار خودت است،
بهروز نمیکنی، میخواهید ژرفنگر شوید!
قصه یک راه است، راهی پر پیچ و خم و پر از حادثه که انسان را با خود
میبرد. شما آن راه بین انسان و خدا را طی نکرده میخواهید از راههای عالم
خبردار شوی! نرمافزار شما بیست سال است که بهروز نشده، حال اگر امروز
قرآن بخوانید، نوزده سال و سیصد و چند روز عقب هستید. انسان عمیق، این مسیر
پیچیده و عمیق را میشناسد که جذابترین داستانها در این مسیر رخ میدهد.
نه در مسیر دختر همسایه و یا رسیدن به نجات از دست پلیس و … . اینها
نمونههای خیلی کوچکی از یک داستان هستند که در زندگی انسان میتواند رخ
دهد. و قدری ندارند. «بابا آب داد»، یک جمله خبریِ کامل است، اما برای کلاس
اول ابتدایی است. اگر لحن و رنگ و لعاب خود را عوض کنید و باز بگویید:
بابا آب داد، بعد از بیست سال آیا نمیگویند شما عقبماندهی ذهنی هستید؟
یک جملهی کمی پیچیده تر بگویید. بعد چیزی هم به امثال ایینها بگویید،
کیگوید مگر این جمله کامل نیست؟ سینما اگر عمیق باشد، میتواند انقلابی هم
باشد، جذابتر هم میشود. منتها این توسط انسانی عمیق که راه تولد همهی
قصهها و حادثهها که در واقع راه بین انسان و خداست، را شناخته است، صورت
میپذیرد. وقتی آدم پای داستانهای جذابی که میسازند، می نشیند، غصه
میخورد که چقدر سطحی است و عمیق نیست! این داستانهای عمیق را چه کسانی
میشناسند؟ کسانی که خودشان راه پر پیچ و خم رفته باشند. شما چگونه
میتوانید آن راه پر پیچ و خم را طی کنید؟ فقط با تلاوت قرآن. یعنی این اول
آن است و بعد باید تزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه هم باشد، آن قدمهای
بعدی است. آسانترین و اولین قدم آن تلاوت قرآن است. آقای حافظ فرمود «قرآن
زبر بخواند با چهارده روایت» من (حافظ) ابتدا در یک جایی پیچیدگیهای روح
انسان را درک کردم و پیچیدگیهای این راه را درک کردهام که این همه کلمات
در استخدام زبان و قصد من قرار میگیرد و من (ما) این معانی پیچیده را به
این زیبایی میتوانیم بخوانیم. می دانیم از آقای حافظ بعید است که منظورش
از روایت این باشد که مثلاً در لغت، اعراب قرآن جایی در چهارده روایت
اختلافی داشته باشد و من به همهی آنها مسلط هستم. کسی که تجوید قرآن را
مسلط باشد، که "حافظ” نمیشود! منظور او این است که از چهارده زاویه
بخواند، عدد چهارده را هم به عنوان یک جمع نمادین در نظر گرفته است. من
قرآن را دیدهام، من راه بین انسان و خدا را چشیدم که این شعر را میگویم.
امیدوارم همهی ما قصهپرداز شویم. همهی ما فیلمنامهنویس شویم، اگر چه
فیلمنامه ننویسیم یا شغلمان این نباشد. امیدوارم همهی ما سینماگر شویم،
اگر چه حتی فیلم نسازیم. میتوانیم شخصیت خلق کنیم، میتوانیم درگیریهای
حیات انسان را تا لحظهی آخر بشناسیم؛ تمام راه بین انسان و خدا که
بینهایت است، این راه را حداقل ببینیم وحدس بزنیم. آقای بهجت تا آخر عمر
درگیر بودند؛ چه کسی از قصههای قلبی ایشان آگاه است؟ حضرت امام برای چه
اشک میریختند؟ و آخر عمر با حوله اشکهای خود را پاک میکردند؟ به خاطر
این که زندگی آنها روتین شده بود و همه چیز عادی شده بود؟ (نه) وقتی زندگی
آدم عادی شود و همه چیز برای او حل شود که این قدر گریه نمیکند! برای چه
گریه میکند! مسئله دارد. او به جوانان اطراف خود میگوید که «ببینید دیگر
نمیشود؟» آقا چه نمیشود دیگر! مگر الان شما درگیر چه هستید؟ چه قصههایی
در درون شماست که کسی از آن خبر ندارد. شما هنوز در نامزدی و خواستگاری و
رفت و آمد با خدا هستید، بالاخره شب عروسی کی است؟ بله هنوز در این راه
است. شخصی نزد امام صادق علیهالسلام کمی سوال و جواب کرد، آقا فرمود بلند
شو و برو من کار دارم، من بیکار که نیستم، من درگیرم «زمین علی نفسی» من
اگر این عبادتها را نکنم، فرصتهای خود را از دست میدهم، ببینم مشکلم را
حل میکنم یا خیر، بلند شو و برو و وقت من را نگیر، من کار دارم. اینها
قصه است. خدایا ما را قصهپرداز کن؛ خدایا ما را عارف به قصههای عُرفای
بزرگ کن؛ خدایا پیچیدگیهای زندگی انسانهای بزرگ را برای ما آشکار کن؛ ما
را وارد این پیچیدگیها و درگیریها کن. خدایا قصه خودمان را برای
فرشتههای عالم جذابترین قصهی سینمایی قرار بده که هر شب سریال ما را
تعقیب کنند و همدیگر را برای مشاهدهی قصهی ما با خبر کنند.
و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته.