
وَمَا لَكُمْ لَا تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ نَصِيرًا * * * شما را چه شده که در راه خدا و [رهایی] مردان و زنان و کودکان مستضعف [ی که ستمکاران هر گونه راه چاره را بر آنان بسته اند] نمی جنگید؟ آن مستضعفانی که همواره می گویند: پروردگارا! ما را از این شهری که اهلش ستمکارند، بیرون ببر و از سوی خود، سرپرستی برای ما بگمار و از جانب خود برای ما یاوری قرار ده. * * * بدون کشته شدن سرنوشت بیهوده است / شهید اگر نتوان شد بهشت بیهوده است
این عکس سید "علی محمد بزرگواری " نماینده شهرستان های "کهگیلویه ، بهمئی و چرام " است که در توضیح آن در کتابش آورده است :
در تاریخ 10/1/1350 صبح زود با پای پیاده به همراه برادرم سیدفرجالله و
تعدادی از جوانان طولیان که برای کارگری به شهر بهبهان میرفتند از روستای
طولیان به راه افتاده و نزدیک غروب آفتاب به بهبهان رسیدیم، چون بنده کلاس
ششم ابتدایی بودم، باید برای ورود به جلسة امتحان نهایی عکس میگرفتم، همان
شب برای اولین بار به یک عکاسی رفتم.
6 قطعه عکس گرفتم و فردای آن شب سید فرجالله که به همراه دیگر جوانان
طولیان ماندند برای کارگری مرا سوار بر یک مینیبوس کردند و به دهدشت
فرستادند و برای اولین بار سوار بر ماشین مینیبوس را تجربه کردم و در حالی
که باران رحمت الهی نم نم میبارید، وارد دهدشت شدم و از دهدشت با پای
پیاده به طولیان آمدم و عکس روبرو یادگار آن دوران صمیمیت و سادگی است.