از طرف ديگر عناصر وابسته به دشمن بسيار فعالانه وارد عمل شده بودند و با تمام ظرفيت هاي خود به ميدان مي آمدند.
در آن زمان وجود تشکيلات مارکسيستي همانند گروهک هاي «کومله» و دموکرات نمي گذاشتند حتي نهادهاي انقلابي در کردستان مستقر شوند و باعث فتنه و آشوب در منطقه شده بودند. در اين ميان نيروهاي انقلابي داوطلب از سراسر کشور با حضور خود در کنار گروه هاي «پيشمرگ مسلمان کرد» و مردم کردستان به مقابله با منافقين پرداخته و براي ايجاد امنيت و آرامش در منطقه جان فشاني مي کردند.
براي
نابودي کامل گروهک هاي ضد انقلاب از همان ابتدا زنان کرد دوشادوش مردانشان
براي دفاع از ارزش هاي انقلاب اسلامي به ميدان آمده بودند. «ناهيد فاتحي
کرجو» که از فعالان انقلابي در غائله کردستان به شمار مي رفت با برادران
سپاه پاسداران در سنندج همکاري داشت و در شناسايي چند تن از اعضاي «کومله»
نقش مهمي ايفا کرد. درپي اين شناسايي سرکرده هاي گروهک ملحد «کومله» کينه و
عداوت شديدي نسبت به اين خواهر انقلابي پيدا کرده و به دنبال فرصتي براي
انتقام جويي از وي بودند.این گزارش به همت ویزه نامه "خراسان" تهیه شده است که می خوانید.
«ناهيد فاتحي کرجو» در تير ماه سال 1344 در شهر سنندج در ميان خانواده اي مذهبي به دنيا آمد. پدرش محمد از پرسنل ژاندارمري و اهل سنت بود و مردي زحمتکش و فداکار بود. مادرش سيده زينب، زني شيعه، زحمتکش و خانه دار بود که فرزندانش را با عشق به اهل بيت (ع) بزرگ مي کرد. ناهيد کودکي مهربان، مسئوليت پذير و شجاع بود که در دامان عفيف مادر، با رشد جسم، روح معنوي خود را پرورش مي داد. آن قدر در محراب عبادت با خدا لذت مي برد که به پدرش گفته بود: «اگر از چيزي ناراحت و دلتنگ باشم وگريه کنم، چشمانم سرخ مي شود و سرم درد مي گيرد. اما وقتي با خدا راز و نياز کرده و گريه مي کنم، نه خسته ام، نه سردرد و ناراحتي جسمي احساس مي کنم، بلکه تازه سبک تر و آرام تر مي شوم.» با شروع حرکت هاي انقلابي مردم ايران، ناهيد هم به سيل خروشان انقلابيون پيوست و با شرکت در راهپيمايي ها و تظاهرات ضد طاغوت در جرگه دختران مبارز کردستان قرارگرفت.
«ناهيد» که در مکتب عاشورا تربيت شده بود آماده بود تا همچون مولايش امام حسين(ع) جان خود را در راه اسلام و قرآن فدا کند و ترس و واهمه اي از اسارت و شهادت در دلش راه نمي داد. تا بالاخره در روز... زمان انتقام فرارسيد و دشمنان اسلام که تحمل فعاليت هاي انقلابي «ناهيد» را نداشتند نيت شوم و پليد خود را عملي کردند و در طرحي از پيش تهيه شده او را ربودند و به بيابان هاي اطراف شهر منتقل کردند. ناهيد خود را براي رويارويي با اين اتفاق آماده کرده بود. او وقتي به اسارت گرگ صفتان «کومله» درآمد تنها 16 سال داشت اما مبارزي انقلابي بود که خار چشم منافقين شده بود و با روحيه جهادي خود عرصه را بر آنان تنگ کرده بود.
هنوز ناهيد 15 ساله بود که برايش خواستگار آمد. خواهرش در مورد آن پسر خواستگار مي گويد: «گذشته از فاصله سني زياد بين شان، او از لحاظ مسايل اخلاقي هم آدم خوبي به نظر نمي رسيد. رفتارش مشکوک بود و برخلاف ناهيد که طرفدار سپاه و بسيج بود، او از هواداران کومله ها حساب مي شد. مدتي بعد، خواستگار ناهيد توسط نيروهاي انقلابي دستگير و به عنوان جنايتکار اعدام شد. با کمرنگ شدن خاطرات حضور آن پسر در خانواده،ناهيد بيشتر وقتش را به خواندن کتاب هاي مذهبي،قرائت قرآن و انجام فعاليت هاي اجتماعي مي گذراند. اوايل زمستان سال 1360 ناهيد به شدت بيمار شد و براي مداوا به درمانگاهي در ميدان مرکزي شهر سنندج مراجعه کرد. چند ساعتي از رفتن ناهيد گذشته بود اما از بازگشتش خبري نبود. مادر در خانه نگران و چشم انتظار چشم به «در» دوخته بود تا دختر نوجوانش برگردد. آن روزها در سنندج امنيت برقرار نبود و اين واقعيت، دل مادر را بيشتر مي لرزاند. جستجوي خانوادگي با رفتن دختر بزرگ خانواده به سمت درمانگاه شروع شد اما او هم با تمام دل نگراني ها بعد از ساعت ها جستجو، خواهر نوجوانش را پيدا نکرد. خبري از ناهيد نبود. انگار که اصلا به درمانگاه نرفته بود. آن وقت ها پدر ناهيد در جبهه خرمشهر براي آزادي اين شهر از چنگال بعثي ها مي جنگيد و مادر شيرزني که مسئوليت سرپرستي و مديريت عاطفي خانواده را بر عهده داشت به تنهايي همه جا دنبال دخترش مي گشت تا اينکه بالاخره از چند نفر که ناهيد را مي شناختند و او را آن روز ديده بودند شنيد که چهار نفر، ناهيد را دوره کرده و به زور سوار ميني بوس کرده و برده اند.
چهره پر صلابت ناهيد نشان از اعتقادي راسخ و تفکري انقلابي داشت که رهبري امام خميني (ره) نشات مي گرفت و حاصل آن وحشت در وجود منافقين بود. رعب و واهمه اي که آن ها را وا مي داشت براي بردن دختري با دستان بسته سه منافق مسلح را مامور کنند تا نشان دهند اين «کومله» ها هستند که به اسارت اعتقادات ناهيد درآمده اند. پس از دستگيري و آغاز اسارت ناهيد او را در روستاي «حلوان» در مدرسه اي که به زندان «کومله» تبديل شده بود مدتي زنداني کردند و شکنجه کردند و سپس به روستاي «هشميز» برده و وي را در تعاوني روستا زنداني کردند.
به دنبال ربوده شدن ناهيد مادر وي که در آن زمان باردار بود نگران و مضطرب هرجايي که احساس مي کرد مي تواند نشاني از دخترش بيابد را جستجو مي کرد و با پريشان حالي سختي هاي سفر را به جان مي خريد و نمي توانست به هيچ چيز جز ناهيد فکر کند. دوري فرزند بسيار سخت و عذاب آور بود. «سيده زينت» به تمام آبادي هاي اطراف سقز، بوکان، ديواندره و مريوان براي پيدا کردن نشان يا خبري از ناهيد سر زد. شهرهايي که در بسياري از آن ها جنگ و درگيري بود. او که وحشي گري «کومله» را ديده بود دائماً نگران بود که نکند دخترش به دست آن ها افتاده باشد. «سيده زينت» حاضر بود هرجايي برود شايد خبري باشد. حتي در يکي از آبادي هايي که در اسارت «کومله»ها بود با زن ديگري که او هم به دنبال فرزندش بود توسط ضد انقلاب دستگير شد اما بعد از چند شب به کمک زن کدخدا موفق به فرار شده و ناراحت از اين که نتوانسته از دخترش اثري به دست بياورد به سنندج بازگشت و دوباره جستجو را آغاز مي کند.
ضد انقلاب با جنايات خود در دل اهالي روستا ترس و وحشت ايجاد مي کرد و تمام مايحتاج خود را از آب و غذا گرفته تا چهارپايان و ... همه را به زور اسلحه از آن ها مي گرفت. حتي در برخي روستاها با کشتن يکي دو نفر از جوانان به بهانه هاي واهي جرات اعتراض را از همگان گرفته بود. با وجود خفقاني که در روستاي «هشميز» به وجود آمده بود مردم نسبت به زنداني کردن دختر 16 ساله اعتراض مي کردند و خواستار آزادي وي بودند. اما گروهک «کومله» با پاسخ هاي بي اساس مثل اينکه «اين دختر خائن است و جاسوس خميني» و اين که «باعث دستگيري نيروهاي ما شده» سعي مي کرد رفتار وحشيانه خود را توجيه کند و به هيچ کس اجازه نمي داد با ناهيد صحبت کند يا او را ملاقات کند. تنها زماني که براي شستن دست و صورتش او را به حوض مسجد مي بردند ناهيد اهالي روستا را مي ديد.
اسارت و شکنجه ناهيد به دست «کومله» ها
ادامه داشت تا اين که سنگ دلي و گرگ صفتي به اوج خود مي رسد و زنده به گور
کردن دختران در سايه جاهليت مدرن اتفاق مي افتد. «کومله» ها ناهيد 16 ساله
بي گناه را شبانه به بيابان هاي اطراف روستا مي برند و جلو چشمان مظلوم و
پاکش برايش قبر حفر مي کنند و او را زنده زنده دفن مي کنند. وقتي او را
زنده زنده دفن مي کردند ناهيد فقط 16سال داشت؛ او را به شدت شکنجه کرده
بودند. موهاي سرش را تراشيده بودند. هيچ ناخني در دست و پا نداشت. جاي جاي
سرش کبود و شکسته . ناهيد نوجواني اش را فداي ارزش هايي کرد که به آن
اعتقاد داشت و تا آخرين لحظه پشتيبان رهبرش، امام خميني(ره)، بود. ناهيد که
بعدها به «سميه کردستان» معروف شد در کنار ديگر شيرزنان شهيد ديار مجاهدت
هاي خاموش، کردستان راست قامت، نقش سرخي در دفتر تاريخ ايران زمين شد تا
مردان و زنان کرد، شيعه و سني، پير و جوان در کنار رزمندگان جبهه هاي جنوب
با اتحاد و همبستگي دست بيگانگان را از اين خاک مقدس کوتاه کنند. يک روز
پس از شهادت ناهيد در ميان اهالي آبادي صحبت هايي درباره زنده به گور کردن
دختر 16 ساله به گوش مي رسيد. گروهک «کومله» براي آن که بر جنايت خود سرپوش
بگذارد ابتدا اعلام مي کند که ناهيد را آزاد کرده اما با پافشاري مردم و
پيدا شدن قبر شهيد «ناهيد فاتحي کرجو» معروف به «سميه کردستان» آن ها اقرار
مي کنند که چون او جاسوس بوده او را اعدام کرده اند. به اين ترتيب خوي
پليد منافقين آشکار تر شد تا دشمني مردم با آن ها بيشتر شود.
آري تاريخ تکرار شده بود. روزگاري که زمين و آسمان از جهالت خسته شده بود؛ پيامبر اکرم(ص) ظهور کرد و بت ها را بيرون راند و زنگار از دل هاي غبارگرفته زدود. تمام غبارها را از دل سميه همسر ياسر و مادر عمار ربود و همين زدودن غبار دل ها، ابوجهل ها را بر آن داشت تا سميه را زير بار سنگين شکنجه ها قرار دهد تا به اسلام توهين کند؛ اما او صبر کرد و بر دينش ماند تا به شهادت رسيد. بعد از مدتي کوتاه به همت رزمندگان اسلام و اهالي روستا، آبادي «هشميز» از لوث وجود ضد انقلاب پاکسازي شده و «سيده زينت» مادر ناهيد که شهر به شهر و روستا به روستا به دنبال دخترکش بود سرانجام با پرس و جوهاي فراوان نشانه هايي از دخترش در روستاي «هشميز» مي يابد. مردم روستا واقعه را براي او تعريف مي کنند و محل زنده به گور شدن اين شهيد را به مادر نشان مي دهند. «سيده زينت» از نيروهاي سپاه مي خواهد تا براي شناسايي دخترش نبش قبر انجام شود و پس از شناسايي ناهيد پيکر پاک و مطهر دخترش را به بهشت زهرا(س) تهران منتقل مي کند.شهلا فاتحي کرجو خواهر ناهيد مي گويد: به ما گفتند که کومله ها، موهاي سر ناهيد را تراشيده و او را در روستا مي گرداندند. شرط رهايي ناهيد را توهين به حضرت امام(ره) قرار داده بودند اما ناهيد استقامت کرده و در برابر اين خواسته آنها، شهادت را بر زنده بودن ترجيح داده بود.
چند سال بعد،مادر که براي يافتن دختر
نوجوانش از هيچ کوششي دريغ نکرده بود، از اندوه فراق هميشگي و شهادت
مظلومانه ناهيد بيمار شد و تاب زندگي بدون ناهيد را نياورد. برادر ناهيد
فاتحي کرجو مي گويد: «مادرم در تهران ماند و با وجود داشتن بچه هاي کوچک و
وضعيت بد اقتصادي مجبور به کار کردن شد. دوران سختي را گذرانديم اما مادر
دلخوش بود که به مزار ناهيد نزديک است. دلش خوش بود که ديگر لازم نيست کوه
به کوه، دشت به دشت و آبادي به آبادي سوار بر چهارپايان در مناطق دور
افتاده و صعب العبور کردستان به دنبال ناهيد بگردد.»
باشگاه خبرنگاران