تخت دامادی
مراسم زنان در جای دیگر برگزار میشود و آنها هم دور هم نشستهاند و با لباسهای محلی بسیار براق و جذاب و با هنر «نقش حنا» بر روی دستها و پاهای خود بر زیبایی این جشن افزودهاند.
هر کدام از میزبانان از بزرگ و کوچک به سمتم روانه میشوند و طبق سنت خودشان با بوسه از شانه تا دست استقبالی گرم را برایم رقم میزنند.
همه چیز مهیاست و من متعجب از این همه نظم و سادگی. عروس در اتاقی از خانه پدری در حال آماده شدن است، اینجا بر خلاف معمول، شام عروسی در کار نیست و همه برای تناول ناهار دعوت میشوند ناهاری که طبخ آن به عهده پدر عروس است.
«حُسنا» که از اقوام عروس است با خوشرویی برایم از مراسم خواستگاری تا ازدواج میگوید و من با دقت گوش میدهم آخر میدانید خواندن این مطالب از منابع و سایتها یک چیز اما شنیدن آن از زبان یک بومی آن هم در حین خود ازدواج یک چیز دیگر.
از او میپرسم زمانی که پسر میخواهد با دختری ازدواج کند چگونه این موضوع را مطرح میکند؟
حسنا با لبخند میگوید اینجا بزرگترهای خانواده اعم از مادر و خواهر در ابتدا از همسایگان و آشنایان خود در مورد دخترهای مجرد دم بخت تحقیق میکنند و بعد به خانههای آنها میروند و اگر مورد پسند واقع شدند برای پسر و یا برادر خود در نظر میگیرند و در نهایت از او خواستگاری میکنند.
او با حوصله حرف میزند و لبخند از صورتش دور نمیشود، حسنا میگوید بر طبق فرهنگ جزیره، در گذشته رسم بر این بوده که بعد از انتخاب عروس آینده، بعد از مراسمات مربوط به خواستگاری و نشان کردن عروس (به قولی نامزدی)، دختر و پسر چند روز قبل از ازدواج به عقد یکدیگر در میآمدند و ماندن در دوران عقد را خلاف عرف جامعه میدانستند، اما حالا تمامی مراسمات با خواست دو طرف انجام میشود و دختر و پسر بعد از نامزدی به عقد همدیگر در میآیند و بعضی از اوقات مراسم عروسی آنان ممکن است چندین ماه و 1 یا 2 سال بعد برگزار شود.
البته نکته جالب در این نوع خواستگاری این است که عروس برای داماد خانواده او چای یا نوشیدنی نمیآورد بلکه یکی از اعضای درجه یک خانواده عروس این کار را بر عهده میگیرد.
او در مورد مراسم عقد این طور توضیح میدهد که مجلسی مردانه در خانه پدر داماد برگزار میشود و پدر و اقوام عروس نیز در آن حضور دارند، شیخی که قرار است خطبه عقد را جاری کند به صورت تلفنی با عروس صحبت میکند تا از رضایت وی برای ازدواج مطمئن شود و بعد از آن خطبه عقد را میخواند پدر عروس به نیابت از دخترش رضایتش را اعلام میکند و به همین راحتی دختر و پسر به هم محرم میشوند، حسنا بعد از این همه حوصله به خرج دادن باز هم لبخند میزند و میگوید اینجا ازدواج کردن واقعا ساده است.
آخرین جملهاش را در ذهن تکرار میکنم و هر بار بیشتر به درست بودنش معتقد میشوم، ازدواج آسان، همان مطلبی که بسیاری از مردم و مسئولان به دنبال آن هستند، اما روز به روز حرف در موردش بیشتر میشود و عمل به آن کمتر. ولی به این مراسم که نگاه میکنم میبینم چقدر همه چیز در عین جدیت ساده برگزار میشود، در مراسم ازدواج، گروهی از بومیان با دف و شمشیر بازی کردن مراسم سنتی به نام «عزلا» را به جا میآورند و عدهای در پشت بامها میایستند و نقل و شکلات بر سر حضار میریزند تا داماد را بر تخت دامادی بنشانند و به این ترتیب شادی اشان را با همه تقسیم میکنند.
داماد این عروسی نیز مانند عروس با وجود اینکه بسیار جوان است در لباس محلی متین و پختهتر از سنش دیده میشود، حسنا میگوید دختر و پسر معمولا خیلی زود ازدواج میکنند و زندگیهایشان هم خیلی محکم است.
عروس کمکم در حال آماده شدن است،حجله در خانه پدر عروس برپاست و نکته جالبتر این است که عروس چیزی تحت عنوان جهزیه ندارد و آنها زندگیشان را با هدایای اقوام دور و نزدیک آغاز میکنند. بعد از عروسی، عروس و داماد با وسایل مختصری در خانه پدر عروس میمانند تا زمانی که داماد بتواند برای خود و همسرش خانه مهیا کند خرج زندگی عروس و داماد را پدر عروس میپردازد. البته داماد هم برای عروس انگشتری و چند دست لباس کامل (همراه مقداری طلا میآورد، اما اینجا حرفی از مهریه سنگین در کار نیست عروس این عروسی هم با یک میلیون تومان اما مهری میلیون میلیون برابر مهریهاش به خانه بخت میرود همه این ها را «حسنا» برایم توضیح میدهد این بار من نیز لبخند میزنم و با هم شروع به خوردن ناهار عروسی میکنیم ناهاری شبیه به قیمه که با گوشت بز و نخود طبخ شده، غذای لذیذی است اما لذت بخش از آن طعم حضور در یک شادی حسنه است که گمان نمیکنم که تا مدتها از ذائقه افکار خارج شود.
حرفهای این بانوی جزیره نشین را در ذهنم با آمارهایی که دفتر آمار و اطلاعات و مهاجرت سازمان ثبت احوال کشور چندی پیش منتشر کرده بود مقایسه میکنم و با کمی تامل به خاطر میآورم که هرمزگان جزء سه استانی است که میانگین پایینترین سن ازدواج را در بین مردان و زنان داراست و این بار بیشتر به صدق گفتههای حسنا پی میبرم.