کد خبر: ۱۷۴۲۹۱
زمان انتشار: ۱۹:۰۱     ۲۳ مهر ۱۳۹۲
طاهره وقتی صدای زن ناشناش را شنید آرام از خواب بیدار شد، هیچ‌کس نمی‌دانست چه سرنوشت هولناکی در پشت در منتظر این زن است. زن غریبه چندبار «نگار» را صدا زد و به در کوبید. «نگار» خود را به در رساند و وقتی آن را باز کرد، زن جوان قد بلندی را پیش روی خود دید که سطلی به‌دست داشت و ادعا می‌کرد آش نذری آورده است. زن خونسرد از طاهره خواست ظرفی بیاورد تا آش را داخل آن بریزد.
به گزارش 598 به نقل از ایران، هنوز از آینه می‌ترسد، بارها از پانیذ کوچولو شنیده چرا هیچ‌گاه پوشیه را از صورتش برنمی‌دارد، دلتنگ بوسیدن دخترش است و گرمای بوسه‌های کودکانه پانیذ کوچولو را می‌خواهد. وقتی از بیمارستان شهید مطهری بیرون آمد باز پوشیه به چهره داشت. همان لحظه نخست گفت که نخواهیم پوشیه را بردارد، هنوز عکس روزهای خوش با چهره‌ای مهربان را همراه داشت، 4 سالی می‌شود که این چهره برایش خاطره شده است، کمر خمیده‌اش نشان از سختی‌های بی‌پایانش دارد، صدایش بغض‌آلود است و از این‌که پولی برای درمان نمانده سخت رنج می‌کشد، کوله‌بارش کیسه‌ای پلاستیکی و دو کیف دستی‌است که هر بار، بار سفر می‌بندد همراه دارد.
روز اسیدپاشی
عقربه‌ها ساعت 7 و 30 دقیقه صبح چهارشنبه 15 اردیبهشت ماه سال 89 را نشان می‌داد. زنی با ضرباتی آرام در خانه را به صدا درآورد و «طاهره» را با اسم مستعارش که  « نگار» است صدا زد.
«طاهره» وقتی صدای زن ناشناش را شنید آرام از خواب بیدار شد، هیچ‌کس نمی‌دانست چه سرنوشت هولناکی در پشت در منتظر این زن است. زن غریبه چندبار «نگار» را صدا زد و به در کوبید. «نگار» خود را به در رساند و وقتی آن را باز کرد، زن جوان قد بلندی را پیش روی خود دید که سطلی به‌دست داشت و ادعا می‌کرد آش نذری آورده است. زن خونسرد از طاهره خواست ظرفی بیاورد تا آش را داخل آن بریزد.
«طاهره» به سمت خانه برگشت که ناگهان زن غریبه با آچار فرانسه‌ای که همراهش بود چند ضربه به سر «طاهره» زد.
«طاهره» روی زمین افتاد و در همان حالت که نیمه بیهوش و گیج بود تنها صدای گریه دختر 5/2 ساله‌اش را شنید. «طاهره» از زن غریبه پرسید چرا می‌زنی؟ زن در جوابش گفت: حالا مرا می‌شناسی؟! زن قد بلند به سمت در خانه رفت و سطلی را که «طاهره» فکر می‌کرد داخل آن آش نذری است، برداشت و آرام به سمت وی رفت و در حالی که «طاهره» صدای گریه بچه‌اش را می‌شنید زن غریبه در سطل را باز کرد و مایع درون سطل را از سمت چپ به صورت مادر جوان ریخت.
«طاهره» ابتدا فکر کرد روی صورتش شیره ریختند اما هنوز لحظه‌ای نگذشته بود که سوزش شدیدی به جانش افتاد. پانیذ کوچولو خود را به مادر رسانده بود و زن قد بلند خنده‌کنان آنجا را ترک کرد. «طاهره» که تازه متوجه شده بود قربانی کینه‌جویی زن ناشناس شده است خود را به پارکینگ رساند تا دخترش در امان باشد.
پانیذ کوچولو که از دیدن این صحنه شوکه شده بود خود را به طبقه بالا رساند و با همان صدای بچگانه به پدربزرگ و مادربزرگش گفت روی صورت مادرش چای ریخته‌اند.
اهالی خانه با صدای سوختم سوختم طاهره از خانه بیرون دویدند و این در حالی بود که پانیذ نیز روی بینی، لب و پاهایش احساس سوختگی می‌کرد و فکر می‌کرد چای ریخته شده است.
«طاهره» 3 ساعت روی زمین بود و همسایه‌ها و خانواده همسرش تنها وی را تماشا می‌کردند و هیچ‌کس جرأت نداشت به عروس خانواده نزدیک شود.
عقربه‌ها ساعت 10 صبح را نشان می‌داد که یکی از تماشاچیان در تماس با اورژانس ماجرای اسیدپاشی را خبر داد.
همه منتظر بودند و این در حالی بود که طاهره می‌سوخت و تنها روی زمین نگران دخترش بود که به وی نزدیک نشود.
45 دقیقه از تماس با اورژانس گذشت تا این‌که صدای آمبولانس به گوش رسید اما وقتی پزشکان اورژانس او را دیدند شوکه شدند و از طاهره خواستند خودش روی برانکارد بخوابد.
«طاهره» روی برانکارد خوابید و پانیذ کوچولو نیز که قطراتی از اسید روی صورتش ریخته بود با مادرش سوار آمبولانس شد.
«طاهره» دیگر توانی نداشت، صداها ضعیف و ضعیف‌تر می‌شدند و زیر لب پانیذ را صدا می‌زد. هنوز نمی‌دانست چه حادثه‌ای برایش رخ داده است، فکر می‌کرد زن قد بلند آبجوش روی صورتش پاشیده تا این‌که وی را به بیمارستان بعثت شهر همدان رساندند.
«طاهره» روی تخت بخش اورژانس نیمه‌جان خوابیده بود و صدای پزشکان را می‌شنید که قصد داشتند چشمانش را تخلیه کنند و بعضی‌ها هم با صدای لرزان امیدی به زنده ماندن «طاهره» نداشتند.
خیلی زود خواهر «طاهره» که در بیمارستان کار می‌کرد خود را بالای سر خواهرش رساند، صورتی را دید که بینی نداشت، پلک و لب‌هایش با اسید سوخته بودند. صحنه هولناکی پیش‌رویش بود، ابتدا خواهرش را نشناخت. وقتی طاهره با صدایی آرام گفت: «سوختم» خواهر جوان پاهایش سست شد و مانع تخلیه چشمان خواهرش شد و خیلی زود با هماهنگی پزشکان «طاهره» را به بیمارستان شهدای یافت‌آباد تهران انتقال دادند. «طاهره» تحت درمان‌های نخست قرار گرفت و در بخش «آی.سی.یو»ی بیمارستان او را تحت مراقبت قرار دادند و این در حالی بود که پانیذ کوچولو با گریه و التماس می‌گفت مرا حمام نکنید. مادر جوان بدنش ورم کرده بود و روی تخت بخش مراقبت‌های ویژه نیمه جان خوابیده بود و صدای گریه‌های پانیذ را می‌شنید و مرگ را در یک قدمی خود می‌دید و تنها نگرانی‌اش سرنوشت دخترش بود. طاهره خیلی زود به اتاق عمل رفت و جراحی‌های نخست صورت گرفت و در نخستین قدم چشم راست طاهره تخلیه شد و پزشکان پی بردند گوش چپ مادر جوان به خاطر ضربه‌ای که به سرش وارد شده ناشنوا شده است. «طاهره» بارها به اتاق عمل رفت و خانواده‌اش که هزینه‌های درمان وی را نداشتند دست به دامان آشنایان شدند. پانیذ کوچولو با عمل جراحی از بیمارستان ترخیص شد و خانواده پدرش وی را به همدان بردند و این در حالی بود که مانع ملاقات پانیذ و مادرش می‌شدند. خانواده طاهره با همه مشکلاتی که داشتند توانستند بخشی از هزینه‌های درمان دخترشان را تهیه کنند. در حالی که طاهره نمی‌دانست با چه انگیزه‌ای قربانی اسیدپاشی زن ناشناس قرار گرفته، وقتی به همدان برگشت از ماجرای رقیب عشقی‌اش خبردار شد.
دستگیری عامل اسیدپاشی
بعد از این‌که «طاهره» قربانی اسیدپاشی شد و زمانی که در بیمارستان بعثت همدان تحت درمان بود ماموران به خاطر این‌که «طاهره» نمی‌توانست حرفی بزند به سرنخی نرسیدند تا این‌که همان روز زن قد بلندی به بیمارستان بعثت رفت و در حالی که دستانش با اسید سوخته بود از پزشکان کمک خواست.
مأموران وقتی زن قد بلند را دیدند به وی مشکوک شدند و در همان بیمارستان «مونا» را تحت بازجویی قرار دادند و خیلی زود و در حالی که هر دو دستش با اسید سوخته شده بود به جنایت اسیدی‌اش اعتراف کرد.
رابطه پنهانی
«مونا» گفت: چندی پیش با جعفر که راننده است آشنا شدم و در مدت یک‌سالی که با هم بودیم قرار شد «طاهره» را طلاق دهد و با هم ازدواج کنیم. وی افزود: با گذشت یک‌سال هر روز در انتظار طلاق «جعفر» و «طاهره» بودم که وی ادعا کرد همسرش حاضر به جدایی نیست. وقتی حرف‌های «جعفر» را شنیدم تصمیم به این جنایت گرفتم و این در حالی بود که «جعفر» نیز از جریان این سناریو باخبر بود. با اعترافات «مونا» مأموران خیلی زود «جعفر» را به خاطر رابطه پنهانی دستگیر کردند و مشخص شد وی از اقدام اسیدی «مونا» باخبر بوده است.
خودکشی در زندان
«مونا» با گذشت دو سال و در حالی که در زندان بود وقتی دید حکم قصاصش تأیید شده است در اقدامی در داخل زندان دست به خودکشی زد و به کام مرگ فرو رفت و در سوی دیگر این سناریوی اسیدی، طاهره ماند با دنیایی از مشکلات و هزینه‌های کمر شکن درمان که امانش را بریده و وی را در شرایط سختی قرار داده است.
گفت‌وگو با طاهره
فکر می‌کردی سرنوشتت با اسیدپاشی تغییر کند؟
نه، هیچ وقت فکر نمی‌کردم این حادثه گریبانگیر من شود.
می‌دانستی همسرت با زن دیگری رابطه پنهانی دارد؟
نه، چون در زندگی مشترکمان اختلافی نداشتیم.
خودت را در آینه دیدی؟
فقط زمانی که اسید روی صورتم ریخته شد خودم را در آینه دیدم که صورتم سیاه و لب‌هایم کج شده، دیگر نتوانستم خودم را ببینم.
چه حسرتی به دلت سنگینی می‌کند؟
تنها حسرت دیدن چهره زیبای دختر کوچولویم است.
بعد از حادثه دخترت تو را دیده است؟
بعد از اسیدپاشی به تهران آمدیم و تحت درمان بودم که پانیذ را خانواده همسرم به همدان بردند و شش ماه دخترم را از من جدا کردند تا این‌‌که با اصرارهای خواهرم پانیذ را به تهران آوردند. صحنه تلخی بود، پانیذ ابتدا مرا نمی‌شناخت و می‌ترسید سمت من بیاید اما بعد از این‌که شروع به حرف زدن کردم آرام کنارم نشست و با این‌‌که نمی‌دیدمش اما حسش می‌کردم و لبخندش را می‌فهمیدم که هنوز دوستم دارد، حتی وقتی خانواده شوهرم قصد داشتند پانیذ را از پیشم ببرند دخترم گریه می‌کرد و مرا در آغوش گرفته بود و می‌خواست پیش من بماند.
روزهای نخست خانواده‌ات چه حسی داشتند؟
همه افسرده به دنبال تهیه پول بودند و گریه می‌کردند حتی با گذشت 4 سال از این حادثه آن‌ها ناراحت هستند و من با حرف‌هایم به آن‌ها امیدواری می‌دهم و می‌گویم حتماً خواست خداست.
چــنـد درصـد سوختگی داری؟
70 درصد بدنم و صد درصد صورتم دچار سوختگی با اسید شده و گوش چپم به خاطر ضربه‌ای که به سرم خورده دیگر نمی‌شنود.
از جراحی چشمانت بگو.
چشم راستم تخلیه شده ولی یکبار در سال 89 عمل پیوند قرنیه چشم کردم اما بعد از مدتی عفونت کرد و یکبار دیگر نیز یک چشم مصنوعی از امریکا به ایران ارسال شد و عمل پیوند مصنوعی صورت گرفت اما چشمم هیچ دیدی ندارد.
برای درمانت چقدر پول دادی؟
بالای 100 میلیون تومان هزینه کردم که به گفته اطرافیانم صورتم بهتر شده است.
تا حالا چند بار جراحی کرده‌ای؟
35 بار صورتم را عمل کردند.
از همسرت خبر داری؟
فقط می‌دانم به خاطر رابطه پنهانی زندان است و دیگر خبری از وی ندارم.
حاضری با همسرت دوباره زندگی کنی؟
دیگر حاضر به زندگی با وی نیستم اما اجازه می‌دهم دخترم پدرش را ببیند چون وابستگی زیادی به پدرش دارد.
رابطه‌ات با پانیذ چطور است؟
دخترم خیلی مرا دوست دارد. حتی وقتی از پیش‌ دبستانی به خانه می‌آید مرا به آغوش می‌گیرد و می‌بوسد و حتی دستم را می‌گیرد و با افتخار مرا به دوستانش نشان می‌دهد. پانیذ کوچولویم دختر شیرین‌زبان و شیطونی است.
کارهایت را چه کسی انجام می‌دهد؟
بیشتر کارهایم را خودم انجام می‌دهم حتی لباس‌های پانیذ را اتو می‌‌کشم چون دختر حساسی است. وقتی می‌دید من کاری برایش نمی‌کنم بهانه‌گیری می‌کرد و ساکت بود اما از زمانی که سعی کردم کارهای پانیذ را هم انجام دهم دخترم حس خوبی به من پیدا کرده و احساس آرامش می‌کند.
تا حالا از خدا گلایه کردی؟
وقتی در بیمارستان بودم چیزهایی دیدم که تصورش هم باورکردنی نیست و ایمانم به خدا بیشتر شده است، شاید گلایه می‌کردم اما گلایه از کار زن غریبه بود و می‌گفتم کاش برای حذف من کار دیگری می‌کرد. آدم‌های مثل من صددرصد به خدا نزدیک‌تر هستند و فکر می‌کنم خدا مرا دوست دارد. به دنیای آخرت ایمان دارم و می‌دانم این سختی‌ها زودگذر است.
حذف کردن تو؟
مونا می‌خواست با این کار جعفر را برای خودش کند اما کاش مرا می‌کشت یا این‌که به سراغم می‌آمد و با حرف زدن مسأله‌اش را حل می‌کرد.
از خانواده مونا خبر داری؟
نه، یکبار هم به سراغم نیامدند و هیچ کمکی به من نکردند.
برای رضایت گرفتن چطور؟
نه، شاید اگر برای رضایت به سراغم می‌آمدند قصاص را می‌بخشیدم و به همان دریافت دیه راضی بودم اما آن‌ها حتی به سراغ دخترشان نیز نرفتند ولی باید 10 سال زندان که حکمش بود را تحمل می‌کرد اما با خودکشی‌اش پرونده را مختومه کرد.
پرونده‌ات مختومه شده؟
بله، چون عامل اسیدپاشی خودکشی کرده و دیگر کسی نیست که دیه مرا بپردازد و باید همه هزینه درمانم را خودم پرداخت کنم که ندارم.
از مسئولان چه می‌خواهی؟
می‌‌خواهم به من بیشتر کمک کرده و حمایتم کنند چون هزینه درمان من بالا است.
چه آرزویی داری؟
تنها هدف و آرزویم خوشبختی دخترم است و این‌‌که ببینم دخترم خوشبخت و موفق است.
از مردم چه خواسته‌ای داری؟
از همه مردم می‌‌خواهم کمکم کنند چون زندگی برای من و خانواده‌‌ام سخت است.
رابطه‌ پانیذ با دوستانش چطور است؟
خیلی سخت پذیرفت به مهدکودک برود و هر روز دوستانش درباره سوختگی لب و بینی‌‌اش می‌پرسند که جدیداً‌ یاد گرفته به دوستانش می‌گوید با دوچرخه روی زمین افتاده است.
گفت‌وگوی کوتاه با پانیذ کوچولو
تازه از پیش دبستانی به خانه آمده بود و هنوز لباس‌هایش را عوض نکرده بود که به کوچه رفت و با دوستانش سرگرم بازی شد. طاهره با صدایی مهربانانه از دخترش خواست با خبرنگار شوک حرف بزند، با شیطنت گفت با کی حرف بزنم؟! اسم عمو چیه؟
این دختر شیطون و زیبا وقتی گوشی را گرفت با صدای کودکانه‌اش گفت: مامانم را خیلی دوست دارم هر وقت به تهران می‌آید دلم برایش تنگ می‌شود، مامانم همه زندگی منه.
دختر کوچولو که انگار حواسش پیش بازی دوستانش بود خیلی زود خداحافظی کرد تا باز به کوچه برود. طاهره با لبخند گفت: زیباترین لحظه‌های زندگی‌‌ام زمانی است که در کنار دخترم هستم.

بنابراین گزارش، طاهره بهرامی که قدرت پرداخت هزینه زیاد درمانش را ندارد، خواست مردم خیر و نیکوکار کمک‌‌هایشان را به شماره حساب 0208082526002 بانک ملی و شماره کارت 6037991194584060 بانک ملی به نام طاهره بهرامی واریز کنند.
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها