ارزش خبری نداری طلبه جان. خودت و رگ دستت
و یک چشمت که اصلاً، کارهای اُمُلانهات که ابداً ! حالا اگر پرورش
اندامی، پاورلیفتینگی چیزی کار میکردی شاید اما نهی از منکر میکنی؟!؟ مگر ما و گشت ارشادمان بوقیم که تو وارد معرکه میشوی ؟ حیف که ضعیفکش نیستیم واِلا …
حالا این به کنار، یک مشت بچه جمع کردهای دور خودت که چه ؟ مثلا میخواهی
ما را مسخره کنی؟ ما با اینهمه دستگاه عریض و طویل فرهنگیمان کشک! توی یک
لاقبا میخواهی کار فرهنگی کنی؟ ها؟ اساسنامهات کجاست؟ مجوزت کو؟
راستی بگو ببینم این موقع سال وسط شهر چه میکنی؟ تو الان باید در دهکورهها مشغول تبلیغ اسلام باشی، نه وسط شهر، بیخ گوش ما. اینجوری برای خودت هم بهتر است. از مُخاطرات شهرنشینی (!) هم در امانی.
مگر نمیگویی سرباز امام زمانی، خوب آفرین ! مثل همان امام زمان برو یک جایی تا جلوی چشمان ما نباشی و ما از اسمت، استفاده خودمان را ببریم. برو عزیزم، برو؛ اینجا نمون. شَر میشه …
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــبعدازنوشتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
• دلم
برای علی نمیسوزد، حتی نگران مادر و شاید همسرش که فقط خدا میداند الان
چه حالی دارند هم نیستم. فقط دلنگران زخم زبانهایی هستم که به پدرش
خواهند زد : “چقدر بهت گفتیم نزار بره حوزه. الان اگر میرفت دانشگاه
لیسانسش رو هم گرفته بود”. “بیا اینم آخر عاقبت این حکومتی که ازش دفاع
میکرد، بیمارستان هم راش نمیدن”. “حالا پول داری بدی خرج بیمارستانش؟”